#شهیدانہ
قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
" شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است "
گفتم :
" چه آرزویی داری .. ؟ "
در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت :
" اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید "
از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم .
وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم .
آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود .. !
مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد .
نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !
شهید علی تجلایی
@omidgah
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص '
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت #پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد .
شهیـــد ' حـــاج محمد ابراهیـــم همــت
@omidgah
روزه را با نام زیبایِ "رضا" وا میکنم
نام تو یا "ضامن آهو" ! بوَد مثل رطب
@omidgah
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- اقاسید مسعود چیکاࢪکردے ؟ !!💔🥀
[گفت امولکُم
گفتمبله؟😳
گفت:امولکُم
گفتم یاپیغمبر ایݩ دیگه ڪیھ؟!!🙄]
#شہیدسیدمسعودرشیدے
#پیشنهاددانلود
@omidgah
گفتم
خوشا هـوایے
کز بادِ صبــح خيزد ..
گفتا خنک نسـيمے
کز کوی دلبـر آيد ..
بی تــو ای سرو روان ،
با گل و گلشن چه کنم؟؟؟!!!!!
✨🍃صبـحتون منور به نگاه شهـدا🌷
#جانباز_شهید_جواد_فرحی
@omidgah
🌹#قصه_امروز 🌹
♥️رضا سگ باز! ♥️
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهای حسابی می کرد !!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!)
و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و
انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که
هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه،
بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی
ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و
منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که
هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر
صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
به به یه توبه و نماز واقعی........♥️♥️
@omidgah
مَلجَــــــا
#سࢪداردلها ...🕊 @omidgah
°|•شہیدآوینے•|°
♡|ے شہــــــید؛ اے آنڪه بر ڪرانه ازلی و ابدے وجود بر نشسته ای،
دستے بر آر و ما قبرستان نشینان عــــاداٺ سخیف ࢪا
نیز از این منجلاب بیروݩ کش|♡
@omidgah