مداحی آنلاین - زهرا پسر آورده قرص قمر آورده - کریمی.mp3
4.61M
🌸 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
💐زهرا پسر آورده قرص قمر آورده
💐برای حیدر حیدر آورده
🎤 #محمود_کریمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
@omidgah
هدایت شده از ماهـِ پنهان
🎈✨لیسټیازدوستداشٺنےهاےایتــا✨🎈
[°☁️☂°]
@cheshmane_delrobayash
چشماݩ دڵࢪباێش... 🌻
[°☁️☂°]
@omidgah
•°~مَــلجَـــا~°• 🌻
[°☁️☂°]
@toloueman
طلۅ؏من :)🌻
[°☁️☂°]
@Pooyagirls
دخٺڕاݧپــۅیـا🧕🏻 🌻
[°☁️☂°]
@limoo_shirin
🍋لٻمۅشیࢪیݩ🌻
[°☁️☂°]
@gooLerooz
🌹ڪیڪ و شیرینۍ گل رز🌻
[°☁️☂°]
@game_dovomi_ha
🔦گامدومےها🌻
[°☁️☂°]
@bgfbhfghyg
📚دنٻـــاےدرس🌻
[°☁️☂°]
@GRM_Kaenat
ڪٰائِنٰات🌻
[°☁️☂°]
@Shoghefaraj
ࢪفیق مہڕبۅن :) 🌻
و در آخر :
خودمۅن😌🖐🏽
《🍿🍻》
آدامـ🍭ـسِشیڪ :
•●❥❥ @Adamsse_shik
《🍿🍻》
ماھ🌙پنہان :
•●❥❥ @Mahepenhanamm
نعمت آسـ🌷ـمان
فقط باران نیست!🌧
گاهے خدا کسے را ♥️
نازل مےڪند🕊
به زلالے باران....💠
مثل حـاجقـاسـ🌹ـم
#مخلصیم_سردار
#انتقام_سخت
@omidgah
یامــــــــࢪاباخودببرانجاڪہهستی
یاخودبیا...🥀
#اللهمعجللولیکالفرج..
@omidgah
خاطرات_شهدا
صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود ، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت ، این کیه ، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت ، همشیره ، تا حالا ندیدمت ، تازه اومدی اینجا؟!
زن ، خیلی آهسته گفت ، بله ، من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید ، تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره ، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت ، مهین هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
شاهرخ ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ، دندان هایش را به هم فشار می داد ، رگ گردنش زده بود بیرون ، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت ، ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت ، همشیره راه بیفت بریم .
شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود و گفت ، زود بر میگردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون .
بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتی از این ماجرا گذشت ، من هم شاهرخ را ندیدم ، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک ، بی مقدمه پرسیدم ، راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟!
اول درست جواب نمی داد ، اما وقتی اصرار کردم گفت ،
دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.
صاحب خونه به خاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک توی خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم ، توی خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن ، من اجاره و خرجی شما رو می دم....
#شهیدشاهرخضرغامی
@omidgah
مَلجَــــــا
♡|انتظارش،انتظارم سيرکرد
آنکه ميخواهدبيايد ديرکرد
تابه کى درانتظارش ديده بردردوختن؟
آمدن
رفتن
نديدن
سوختن...
اي که دستٺ ميرسدبرزلف ياࢪ; درحضورش نام ماراهم بياࢪ|♡
@omidgah
مَلجَــــــا
Γ🌿•
طلو؏ خورشید ملاڪ صبح بودن نیست
خورشید من از پشت پلڪ های تو
طلو؏ می ڪند
#اللهمعجللولیکالفرج..
•°♡@omidgah♡°•
bonbast-too-zendegi-vojood-nadare-medium.mp3
3.42M
🚫 بنبسٺ تو زندگی وجود نداره!
🌱 همیشه یه راهے هست ...
#استادپناهیان
[ @omidgah]ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Γ🌿°
جمہورے اسلامے ایران
همچنان خواهد ایستاد ...
#پیشنهاددانلود
#مقاممعظمدلبری
#امریڪا
•°♡@omidgah♡°•
Γ🌿•
حاجقـاسـ🌹ـم دیپلم داشت
اما دڪتراۍ ولایت بود🇮🇷
دڪتراۍ مردمداری بود🌷
دڪتراۍ دلِ ما بود💚
#مخلصیم_سردار
#مرد_میدان
●♡@omidgah♡●
Γ🌿°
قسمبہعشق ڪہنامش همیشہ پابرجاست
نرفتہ قاسمِ ما، او هنُــــوز همـ اینجاست...!
°• @omidgah °•
Γ🌿°
خالقِ من
محبوبِ من
عشق من،که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کني؛
مرا در فراق خود بسوزان و بمیران..♥️
-وصیتنامه حاج قاسم🌹
•° @omidgah •°
Γ🌿°
#آیہ_گرافی🌱
خداوند بر كار خويش تواناست،
ولى اكثر مردم نمىدانند.
#سوره_یوسف
#آیه_21
•° @omidgah •°
Γ🌿°
چـشممنخیرهبہعڪسِحرمتبنـدشده!
بـاچہحــالۍبنویسمـڪہدلِــمـتـنـگشده...
°• @omidgah °•
Γ🌿°
قرنهاست؛
زمان با عقربه درد میچرخد و
ثانیه به ثانیه بغض دارد!
برگرد...
تمام لحظههای جهان
تو را کم دارد!
اللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج..♥️
@omidgah ツ
emam hosein (9).mp3
1.23M
Γ🌿°
دل هر ڪس یه یاری دارھ
دل ما با حسینِ ؏
ترانھ ای ڪه دل میبره
صداے یا حسینِ ؏
@omidgahツ
17.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Γ🌿°
برگرد عاشق ترین همدرد ...
شهید لطفی نیاسر :
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ 🌷
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ 🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌷
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ 🌷
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ 🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ 🌷
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم 🌷
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا 🌷
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم🌷
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
•° @omidgah •°
Γ🌿°
اشارهاینڟرےیاڪرشمہاےچیزے
بہشوقِروےتُــوباسَردویدنشبامَن...
°•@omidgah°•
🔹متن نامه تکان دهنده شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندش که به تازگی در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
🔹آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضیام. در این سفر برای تو می نویسم تا در دلتنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
🔸هر بار که ســفر را آغاز میکنم احساس می کنم دیگر نمی بینمتان. بارها در طول مســیر چهرههای پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریختهام. دلتنگتان شدهام، به خدا ســپردمتان.
🔹اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش باارزشترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید.
🔸دخترم هر چه در این عالم فکر می کنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی توانم و این به دلیل علاقهی من به نظامیگری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
🔹من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است. یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت می کند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است.
🔸من دیدم چه راهی را می بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است. انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می مانند و می روند. بعضیها چند سال برخیها ده سال اما کمتر کسی به یک صد سال می رسد. اما همه می روند و همه موقتند.
🔹دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همهی وجودم را درد فرا میگیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعلههای آتش می بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو می ریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست.
🔸 این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بسترافتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را.
🔹اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم؛ هرگز نمی خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد. من کلمهی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین می کند.
🔸عزیزم از خدا خواستم همهی شریانهای وجودم را و همهی مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعهی مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچهبهسینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می جنگم.
🔹عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که