#معرفےکتاب
#تاشهادت
#اربعین
«تا شهادت» چهل روایت از آنهایی است که توبه کرده و راه حق را پیمودند و به شهادت رسیدهاند. این روایات به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید هادی گردآوری شده است. در بخشی از کتاب میخوانیم: محمدصادق در خانوادهای مرفه و شلوغ در مشهد به دنیا آمد. بچهٔ سوم خانواده بود، با قدی بلند و هیکلی ورزیده و هوشی سرشار. منتها از همان نوجوانی آدم ناسازگاری شد. درس نخواند، پی کار و مهارتی نرفت. تا ۲۵ سالگی، عمرش به رفیقبازی، دعوا، درگیری، زد و خورد و زندان گذشت! هر روز هم یک جای بدنش را خالکوبی میکرد. زندگی او در لجنزاری که برای خودش درست کرده بود ادامه داشت و ما را عذاب میداد. یکی از عادتهای محمد این بود که همیشه یک تیزی به مچ پایش میبست و یک پنجه بوکس بالای آرنجش داشت. از آنجا که قد و قواره دُرشتی داشت و مُشت زن هم بود، نقش مهمی در دعواهای گروهی داشت. حالا حساب کنید خانوادهٔ ما از دست کارهای او چقدر در عذاب بود. آن سالها منزل پدری مان احمدآباد مشهد بود، ولی پاتوق محمد که به ممدسیاه معروف بود، کوهسنگی و طبرسی و قهوهخانه عرب بود. البته مثل اغلب گندهلاتهای قدیم، از یک مرامی هم پیروی میکرد؛ مثلاً، اهلِ دعوای تک به تک نبود و معمولاً در مشکلات شخصی گذشت میکرد. مطلب دیگر اینکه روی ناموس محل حساس بود، اعتقاد داشت ناموس محل، ناموس من است. یادم هست در جریان اعتراضات مردمی انقلاب اسلامی، مردم ریختند و کلانتری کوهسنگی را به آتش کشیدند. محمد ایستاده بود و میخندید و میگفت: «خدا رو شکر! هفتاد هشتاد تا از پروندههام سوخت!»
@omidgah
و لا تَحزَنُوا...
آل عمران آیه۱۳۹
"میدونی که خدا
ناراحتی ِ بندگانش رو دوست نداره" :)
@omidgah
بدونِچشمداشت و توقع محبّتکنید،
بارانےاز؏ـشقباشید..؛
ڪہبارشِآن..؛
دلهاۍِغمگینراشادمےگرداندꔷ͜ꔷ!🌿
#شهیدسیّدجواداسدۍ
@omidgah
خوابش را دیدم، گفتم:
چگونه توفیق
#شهادت پیدا کردی؟!
گفت: از آنچه
دلم میخواست، گذشتم!
#شهیدسیدمجتبےعلمدار
#اربعین
@omidgah
چہ خوب گفت سیدمرتضیآوینے:
حزب اللہ اهـل
ولایت است و اهل
ولایت بودن دشوار است
پایمردے میخواهد و وفادارے
آقاجان انے سلمٌ لمن
سالمڪم وحربٌ لمن حاربڪم
#رهبـــرمســــیــدعلـــی♥️
@omidgah |~
#شهیدانھ ࡆ #اربعین
در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله
روز جمعه بود. به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند.
یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند.
وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود!
➛ برگرفته از کتاب مصطفای خدا. خاطرات روحانی شهید مصطفی ردانی پور. اثر گروه شهید هادی
شادی روحشون صلوات
@omidgah
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
تا انسان از بیهوده گویی و بیهوده کاری
اجتناب نکند ؛ نمیتواند در نمازش خاضع باشد
و حضور قلب داشته باشد ...!
• آقای بهجت
#اربعین
#پاےدرسدل
حاجآقاعلویتهرانی میگفتند:
10 دقیقه بری عطاری بویِ عطر میگیری
10 دقیقه هم بری قصابی بویِ گوشت میگیری
10 ساله اومدی هیئت
بویِ خدا گرفتی..؟!
بویِ حسین(ع) گرفتی..؟!
اگر امام حسین(ع) شده سرگرمیمون باختیمهااا
اخلاقت، دیدگاهت، رفتارت رو حسینی کن..:)
#یا_حسین
@omidgah