المِراءُ بَذرُ الشَّرِّ
مجادله، بذرِ شرّ است
#امام_علی_علیه_السلام
#غررالحكم_حدیث393
🌱[ بـرای استجـابـت، چقــدر بایـد دعـا کــرد؟]🌱
🍃برخی از بلاها ممکن است با دعای مختصری رفع شود، اما برخی بلاها برای برطرف شدن نیازمند دعای زیاد است.
حضرت آیت الله بهجت(ره)، گاهی اوقات که از ایشان در مورد علت برطرف نشدن برخی مشکلات با وجود دعا سوال میشد، میفرمودند هنوز ظرف دعایش پر نشده. یعنی هنوز به اندازۀ کافی دعا نشده است.
👈امام صادق علیه السلام می فرمایند :
🌱[نیز بر فراوانی دعا تاکید میفرمودند و میگفتند: «بسیار» دعا کن؛ زیرا دعا کلید هر رحمتى است و مایۀ روا شدن هر حاجتى است[که قابل روا شدن باشد]، و آنچه نزد خداست جز با دعا به دست نمىآید. هیچ درى نیست که «بسیار کوبیده» شود، مگر آن که به زودى به روى کوبندۀ در باز گردد.]🌱
🍃فأکثِرْ مِن الدُّعاءِ، فإنّهُ مفتاحُ کلِّ رحمةٍ، ونجاحُ کلِّ حاجةٍ، ولا یُنالُ ما عِندَ اللَّهِ إلّا بالدُّعاءِ، ولیسَ بابٌ یَکثُرُ قَرعُهُ إلّایُوشِکُ أنْ یُفتَحَ لِصاحِبِهِ.
📚کافی، جلد۲، صفحه۴۷۰
#متن_نوشت
#میزان_دعا
#دعا_کلید_رحمت
#ظرف_دعا
#استوری✨﷽✨
✅خدايا
یادم بده آنقدر مشغول عیبهای خودم باشم
که عیب های دیگران رانبینم...
یادم بده اگر کسی را بد دیدم
قضاوتش نکنم، درکش کنم...
یادم بده بدی دیدم"ببخشم" ولی بدی نکنم!
چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه...
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم،
دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...
یادم بده اگر سخت بگیرم
"سخت میبینم"...
یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که
در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
یادم بده چشمانم را روی بدیهاو تلخیها ببندم
چرا که چشمان زیبا، بیشک زیبا مى بيند همه دنيا را...
✅ #تلنگر از نوع بچه بسیجی :
اومد و بهم گفت میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟
ساعت ۴ صبح بیدارش کردم تشکر کرد و بلند شد و از سنگر بیرون رفت ..
بیست دقیقه گذشت اما نیامد، نگرانش شدم رفتم دنبالش🚶♂
دیدم داخل یک گودال نشسته و توش نماز شب میخواند و زار زار گریه می کند 😭
بهش گفتم: مرد حسابی! تو که منو نصفه جون کردی! میخواستی نماز شب بخونی، چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!😠
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم😩
چشمای من مریضه!
۱۶ سالمه!
توی این ۱۶ سال امام زمان را ندیده !
دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم!
گوشام مریضه هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم....و....😭
✍ از خاطرات جبهه
#بسیج
#هفته_بسیج
سخت است جهان ، بی تو ...
من سخت نمی گیرم
سخت است جهان بی تو
با مرگ گلاویزم
تنگ است زمان بی تو
هر شب پس هر پاییز
پاییز دگر روید
این است جهان بی تو
تکرار خزان بی تو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❓ برای استجابت، چقدر باید دعا کرد؟
🔸برخی از بلاها ممکن است با دعای مختصری رفع شود، اما برخی بلاها برای برطرف شدن نیازمند دعای زیاد است.
🔸حضرت آیت الله بهجت(ره)، گاهی اوقات که از ایشان در مورد علت برطرف نشدن برخی مشکلات با وجود دعا سوال میشد، میفرمودند:
هنوز ظرف دعایش پر نشده.
یعنی هنوز به اندازۀ کافی دعا نشده است.
🔸امام صادق (ع) نیز بر فراوانی دعا تاکید میفرمودند و میگفتند:
«بسیار» دعـــــــ🙏ــــــــــــا کن؛
زیرا دعــــــــــــ🙏ـــــــــا
کلیــــــــــــــــــ🔑ــــــــــــــــد
هر رحمتـــــــــــ🌸ــــــــــــــى است
و مایۀ روا شدن
هر حاجتــــــــــــــــ🔐ـــــــــــــــــــى است[که قابل روا شدن باشد]
و آنچه نزد خداست جز با
دعـــــــــــــــ🙏ـــــــــــــــــا به دست نمىآید.
