طرفـــــ داشتـــــ غیبتـــــ مےڪرد،
بهش گفتـــــ :شونههاتو دیدے..
گفتـــــ :مگه چیشده؟
گفتـــــ : یه ڪوله بارے از گناهانِ
اون بنده خدا رو شونههاے توعه..!
شهیدمحمدرضادهقانامیرے🌿
#سلام_ودرود_برشهیدان
جورے باش . .
کھ هر وقت . .
حضرٺعشق{؏ـج}
یادټ افتاد⇦✨
با لبخند بگھ :
خداحفظشکنہ..:)♥️
#اللھمعجلالولیڪالفرج|🌱
سالگردزمینےشدنٺمبارڪ
برادراسمانےام . . .♥️
#شهیدروحاللہقربانے|مهرباݩبرادرم🌱
ᴏᵐᶦᵈᵍᵃʰ
مَلجَــــــا
سالگردزمینےشدنٺمبارڪ برادراسمانےام . . .♥️ #شهیدروحاللہقربانے|مهرباݩبرادرم🌱 ᴏᵐᶦᵈᵍᵃʰ
¹³⁶⁸.³.¹:سالروززمینےشدنش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌱
محاݪاسٺلبخندبزندوحالدلمعوضنشود(:
#معرفےڪتاب
#بہشرطعاشقے
در کتاب به شرط عاشقی، رضیه غبیشی همسر شهید سیاح طاهری با کمک برادر بزرگوار شهید، ساسان (علی) سیاحطاهری، همرزمانش، رضا صریحی، کاظم فرامرزی، مکی یازع، کاظم برندک، مهرزاد ارشدی و در نهایت محمدحسین فرزند ارشد شهید خاطرات و روایات مربوط به زندگی او را جمعآوری و تدوین کردهاند. در انتهای کتاب هم تصاویری از مراحل مختلف زندگی شهید بزرگوار قرار داده شده است.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
گزیدهازڪتابッ
روز بعد از رفتنش، برای دیدن بابام به شیراز رفتم. زندگی در جریان بود، اما من خوب نبودم. نمیتوانستم خوب باشم. دوشنبه شب خانهٔ بابام تماس گرفت و من با شنیدن صدایش آرامش گرفتم. رفتم تو حیاط تا صدایش را واضحتر بشنوم. گفت: «سلام خوبی، بابات اینا حالشون خوبه، خودت چطوری، راحت رسیدی؟ من ساعت دو دیشب رسیدم.» به صورت رمزی پرسیدم: «همون جای قبلی هستی؟» گفت: «آره.» با خودم گفتم: ای وای این بارم رفته حلب، همون جایی که ترکش خمپاره تو سرش خورده بود.
- فعلاً اینجام تا ببینم چی میشه، حلالم کن.
- حلال زنده و سلامتی.
- کاری نداری؟
- نه قربانت، مواظب خودت باش، خداحافظ.
یکباره دلم گرفت و بهشدت دلتنگش شدم. نفسی عمیق کشیدم. هوای سرد و درختهای خرمالوی توی حیاط بیبرگ و ساکت چون من سکوت کرده بودند. به آسمان سیاه شب نگاه کردم. انگار همهچیز مرا زیر نظر داشت: ستارهها، آسمان و حتی درختهای خرمالوی منزل بابا…
ᴏᴍɪᴅɢᴀʜ