eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
2.9هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
29.1هزار ویدیو
57 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓❓ آیا می‌شود در عصر غیبت هم امام زمان را ملاقات کرد؟ امام زمان چند کارگزار دارند؟ ‌‌‌
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_صد_سی_یکم مهرزاد تمام کار های ثبت نامش را ک
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو چند روزی از تصمیم مهرزاد می گذشت. مادر وپسر باهم سرسنگین بودند و مریم خانم به هر دری میزد پسرش راضی به نرفتن نمیشد. یک روز در خانه حوصله اش سر رفته بود. بیشتر عصبی شده بود. تلوزیون را روشن کرد. در حال غرزدن بود ناگهان مستندی که از شبکه مستند پخش می شد توجه اش را جلب کرد. مستند در مورد 3 دختر سوریه ای بود که هر سه از یک داعشی باردار بودندو سنشان زیر 15 سال بود. ازروزهایی که اسیر این داعشی بودند، تعریف میکردندو مو به تن مریم خانم راست می شد. هی با خودش حرف میزد . _اسم اینا رو نمیشه انسان گذاشت از حیوان پست ترن. آخرای مستند بود که آقا رضا وارد خانه شد. مریم خانم اصلا متوجه آمدن همسرش نشد. _چیه چرا رنگت پریده؟ _بیا ببین این ظالما چی به سر زن و دخترا بی دفاع آوردن بی شرفا. _درمورد چی حرف میزنی؟ _داعشی های بیشرف. از آن روز مریم خانم اخلاقش تغییر کرده بود. دلش می خواست بیشتر پسرش را ببیند چون دیگر به او حق می داد به دفاع از مظلومان و حرم حضرت زینب به سوریه برود. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 🖌به قلم: زهرابانو مریم خانم یک شب برای شامی مفصل تدارک دید. همه ی اهل خانه را دور میز شام جمع کرد. مارال گفت: مامان جون چی کار کردی. خبریه مگه؟! مریم خانم لبخندی زد و گفت: بله عزیزم یه خبر خوب برای داداشت دارم. مهرزاد که تا کنون ساکت بود گفت: چه خبری؟ باز چه اتفاقی افتاده؟! مریم خانم گفت: اول غذاتون و بخورید بعد میگم. حال این مونا بود که اصرار میکرد بداند مادرش چه خبری را می خواهد بدهد. همه در سکوت شامشان را خوردند و به مادرشان نگاه می کردند. مریم خانم نگاهی به همسرش کرد و گفت:خب، من و رضا راضی شدیم که.. _که چی ؟! _مهرزاد بره سوریه. مهرزاد از خوشحالی نمی‌توانست حرفی بزند انگار در خواب بود. تعجب آور بود که مادرش چگونه رضایت داده؟! از مادرش تشکر کرد و خودش را با سرعت به طبقه بالا رساند. موبایلش را برداشت و شماره آقای یگانه را گرفت. _سلام داداش خوبی؟! _الحمدالله، مهرزاد جان شما خوبی؟! _ممنون من که عالیم. –خدارو شکر. چی شده این موقع شب یاده ما کردی مهرزاد جان سابقه نداشته؟! مهرزاد تک خنده ای کرد و گفت: ببخشید آقای یگانه می خواستم بگم که مادر و پدرم رضایت دادن من برم سوریه. _جدی میگی مهرزاد؟! _بله، همین الان مادرم گفت. _خب خداروشکر. دیدی گفتم حضرت زینب خودش این مهر و به دلت انداخته خودشم کارهات رو درست میکنه. _اره واقعا البته دعای خیر شما هم بی اثر نبود. _لطف داری داداش. _خوش به سعادتت. شفاعت ما رو هم بکن پیش بی بی. _ فردا میام پیشت داداش. مهرزاد بعد از تمام شدن حرف هایش خداحافظی کرد و با آرامش خوابید. &ادامه دارد...  ‌‌🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗 🔖 @khodayarahaymnakon
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🥀🍂 دیگر امید بین نفسهاش مرده اسٺ 🥀🍂 سوے نگاش گریہ ے بسیار برده اسٺ 🥀🍂 باد صبا خبر بہ خراسان ببر بگو 🥀🍂 معصومہ در فراق رضا جان سپرده اسٺ 🍂 ( س)🥀🍂 🍂🕯