⏪هیچ درى نیست که «بسیار کوبیده» شود، مگر آن که به زودى به روى کوبندۀ در باز گردد.
🔸فأکثِرْ مِن الدُّعاءِ، فإنّهُ مفتاحُ کلِّ رحمةٍ، ونجاحُ کلِّ حاجةٍ، ولا یُنالُ ما عِندَ اللَّهِ إلّا بالدُّعاءِ، ولیسَ بابٌ یَکثُرُ قَرعُهُ إلّایُوشِکُ أنْ یُفتَحَ لِصاحِبِهِ.
📚کافی، جلد۲، صفحه۴۷۰
🔔 سرچشمه ی فساد
✅ امیرالمومنین امام علی علیه السلام:
فساد توده ی مردم، ناشی از فساد خواصّ است.
خواصّ، به پنج گروه تقسیم میشوند:
عالمان که راهنمایانِ به سوی خدایند
پارسایان که راه رسیدن به خدایند،
بازرگانان که اُمنای خدایند،
رزمندگان که یاوران دین خدایند
و حاکمان که سرپرستان خلق خدایند.
⚠️ پس، اگر عالم، طمّاع و مال اندوز باشد، دیگر از چه کسی باید راهنمایی خواست
⚠️ و اگر پارسا، به دنیا و آنچه مردم دارند راغب باشد، دیگر به چه کس اقتدا شود
⚠️ و اگر بازرگان، خیانتپیشه باشد و زکات ندهد، به چه کسی میتوان اطمینان و اعتماد کرد
⚠️ و اگر رزمنده، خودنما باشد و چشم به کسب مال و ثروت داشته باشد، دیگر به وسیله چه کسی از مسلمانان دفاع شود
⚠️ و اگر حاکم، ستمگر باشد و در احکام و فرامین خود، ستم و بی عدالتی روا دارد، دیگر به وسیله چه کسی دادِ ستمدیده از ستمگر گرفته شود؟
سوگند به خدا، که مَردم را نابود نکرد مگر:
عالمان طمعکار
و پارسایان دنیا خواه
و بازرگانان خیانت پیشه
و رزمندگان ریاکار
و حاکمان ستمگر.
📙 میزان الحکمه ، ج ۹ ، ص ۱۲۸
@dars_akhlaq.mp3
1.02M
🔊 كليپ صوتی
🎙🌸استادآيت الله #مشکینی (ره)
🔵 موضوع:توفیق انجام عبادات
✅ خیلی تأثیر گذار 👌👌
بسیار شنیدنی حتما گوش کنید
📩 #درس_اخلاق ✍ #عبادت
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_صد_بیست_پنجم چون تا حالا همچین لباس هایی ر
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_صد_بیست_هفتم
مهرزاد کمی استراحت کرد. قراربود بعد از ظهر با آقای یگانه و چند تا از بچه ها که در شلمچه با هم آشنا شده بودند به مسجد محل بروند.
به ساعت نگاه کرد دیگر وقتی نمانده بود لباس هایش را پوشید و در آینه نگاهی به خودانداخت.
چقدر این تغییر را دوست داشت .
تغییری که مسیر زندگی اش را عوض کرده بود و چه کسی می دانست که سرانجام مهرزاد چه خواهد شد؟!
سکوتی خانه را فراگرفته بود به نظر می آمد که مریم خانم دیگر بحث را ادامه نداده و بیخیال ماجرا شده.
از آن طرف، هدی با امیر رضا به بازار رفته بودند.
لباسی بلند و سفیدی چشم هدی را گرفته بود. با خود گفت این لباس چقدر به حورا می آید.
اما مانده بود که به امیر رضا بگوید یا نه.
دیگر طاقت نیاورد و گفت: امیر رضا؟
_جانم؟
_میگم که... اون لباسه قشنگه؟!
_کدوم خانمی؟
_همون لباس سفیده که پشت ویترینه .
امیر رضا نگاهی انداخت و گفت : آره خانومی بریم تو مغازه بپوش ببینیم خوبه یا نه.
هدی گفت: چیزه ... میگم که من برا خودم نمیخوام که برا دوستمه.
_خب اشکال نداره، بریم بخریمش. برای دوستت اشکالی نداره؟
_نه عزیزم چه مشکلی؟! ممنون.
اما ته دل هدی می دانست که حورا ممکن است لباس را قبول نکند. یا شاید پولش را بدهد. اما در هر صورت لباس را خرید.
فروشنده لباس را به دست هدی داد و امیر رضا پول آن را حساب کرد.
