eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
28.8هزار ویدیو
55 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ #قسمت_ششم با رسیدن
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ دستامو که هنوز رو شونه هاش بود رو پس زد و با کلافگی گفت: +گوش کن الینا،تو نمیتونی مسلمون بشی،هیچ کس چنین اجازه ای به تو نمیده... _من به اجازه کسی نیاز ندارم... +هیییس!نپر وسط حرفم،گیرمم که به اجازه کسی احتیاج نداشته باشی فکر باباتو کردی؟فک کن تک دختر و تک فرزند جناب مالاکیان بزرگ مسلمون بشه،بابات این رو ننگ میدونه،زندت نمیزاره... _حالا تو گوش کن کریستِن من هجده سالمه و اونقدری دیگه عقل و شعورم میرسه که چه کاری خوبه چه کاری بده! خودم به سنی رسیدم که میتونم برا خودم تصمیم گیری کنم و جناب مالاکیان بزرگ هم نمیتونه جلو تصمیمات منو بگیره... +پس معلومه هنوز پدر خودتو نشناختی! جوابشو ندادم و به جاش سرمو به سمت پنجره گردوندم همین کارم حرصی ترش کرد و باعث شد با عصبانیت به سمت در اتاق بره. لحظه آخر دستشو رو دستگیره در گذاشت و با صدایی که سعی در کنترل ولومش داشت گفت: +go to hell!(برو به جهنم) بعدم از اتاق رفت بیرون و در رو با صدای بلندی پشت سرش به هم کوبید... سه روز از روزی که همه چی رو به کریستن گفتم میگذره و تو این سه روز کریستن نه به اینجا اومده نه تلفن زده!... همین کافیه برا شک کردن مامان اینا...آخه از وقتی اومدیم ایران روزی نبوده که کریستن به من سر نزنه یا تلفن نزنه...!!! تو این سه روز همش به این فکر کردم که چجور قضیه رو به بابام بگم؛ کریستن راست میگه بابای تعصبی من عمرا بزاره تک دخترش مسلمون شه! نه اینکه بابام خیلی مذهبی باشه ها نه اصلا،حتی خیلی وقتا که مامی میره کلیسا اون نمیره یا خیلی وقتا آسونترین دعاهارو هم فراموش میکنه اما روی دینش تعصب داره... از همون روزی که بلیط برا ایران گرفتیم بابا باهامون شرط کرد که مراقب دینمون باشیم،نزاریم این مسلمونا رومون تاثیر بزارن... اما بابا نمیدونست که من دینی ندارم که بخوام مراقبش باشم! &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ امشب همه خونه عمو اینا دعوتیم... تصمیم دارم امشب جلوی جمع همه چیزو یهو بگم...!اینجوری بهتره...همه همه باهم میفهمن همم اینکه بابام نمیتونه من رو جلو جمع بُکُشه!!! همیشه تو دورهمی هامون تاپ شلوارک یا تاپ دامن میپوشیدیم...اما ایندفعه من تصمیم داشتم باحجاب بشینم تو جمع! فهمیده بودم چه کسانی به من محرم و چه کسانی نامحرمند و من اونموقع که داشتم یاد میگرفتم چقدر آرزو میکردم که رایان جز محارم باشه!اما متاسفانه نبود! رایان پسر عمه ی من و برادر کریستن بود.اما من حسی بیشتر از یک پسر عمه به رایانِ مغرور داشتم!... تصمیم گرفتم پوشیده ترین مانتوم رو بپوشم... یه جوراب شلواری کلفت مشکی پوشیدم با یه مانتو بلند آبی یخی،یه روسری آبی انداختم روی سرم و رفتم جلو آینه... تقریبا نیم ساعت جلو آینه درگیر این بودم که چطوری همه ی موهای بلندمو زیر این روسری بپوشونم... بالآخره با هر بدبختی بود موفق شدم و با صدای ماما که از راه پله صدام میکرد از آینه جدا شدم و رفتم بیرون... چندتا پله رو بیشتر پایین نیومده بودم که سوال مامان استرس رو به جونم انداخت: +الینا پس دامنت کو؟ _هان؟! +skirt,where is your skirt?(دامن،دامنت کو؟) _Ummm,I don't want it!(اممم،نیازی ندارم) چشمای مام گرد شد و پرسید: +الینا؟پس چرا جوراب شلواری پاته؟ دیدم راس میگه!تو دلم کلی به خودم فحش دادم که چرا مث آدم شلوار نپوشیدم!بالاخره با تته پته به زبون اومدم اونم چه حرف زدنی: _Ummm...actually... I...I'm...I(اممم...راستش...من...منم...من...) چشمای مامان با هر حرف من تنگ و تنگتر میشد: +you what?!(توچی؟) _l bought a new dress and... (من یه لباس جدید خریدم و...) &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 🤲الهی به امید تو🌿🌼 💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐 💐👌هدیه به روان پاک شهیدان مخصوصا صلوات💐🌸