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🖤🏴 غربت به‌دوش و دوست‌نواز و کریم‌دست یک ذره با برادر خود، مو نمی زدی💔 اَلسَّلامُ عَلَیْك ِ یا بِنْتَ وَلِىِّ الله ِ اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُخْتَ وَلِىِّ الله اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا عَمَّةَ وَلِىِّ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا بِنْتَ موُسَى بْنِ جَعْفَر 🏴 شهادت جانگداز (س) تسلیت‌باد🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بینهایت زیبا وبینظیر📚 ایه شفا سه ایه اخر سوره(حشر) برای شفای همه بیماران..🤲 🍂 ( س)🥀🍂 🍂🕯
14.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 ⚜ شفاعت یعنی چه ؟ ⚜ چگونه کسی می‌تواند شفیع تمام اهل محشر شود؟ ⚜ آیا ما نیز می‌توانیم شفیع کسی باشیم و به قدرت شفاعت‌گری دست پیدا کنیم ؟ چگونه؟
⛔ورود ممنوع‌ های الهی⛔ ✍ قرآن کریم می‌فرماید: نه تنها به «حَرام» نزدیک نشوید، بلکه به «حَریم» هم نزدیک نشوید.👇 تِلْكَ حُدُودُ اللهِ، فَلَا تَقْرَبُوهَا. (بقره/۱۸۷) 👈 این حدود خداست، به «حدود خدا» نزدیک نشوید. ⁉️ «حَرام» چیه؟ ⁉️ حریم چیه؟ ☝️ ما یک «حَرام» داریم، و یک «غیر حَرام»، خط وسطِ این دو تا، و در واقع مرزِ بین این دو تا میشه👈 «حریم». ↙ مثلاً: 👀 نگاه به صورتِ خانمِ نامحرمی که آرایش نکرده💄، اگر بدون قصدِ لذّت باشه، اشکال نداره. حالا، ⁉️ آیا معناش اینه که ما هم شروع کنیم خیلی راحت، به صورتِ زنهای بدون آرایش تو خیابون نگاه کنیم؟!👀 و بعد هم خیلی شیک و مجلسی ‌بگیم: به قصد لذّت نبود.😁😊 ↙ یا مثلاً: 📱 چت کردن و سوال پرسیدن از نامحرم، در حدّ ضرورت، در فضای مجازی و ایتا، اگر بدون قصدِ لذّت باشه، اشکال نداره. حالا، ⁉️ آیا معناش اینه که ما هم شروع کنیم خیلی راحت، صبح تا شب با نامحرم تو شبکه ها چت کنیم؟📱 و بعد هم خیلی شیک و مجلسی ‌بگیم: به قصد لذّت نبود.😁😊 👈 خیر. اینطوری داریم سر خودمون رو کلاه میذاریم.❌ 🔔 «حدود الله» همون احکام شرعی هستند که در رساله‌های مراجع تقلید به عنوان احکام شرعی بیان شدند. ↙ به عبارت دیگه: ⚠⚠... در بین کارهایی که انسان میتونه انجام بده، یک سری مناطق ممنوعه‌ای وجود داره، که ورود در اونها‌ فوق‌العاده خطرناکه. 🚫 خداوند متعال، با قوانین و احکامِ شرعی، این مناطق رو مشخص کرده، و با نصبِ علائمِ هشدار دهنده انسان رو از ورود به این مناطق منع کرده⚠. این مناطق میشن مناطقِ حرام.⛔️ 📛 بنابراین، کسی که معصیت کرد، و به این قوانین بی‌اعتنایی کرد، در واقع با تجاوز از حد و مرز الهی، خودش رو به هلاکت انداخته و بدبخت کرده. ⛔️ در این آیه، حتّی از نزدیک شدن به این مرزهای حرام هم نهی شده، یعنی کارهای مکروه. کارهایی که ممکنه زمینه رو برای انجام حرام فراهم کنه. ✖️تِلْکَ حُدُودُ اللهِ، فَلا تَقْرَبُوها✖️ 🔊... به حدود الهی نزدیک نشوید. ❌ چون نزدیکی به این مرزها، انسان رو به لبه‌ی پرتگاه می‌بره. ✂️ گاهی یک نگاهِ مکروه، ✂️یا یک حرفِ مکروه، ✂️ یا یک جمله‌‌ی مکروه، ✂️یا یک چت کردن مکروه، یا... 🔍 و خلاصه انجامِ یک کار مکروهی که اشکال شرعی ندارد و حرام هم نیست... 👈 زمینه را برای انجام کارهای حرامِ بعدی فراهم میکند. ⚠️از مواردِ مکروه و شبهه‌ناک، جداً پرهیز کنیم.⚠️
✨﷽✨ ✍خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو! دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران! همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!! تا نتیجه ی شیرینشو ببینی