از بازار که بیرون آمدند موبایل امیر رضا زنگ زد.پدرش بود که از او خواست به مغازه برود تا امیر مهدی بتواند به کار هایش رسیدگی کند
امیر رضا هم قبول کرد و هدی را به خانه حورا برد و خودش هم به مغازه رفت.
_سلام چطوری داداش؟
_سلام، خوبم. چرا دیر اومدی؟
_شرمنده رفته بودیم بازار دیر شد.
_آها خب من برم دیگه کاری نداری؟!
_کجا می خوای بری؟
_کجا می خوای بری حالا؟
_میرم دنبال مامان که بریم کت شلوار بخریم.
_آها. راستی مهرزاد نیومد کلیدو بگیره؟
_ آها می خواستم بهت بگم نه راستی نیومد خب الان مغازه خالیه زنگ بزن بهش ببین کجاست!
_باشه تو برو دیرت شد.
_یا علی خدافظ.
_به سلامت داداش گلم.
امیر رضا موبایلش را برداشت و شماره مهرزاد را گرفت. مهرزاد هیچوقت بد قول نبود اما این دفعه نیامده بود کلید را بگیرد.
دو بوق خورد که برداشت.
_بله سلام.
_سلام داداش چرا هن هن می کنی؟ کجایی؟؟
_ تو بارونم... ماشین نیاوردم.. نزدیکم دارم میام... کلیدو بگیرم.
_عه چرا ماشین نیاوردی خب؟
_ میام میگم.. فعلا یا علی.
ده دقیقه بعد مهرزاد در مغازه بود. مثل موش آب کشیده خیس خیس شده بود. امیر رضا سریع او را کنار بخاری نشاند و یک پتو آورد و دور مهرزاد پیچید.
از سرما میلرزید اما لبش همیشه می خندید.
_تو خونه ما جنگه داداش بخداو ترکشاشم می خوره به ما. بابام ماشینمو گرفته داده به مونا منم بی ماشین شدم رفت. خیابونام شلوغ بود تاکسی گرفتم همش تو ترافیک بودم. بعد دیگه وسطای راه پیاده شدم گفتم دیر نشه دویدم تا اینجا.
_وای مهرزاد از دست تو. خب خبر می دادی بهت میگفتم دیرتر بیا اشکال نداره.
_ نه داداش من قولم قوله نمی خوام بدقول بشم پیش تو. هر چند فکر کنم شدم.
_ نه عزیزم تو هنوزم همون آقا مهرزاد خوش قولی واسه ما. راستی چه ریش بهت میاد.
_ آره خیلی خودم خبر نداشتم فقط.
هر دو زدند زیر خنده که امیر رضا با لحن قشنگی گفت: چقدر خوب و خدایی تغییر کردی مهرزاد. این تغییر تو باعث شد که منم یه تکونی به خودم بدم از تو عقب نیفتم.
مهرزاد لبخند زیبایی زد و گفت: اختیار داری داداش. تو خودت خوبی، اصلا تکی. نیازی به بهتر شدن نداری.
_ فدات این حرفا که دیگه چوب کاریه. گرم شدی؟؟
_ آره قربون دستت. من شب زودتر میام کلیدو میدم بعدش با بچه های مسجد قرار دارم باید برم اونجا. اشکالی که نداره؟
_ نه داداش بیا در خدمتم.
مهرزاد رفت و شب ساعت۸ کلید را آورد به امیر رضا تحویل داد و راهی مسجد شد. همه آمده بودند و دور بخاری بزرگ مسجد حلقه زده بودند.
مهرزاد نیز به جمعشان اضافه شد و با اقای یگانه احوال پرسی کرد. آقای یگانه آن شب با بچه ها درباره شهدای مدافع حرم حرف زد. عکسشان را نشان بچه ها داد و گفت: ببینین بچه ها خیلیا دارن میرن بخاطر امنیت و آرامش ما. مثل قدیم.. مثل همون سالایی که جوونای ما با زن و بچه، مجرد، پیر، جوون همه رفتن جنگیدن تا ما آرامش داشته باشیم. الانم دارن واسه سوریه می جنگن. واسه حضرت زینب جون فدایی می کنن. پس بدونین مقامشون خیلی بالاتر از ماست. خیلی ها آرزو دارند مدافع حرم باشن.
خیلی ها دوست دارند شهید بشن.
خیلی ها هم برای مدافع حرم ارزش قائلند!
غصه میخورند ،حتی اشک هم می ریزند...
از حزب اللهی و مذهبی.
از حزب قلابی و غیر مذهبی.
خوشا بهحال کسانی که شرایط حضور در جبهه های جنگ سخت رو دارند...
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon