eitaa logo
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
3هزار دنبال‌کننده
32.9هزار عکس
28.5هزار ویدیو
54 فایل
حتما روزیت بوده بیای📩 اینجا خدایی شو،🕊️ دلت روشن میشه🔆 ❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙باخدا باش وپادشاهی کن. 💜بی خداباش،هرچه خواهی کن 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️ داستان کوتاه شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند . شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . » زن منتظر جواب زن نماند ، ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد . قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست {🌻🍃} -----------🍂🍀🍃🍀🍃🍂----------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌📮 °🌱<🌸🌹°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید حرف دل خیلی هامون باشه که تو این جهان پرتلاطم 👇👇 چطور به خدا نزدیک شیم؟؟؟؟؟؟ ♡{🌻🍃} -----------🍂🍀🍃🍀🍃🍂----------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌📮 °🌱<🌸🌹°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این کار رو بکن!!! 🎙استاد مسعود عالی {🌻🍃} -----------🍂🍀🍃🍀🍃🍂----------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌📮 °🌱<🌸🌹°
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🕊🌷🕊 🌷 📕رمان عاشقانه،اعتقادی 🕊 📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷 ⚜ رایان که نمیخواست خودشو جلو مهدی لو بده بحث رو عوض کرد: _راسته که شما هرکی باهاتون مخالف باشه رو میکشید؟! مهدی متعجب نگاش کرد و بعد با خنده گفت: +نه...مگه دیوونه ایم؟! رایان بدون اینکه لحن شوخ مهدی ذره ای روش تاثیر بزاره گفت: _پس چرا اماماتون آدم میکشتن؟!چرا تو دین شما اینهمه جنگ وجود داره؟! مهدی دوباره جدی شده جواب داد: +اشتباه نکن...درسته امامای ما جنگ کردن...حتی آره...آدمم کشتن ولی در راه حفظ دین بوده... مهدی خواست ادامه بده که رایان با پوزخندی پرید وسط حرفش: _دیدی؟!حفظ دین...ینی هرکی مخالف دینتونه رو میکشید! مهدی نفس عمیقی کشید و گفت: +صبر بده...اجازه بده من حرفمو بزنم بعد بکش بکش راه بنداز. رایان به صندلی تکیه داد و منتظر به مهدی نگاه کرد: +ببین امامای ما اگه جنگ میکردن دلیل داشتن.هیچ کدوم از امامامون با زورگویی نمیجنگیدن...تو اکثر جنگا امامای ما قبل از شروع جنگ دشمن رو پند میدادن...موعظه میکردن و به دشمن پیشنهاد میدادن که بدون جنگ و خونریزی همه چی حل بشه...اما دشمن خودش قبول نمیکرده...میتونی بری تو کتابها مراجعه کنی... رایان مانند پسربچه ای که میخواد حرفشو خودشو ثابت کنه گفت: _پس این جنگ چندسال پیشتون چی؟! پوزخندی زد و گفت: _هششت سال دفاع مققدسسس!!! مهدی سری تکون داد و با آرامش گفت: +خودت که داری میگی دفاع!ما نجنگیدیم...ما دفاع کردیم...اونا داشتن کشور مارو ازمون میگرفتن و ما فقط دفاع کردیم...خداشاهده ما کاری به کسی نداشتیم...جنگ رو اونا شروع کردن...وارد مرز ما شدن...داشتن خوزستانو ازمون میگرفتن...انتظار داشتی چه کار کنیم؟!تماشا؟!جنگیدیم و دفاع کردیم و نتیجه گرفتیم...نزاشتیم ذره ای از خاک کشورمون بیفته دست اونا! رایان اخم کرده سرشو انداخت پایین... چند ثانیه ای سکوت بود تو اینکه رایان بلند شد و رفت سمت در. لحظه ی آخر برگشت و با لحنی که مهربونتر شده بود رو به مهدی گفت: _ممنون...خیلی کمک کردی! مهدی لبخند بدجنسی زد و گفت: +خواهش میکنم... چشمکی زد و گفت: +خبریه؟! رایان کلافه پوفی کشیدو همینطور که از در میرفت بیرون جواب داد: _نمیدونم!!! 🍃 سخت مشغول تست زدن بود که زنگ خونه به صدا در اومد.بی توجه به کتاب و دفترایی که وسط حال پخش بود چادرشو انداخت سرشو در رو باز کرد.با دیدن اسما و حسنا یاد کتابای ریخته وسط حال افتاد و دستپاچه سلام کرد: _سلام...خ...خوبین؟! بعد هم لبخند مسخره ای زد.اسما و حسنا جواب سلامشو دادن اسما مشکوک نگاهی به الینای دستپاچه کرد و پرسید: +خوبی؟!چته تو؟! الینا دستشو زد به چارچوب در و گفت: _آ...آره خوبم...چطور؟!کاری داشتین اومدین؟! حسنا:آره اومدیم یکم باهم حرف بزنیم... نگاهی به دست الینا انداخت: +میشه؟! الینا هول تر از قبل جواب داد: _ا...الآن؟!آخه میدونین من...اممم.ینی نمیشه یه موقع دیگه...من تازه اومدم خستم...یکم...اگه... اسما پرید وسط حرفشو گفت: +باشه...انگار واقعا خسته ایا!هزیون میگی...بعدا حرف میزنیم! _باشه!!! لبشو به دندون گرفت و گفت: _ببخشید! اسما:این حرفا چیه؟!باشه یه موقع دیگه...فعلا خدافظ... &ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊 📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛 خدایا 🕋 رهایم نکن🔗 @khodaya_1
هدایت شده از 📢
