12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلاوت_قرآن_کریم
تلاوت محزون قاری حرم امیرالمومنین (ع)
🎙استاد_کریم_منصوری
روز شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
4_293413254921716281.mp3
4.1M
#ماه_مهمانی
🌺 #تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_21
🎙 توسط استاد #معتز_آقائی
به نیت تعجیل در ظهور آقا امام زمان قران تلاوت کنیم
🤲#اللهمعجللولیکالفرج
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
6134770139.mp3
381K
#ماه_مهمانی
#ادعیه_ماه_رمضان_21
🤲دعای بیست و یکم
🌙ماه مبارک رمضان
🎤#استاد_موسوی_قهار
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_امیر_المومنین(ع)
🖤کی مثل علی
🕯به جان رسیده است کسی
🖤کی همچو علی
🕯رنج کشیده است کسی
🖤تاریخ گواه است که
🕯در روی زمین
🖤مظلوم تر از علی
🕯ندیده است کسی...
🏴 #شهادت_امام_علی علیه السلام تسلیت 🏴
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹#نماهنگ بسیار زیبای👌 #همچو_باران...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی(ع)
#صلواتخاصهامامرضاعلیهالسلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🤚#السلامعلیکیاامامالرئوف
🤲#اللهمعجللولیکالفرج
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
#طب_کاربردی
♨️۳ بخور گیاهی بسیار عالی برای در امان ماندن از بیماری !👌🏻
🌿ڪالیپتوس:
مفید برای بازڪردن مجرای تنفسی
🌿اسطوخودوس:
برطرف کننده استرس، سردرد و میگرن
🌿رزماری:
تقویت ڪننده حافظه و دارای خاصیت ضدافسردگی
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
#طب_کاربردی
اگر دیر خوابتون میبره و
خواب خوبی ندارید👇
🔶۷ عدد انجیر را در مقداری عرق بیدمشک، عرق بهارنارنج و گلاب حدود ۴ ساعت خیس کنید و اول شب آرام آرام میل کنید
☝️این ترکیب سبب میشود زود به خواب بروید
✍همچنین انجیر ملیّن بسیار خوب و گرم کننده و تقویت کنندهی مغز و
کلیه میباشد
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
💚#انرژی_مثبت💚
زیبایی ببینید
اینجا هیئت نوجوانان دهه هشتادی است
احیای شب ۲۱ ماه مبارک رمضان
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛱#حجاب_فاطمی⛱
ارزش و اهمیت بانوان در اسلام،
فواید حفظ #حجاب و حیا در جامعه
🎤#حجت_الاسلام_بندانی_نیشابوری
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#من_یک_مسلمانم
📽در حال نوشتن کتابی بر ضد اسلام بود، اما مسلمان شد!
🔹یورام فان کلاورِن، قبل از اینکه مسلمون بشه به عنوان نماینده تشکل دست راستی «حزب برای آزادی» به مدت هفت سال مبارزه ای سخت و پیگیرانه رو بر ضد اسلام در مجلس سفلی پارلمان هلند بر عهده گرفته بوده.
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
#طب_کاربردی
جوان سازی پوست با جوانه گندم
🌾 گندم جوانه زده را بعد از خشک کردن پودر کنید.
🌾 پودر جوانه گندم را با ماست محلی
تازه مخلوط کرده و خمیر حاصله را روی پوست صورت بگذارید.
👈بعد از ۵ الی ۱۰ دقیقه پوست را
شستشو دهید
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
🌴🌲یک داستان یک تلنگر(۱۵۰)🌲🌴
☑ روایت صعصعهبنصوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع)
✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده بود. نمیتوانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمیکرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار میدهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژههایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم:
"ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟"
در چشمان پر مهرش شعلهای از شرم افروخته شد. نگاهاش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژهها مثل پرندههایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند.
فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمتهای پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعلهی شرم در نگاهش میسوخت.
" آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ میزد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگیام بر دوش میگیرم.
صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخوردهام." فرزنداش آهسته میگریستند. زینب چشم از علی بر نمیداشت.
پرسیدم:" ابراهیم؟"
فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسمانها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید میلرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مردهها را زنده میکنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست.
من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجابها بر طرف شوند بر یقین و طمانینهی جانم اندکی افزوده نمیشود."
چشمهایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه میکرد.
پرسیدم:"نوح؟"
فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخمهایی که بر پیکرش مینشست. سرانجام دلش گرفت و بیتاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد.
من هم بسیار آزار دیدم. کژیها و ناراستیها. زخم هایی که روح را میسوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بیتاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمیدانند چه میکنند؛ نمیدانند چه میگویند."
پرسیدم:"موسی؟"
فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشتهام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند.
هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشتهام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بتها را شکستم."
پرسیدم:"عیسی؟"
فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیتالمقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت.
من پسر کعبهام..."
از شوق میلرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمیکرد.
بر زبانم نمیگشت. چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم:
اما محـمـد؟
علی لبخند زد، شکفته شد. گفت:
"من یکی از بندگان محمدم"
دیگر بیتاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم. دست بر شانهام گذاشت. درست مثل آن غروب غمانگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند.
علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آنها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری.
🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم.
و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی.
✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرندهای نوای ناله و زاریات را میشنید. ای مرگ! اگر میگفتی که فدیه میپذیری جانم را فدای علی میکردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانهای هستی"
✍ ناصر کاوه
📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷
✳️ کانال امیدانه🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d