eitaa logo
مَلجَــــــا
277 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ... با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ... بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ... - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ... ادامه دارد… -@omidgah "
به‌درخواست‌یڪے‌از‌عزیزان از‌این‌پس‌روزے‌سه‌پارت‌رمان‌ در‌کانال‌قرار‌دادھ‌میشه... :)🌿
از روز تا روز ، در واقع یک مقطعی است متصل و مرتبط با مسئله‌ی ...(: مقام معظم رهبری♥️ -@omidgah "-
خیره شده‌ام به أشداءُ علی الکُفارِ چشمهایش .... شهید محمد ابراهیم همت 🌹 | @omidgah |~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید . اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم @omidgah |~
روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، 🌹"الَذِینَ هُمْ فی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ" ما هستیم! مُرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن. خدایا! به حُرمت پای خسته‌ی رقیه(سلام الله علیها) به حرمت نگاه خسته‌ی زینب(سلام الله علیها) به حرمت چشمان نگران حضرت‌ولیعصر(ارواحنافداه) به ما حرکت بده.. شهیدعباس‌دانشگر ♥️ |
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا‌این‌عشقو‌ازم‌نگیرھ... :)💚 -@omidgah "-
اوایل ‌جنگ ‌بود ؛ و مرز‌ها دست ‌عراق ‌بود.. باحسرت ‌به ابراهیم گفتم : « یعنے میشہ مردمِ ما راحت از این جاده عبور کنن و بہ شہر خودشون برن؟! ابراهیم گفت: «چے دارے میگے! روز؎ میاد که از همین جاده مردم ما دستہ ‌بہ‌ دستہ بہ کربلا سفر مے‌کنند..♥️:)» 🕊✨ -@omidgah "-
- اگࢪ میخواهے گُناه و مَعصیٺ نَڪنے، هَمیشہ با وضــو باش چــون {وضُـو}انساݩ را پاڪ نَگـہ مےدارد و جُلوے مَعصیٺ را مے گیرد..|° -@omidgah "-
رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرمانده‌ی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟ رزمنده در جواب عراقی گفت نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده. خاطره از: سیدناصر حسینی‌پور، جانباز دفاع مقدس -@omidgah "-
| بهش مي گفتن: «آخه تو که پسر نيستي،چه جوري مي خواي بجنگي !؟ » مي گفت:دفاع از وطن که زن و مرد و پير و جوان نداره . هرکس بايد هرکاري که از دستش برمياد ، بکنه. با اينکه سنش خيلي کم بود اصلا از جنگ و جبهه نمي ترسيد.به کسايي هم که مي ترسيدن مي گفت: « وقتي دشمن اومده تو شهرتون ، چرا نشستيد و هيچ کاري نمي کنيد !؟ همه بايد مبارزه کنن .» (شهيده سهام خيام دختری از هویزه) -@omidgah "-
| خيره شده بود به آسمان . حسابي رفته بود توي لاک خودش. بهش گفتم : « چي شده محمد؟ » انگار که بغض کرده باشه ، گفت:«بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعني چي؟ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه...يا بايد بعداز عمليات کربلاي 5 برم کتاب بخونم يا همين جا توي خط مقدم بهش برسم »... توي بهشت زهرا که مي خواستند دفنش کنن ، ديدمش جواب سوالش رو گرفته بود.با گلوله توپي که خورده بود به سنگرش ، ارباً اربا شده بود.مثل مولايش حسين عليه السلام... خاطره اي از شهيد دکتر سيد محمد شکري راوے: همرزم شهيد -@omidgah "-