👇👇👇 کانال عمومی 👇👇👇 🌏 تقویم همسران 🌍 ✴️ سه شنبه 👈 11 آذر 1399 👈15 ربیع الثانی 1442👈 1 دسامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ تجارت و داد و ستد. ✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج . ✅ صید و شکار . ✅ آغاز نویسندگی و نگارش . ✅ و دیدار با روسا و قضات خوب است . 👶 برای زایمان خوب نیست . 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز برای امور زیر نیک است . ✳️ آغاز تحصیل و تدریس . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ تاسیس شرکت . ✳️ آغاز نویسندگی . ✳️ و دیدار روسا نیک است . 👩‍❤️‍👩 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امروز ...# عروسی و مباشرت مکروه و فرزند حاصل از آن ممکن است دیوانه متولد شود . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است @taghvimehamsaran 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث سرور و شادی می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث قولنج می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی ۱۶ سوره مبارکه " نحل " است. و علامات و بالنجم هم یهتدون ..... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد . ان شاء الله و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید . ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
صفحه ۱۴
⭕️ چهار ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه میکنه 👌 🌈 "حسبنا الله و نعم الوکیل" ۱(برای وقتایی که ترس و اضطراب داری) 🌈 "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" ۲(وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته) 🌈 "افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد" ۳ (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه) 🌈 "ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله" ۴ (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی و رفع چشم نظر) 🌟
⬅ خرید کالای اسرائیلی ◀ سؤال: آیا خرید کالایی که تولید رژیم صهیونیستی است، اشکال دارد؟ ⏪ جواب: به طور کلی خرید و فروش هرگونه محصول رژیم غاصب صهیونیستی یا تولیدات شرکتهای صهیونیستی یا شرکتهایی که رژیم صهیونیستی از سود آنها بهره می‌برد، حرام است. در صورتی که ندانید منافع آن عاید صهیونیستها می‌شود و یا در راه دشمنی با اسلام و مسلمانان به کار می‌رود یا نه، خرید و استفاده، اشکال ندارد.
✍حاجت گرفتن از حضرت فاطمه«س» 🔴از امام صادق (ع) از کتاب بحارالانوار برای گرفتن حاجت های مهم با خواندن نماز و ذکر تسبیح حضرت فاطمه زهرا (س) ذکر شده است. 💠از امام صادق(ع) آمده است که هرگاه حاجت مهمّى داشته باشى به گونه اى که از نظر روحى در فشار شدید باشى، 🔻《دو رکعت نماز بخوان و پس از نماز، سه بار تکبیر و سپس تسبیح حضرت فاطمه زهرا(س) را بگو، آنگاه به سجده برو و صد مرتبه بگو: «یا مَوْلاتى فاطِمَهُ اَغیثینى» سپس سمت راست صورت را بر زمین بگذار و همین جمله را صد بار بگو، بار دیگر به سجده برو و همین جمله را صد و ده مرتبه بگو، (مجموعاً ۳۱۰ بار مى شود) سپس حاجت خود را از خداوند بخواه که ان شاءاللّه برآورده مى سازد. (و حضرت زهراى مرضیّه(س) ان شاءاللّه در پیشگاه خداوند براى برآمدن آن حاجت، شفاعت خواهد نمود).》🔺 📚پی نوشت: بحارالانوار، جلد ۹۱، صفحه ۳۰ و بلد الامین، صفحه ۱۵۹