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸   🔸 گویند: پادشاهی فرزندش در بستر مرگ افتاد و همه اطباء را برای طبابت، نزد او جمع کردند. اطباء از تشخیص بیماری او عاجر شدند. 🌷 بوعلی سینا را نزد او آوردند. بر بالین او نشست و گفت: تو را دردی در جسم نمی‌بینم، روح تو مریض است. شاهزاده چون حاذق‌بودن بوعلی را فهمید: گفت مکان خلوت کنید با طبیب کار دارم. 🔸 شاهزاده گفت: مرا دردی است که تو فقط یافتی! من پسر این پادشاه از یک کنیزم. پدرم با وجود پسران دیگر مرا ولیعهد خود کرد و دشمنی آنان به جان خود خرید. 🔸پدرم از دست هیچ کس جز من باده نمی‌نوشد، اطرافیان مرا تطمیع کردند سمّ در باده کردم تا پدر خویش بُکشم. پدرم باده را چون دست گرفت و چهره مرا دید داستان را فهمید و باده نخورد. 🔸منتظر بودم مرا دستور قتل دهد، نه تنها دستور قتل مرا نداد بلکه روزبروز بر محبت خویش بر من افزود که اطبای جهان بر بالین من حاضر ساخت. ای طبیب! من با این درد خواهم مُرد، مرا رها کن و برو! 👈 گاهی خوب‌بودن کسی چنان آزاردهنده است که هرگز با بدبودنش نخواهد توانست کسی را چنین آزار کند. پس همیشه برای آزار کسی که آزارت کرد به بدی‌کردن در حق او برای آزارش فکر نکن، به این راه هم بیندیش. 🌸 ️یوسف (ع) با نیک‌بودن خود چنان زلیخا را آتش زد که هیچ کس نمی‌توانست. 🌸 وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ و در عوض بدی‌های مردم نیکی می‌کنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند. 📖 سوره رعد /۲۲ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
هدایت شده از 📢
✨وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ۚ ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ /۹۶ انعام باید مــ🌙ـــاه باشی؛ تا هم نشیـنِ وفادارِ خورشیـد شـوی . . . و به رسمِ ادب، در مدارِ عشــق ، مشــقِ ولایت پیشه ڪنی . . . 🕊امروز رمـزِ هدایتِ یـارانِ آخرالزمـان؛ ✨رَحِـمَ الله عَـمِ العَبَّـاس است✨ 🎊میلادتـــ مبـارڪ حضـرتـــ وفــا🎊
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟༺°•°•❥࿐❥᭄͚ٖٜ ﺯﻧﺪگی ﻣﻌﺮڪﻪ ﻫﻤﺖ ﻣﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻼﻣﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﻬﺎﻧﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺯ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ ﺯﻧﺪگی ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭی ماست
14.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟༺°•°•❥࿐❥᭄͚ٖٜ 💠بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🔹اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿١﴾ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿٢﴾ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ﴿٣﴾ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿٤﴾ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ ﴿٥﴾ 🔸بخوان به نام پروردگارت که [همه آفریده ها را] آفریده؛ (۱) [همان که] انسان را از علق به وجود آورد. (۲) بخوان در حالی که پروردگارت کریم ترین [کریمان] است. (۳) همان که به وسیله قلم آموخت، (۴) [و] به انسان آنچه را نمی دانست تعلیم داد. (۵) 🌸♥️ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌸♥️
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟༺°•°•❥࿐❥᭄͚ٖٜ ‍ الهـــــــے🙏 خدای خوبم... دلم می‌خواد، برای همه بنده‌هایت دعا کنم دعایی از اعماق وجودم... خدایا شاد کن دلی را که گرفته و تنگ است... بی نیاز کن کسی را که به درگاهت نیازمند است امیدوار کن کسی که نااُمید است..! و بگیر دستانی که اکنون به سوی تو بلند است.✍..
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟༺°•°•❥࿐❥᭄͚ٖٜ ‏ خدای من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گمم هم خود را و هم تو را آزار میدهم هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” خدایا به تنهایت قسم مارا از این سختی ها به ساحل امنی برسان ،ومارا یک لحظه بحال خود رها مکن امشبتون پرازحضور خدا...
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟༺°•°•❥࿐❥᭄͚ٖٜ خدایا مرا ببخش همیشه گناه کردموازتوطلبکار شدم ازنعمت هایت بهرمندشدم وگستاخی نمودام خدایا مراببخش خیلی وقتابا زبان وعملم تورا انکارکردم وهرکجاسرم به سنگ خورد تورا مقصر دانستم وتوچقدر بزرگواری هرگز به رویم نیاوردی وعاشقانه منتظرم ماندی تا دوباره به آغوش رحمتت بازکرم وگفتی این درگه ما درگه ناامیدی نیست صدباراگرتوبه شکستی بازا‌‌...✍
17.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⃟༺°•°•❥࿐❥᭄͚ٖٜ باور کنید روزی میرسد به تمام این روزهایی که اینگونه با غصه خوردن و اشک ریختن گذرانده اید میخندید...مشکل ما این است که کمی در غصه هایمان بی طاقتیم تا کمی غصه بر دلمان مینشیند گویی دنیا بر سر ما خراب شده است زمین و زمان را بهم میریزیم بخدا که اگر کمی طاقت و صبر داشته باشیم روز هایی برای ما میرسد که تمام گذشته تلخمان جبران شود... قشنگترین اتفاق دنیا حکمت خدا است اگر فقط ذره ای به حکمت خدا ایمان داشته باشیم، دلهایمان آرامش بیشتری خواهند داشت✍