🟣 کارگر افغانی و اهل حساب و کتاب خمسی {از خواندن این داستان از خودم خجالت کشیدم } "حجت الاسلام حدائق" ✍️یک شب در دفتر مسجدالنبی بودم. یک آقای افغانی وارد مسجد شد. یک پای این بنده‌ی خدا لنگ می‌زد و روی زمین می‌کشید. آمد و روی صندلی نشست. روی صندلی هم که نشست، یکطرفه نشسته بود یعنی نمی‌توانست درست بنشیند. در ذهن من آمد که این آقا، یک کمکی می‌خواهد. دفتر هم شلوغ بود. اشاره به او کردم که شما اول بیایید تا به کار شما رسیدگی کنم، چون ظاهراً، نشستن برای شما سخت است. گفت: اگر اجازه بدهید، من آخرین نفر می‌آیم و می‌خواهم کسی در دفتر نباشد. گفتم: هر جور مایل هستید. حدود یک ساعت و خورده‌ای نشست تا دفتر خلوت شد. نشستن هم برایش زحمت بود یعنی بعد از یک مدت، بلند می‌‎شد و دوباره می‌نشست و همین‌طور ادامه داد. قیافه هم، قیافه‌ی کارگری و خیلی هم ساده بود. همه که رفتند، نوبت به این آقا رسید. آمد و گفت: من اهل مزارشریف افغانستان هستم. پدر و مادر پیری دارم که در افغانستان هستند. همسر و چهار فرزند هم دارم. هفت فرد تحت تکفل من است (این‌ها را که می‌گفت، من فکر کردم از من کمکی می‌خواهد). گفت: دروازه اصفهان با چند نفر، یک اتاقی را کرایه کرده‌ایم و محل خوابمان آنجاست. پای من هم که آسیب دیده، در جنگ با روس‌ها تیر به نخاع من اصابت کرده و نخاع من آسیب دیده و پای من نیمه‌فلج شده است. آمده‌ام اینجا کار کنم و هفت سر عائله دارم در مزارشریف. کاری که از من برمی‌آید بساط‌فروشی و دستفروشی است. یک مقدار وسایل می‌آورم و مردم هم می‌خرند و از درآمد و عواید این‌ها برای خانواده در مزارشریف می‌فرستم (تا اینجا، احتمال من این بود که این بنده خدا، کمکی از ما می‌خواهد). گفت: من آمده‌ام حساب خمسم را بکنم. تا این را گفت، من تعجب کردم. آی شیرازی‌ها! آی ایرانی‌ها! خدا شاهد است که اگر این کارگر افغانی را سر پل صراط بیاورند، باید سر پایین بیندازیم؛ آدمِ نیمه‌فلج، آدمِ غریب، هفت سر عائله! گفتم: شما چه داری؟ گفت: کلّ زندگی من در شیراز، 350 هزار تومان هست. یک تشک، بالش، پتو و چهار تا ظرف، یک قابلمه، دو تا لیوان و .... (همه را حساب کرد) و حدود تقریباً 180هزار تومان پول دارم که با این پول، جنس خرید و فروش می‌کنم. 170 هزار تومان وسایل زندگی‌ام است و 180هزار تومان سرمایه‌ام هست و روی هم 350 هزار تومان. گفتم: این وسایل‌های زندگی‌ات را که نمی‌خواهد حساب کنی، فقط سرمایه‌ات را حساب می‌کنیم. گفت: نه، همه را حساب کنید. من تا حالا خمس نمی‌دادم، از الآن می‌خواهم همه را حساب کنید و پاک بشوم. گفتم: خمس شما می‌شود 70هزار تومان. دیدم دست کرد در جیب شلوار کارگری‌ای که پوشیده بود (الله اکبر)، 70 هزار تومان پول‌های دسته‌کرده را روی میز گذاشت. گفتم: این‌ها از پول‌های سرمایه‌ات هست؟ گفت: بله. گاهی اوقات می‌گوییم «خدا»، ولی «خدا» را به اندازه‌ی پولمان هم قبول نداریم (در عمل). رو به قبله می‌ایستیم ولی بعضی‌هایمان، شعار می‌دهیم. گفتم: آقای عزیز! گذران زندگی‌ات را می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: مگر خدا ندارد که بدهد؟ مگر تا حالا خودم این هفت عائله را اداره می‌کردم که از این به بعد، نتوانم؟ همه را خدا دارد روزی می‌دهد. (معرفت را ببینید!) گفتم: دست به دست می‌کنم و خُرده خُرده خمست را بپرداز. گفت: از کجا معلوم زنده بمانم و بتوانم بپردازم؟ یاد مرگ، جلوی غفلت را می‌گیرد. چرا بعضی، با این‌که چیزی ندارند، ولی همّت دریایی دارند و دل را به دریا می‌زنند؟ چون با خدا هستند. ✅ *" نشر این پیام صدقه جاریه است"*