مـا تصمیـم گرفتیـم ایـن ابـزارهـا و
فرصتها را در قالب دوره والد توانا
و بـه صـورت کـارگـاه تربیت کودک
با محوریت کتاب تربیت سالم در
خانه در اخـتـیـار والدین عزیز قرار
دهیم.
کارگاهی که در آن از:
🔸 وضعیت موجود و مطلوب
🔹 مؤلفه هـای تربیـت سـالم
🔸مداخلههایتربیتیوآثار آن
🔹 سبــک هـای فـرزنــدپـروری
🔸 مکانیـزم رفتـار کـودک و
باورهای پشت رفتار
🔹ابـزار های تـربـیــت سـالـم
🔸 و...
گفته خواهـد شـد و تمرین
خواهیم کرد...👌
.
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کارگاه مقدماتی آموزش
تربیت کودک با محوریت کتاب
تربیـت سـالـم در خـانـه به بیان
#محمدرضا_عزیزی
#والد_توانا
#تربیت_کودک
#عروج_اندیشه
@orooj_edu
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کارگاه مقدماتی آموزش
تربیت کودک با محوریت کتاب
تربیـت سـالـم در خـانـه به بیان
#محمد_دائی
#والد_توانا
#تربیت_کودک
#عروج_اندیشه
@orooj_edu
لینک ثبت نام آمادهست😍
🚨فقط یک نکته!
بـا تـوجـه بـه ایـنـکـه دوره بـه صــورت
کـارگـاهـی بـرگـزار مـی شـود ظرفیــت
بسیارمحدوده و هزینهسرمایهگذاری
شمامبلغ چهارصدوپنجاههزار تومان
خواهد بود👌
.
💥ثبـت نام کارگاه مقدماتی آموزش
تـربـیـــت کــودک بــا محـوریـــت کتـــاب
#تربیت_سالم_در_خانه
🎙با تدریس آقایان دائی و عزیزی
🚨ظرفیت محدود!
لینک ثبتنام👇
https://digiform.ir/cc4a137918
#والد_توانا
#تربیت_کودک
#عروج_اندیشه
@orooj_edu
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هماکنون
برگـزاری اولیـن جلسه کارگاه"والد توانـا"
تربیتکودکبرمبنای"کتابتربیتسالم"
#والد_توانا
#تربیت_سالم
#عروج_اندیشه
@orooj_edu
عرض سلام و احترام
آدینه بخیر...
امـروز می خوایـم دعوتتـون کنیـم تـا
میهمان هنرِ قلم و رسانـه باشید😍
لطفاً همین جور که در کنار خانوداه
هستید و به اهـل خانه توجه داریـد،
یه نیـم نگاهـی هـم بـه کانال رسمی
داشته باشید...👀
این رویداد یادتون هست؟👆
یههمایش فوقالعاده با مشارکت
بیشاز ۱۱۰دانشآموز از دبیرستان
دخترانهوپسرانه عروج با همراهی
والـــدیـنــشـــون و حضـــور مـدیــران
مــدارس و بــزرگــوارانــی هــمچـون
استاد دوستانی، دکتر فلاح، دکتر
الـمـدرسـی، جنـاب تقوایی و... بـا
عـنـــوان #میـز_پاسخـگـو
حالا میخوایمروایت این همایش
را هــم از قـلــم خانــم محمــدزاده
دانشآموز دبیــرستـان دختــرانــه
و هـم از نـگاه دوربین تیم رسانـه
#عروج_اندیشه تقدیمتون کنیم...
.
بسم رب النور
#واقعه_نگاری
#روایت_اول
+"لطفا هر سوالی دارید روی برگه بنویسید و تحویل بدهید."
-حتما باید اسم داشته باشه؟
- تاکی وقت داریم تحویل بدیم؟
-چه فایده؟
-من که سوالی ندارم چی؟
چند جلسه ای است ساعت های پر و خالیمان با این مکالمات میگذرد.
جلسه اول و دوم برگه ای از دفترچه میکنم و هرسوالی که دارم مینویسم.برایم مهم نیست بچگانه است یا نه؛فقط مینویسم تا حالا که فرصتی پیش آمده،لااقل یک نفر آنها را بخواند.
جلسه سوم که میرسد،مربی راهنما،خبر برگزاری نمایشگاه را میدهد.
این طور میگوید:قرار بر این است نمایشگاهی راه اندازی شود تا والدین به سوالات شما پاسخ بدهند اما سوالی که به مدرسه مرتبط نباشد.!
برخی صدای شادیشان بلند میشود و برخی صدای اعتراضشان.
مثل همیشه انتخاب و اختیار برقرار است.،خودمان باید پیشنهادی برای برگزاری این رویداد بدهیم.
دربین نظرات مختلف یکی نظرش دلچسب تر است.
میگوید: پرسش ها جمع آوری شود و سوالات مشابه حذف.
ما باید از این لیست، سوالات خودمان را انتخاب کنیم و به هر شیوه ای که میپسندیم، بنویسیم و روز موعد در مکان مشخص شده به همراه داشته باشیم.
مربی راهنما که تایید میکند، همه به تکاپو می افتیم؛ حالا هرکداممان به دنبال ایده ای هستیم تا هنرمان را به رخ بکشیم.
**
ظهر روز نمایشگاه لیست سوالات درکانال مدرسه قرار میگیرد. همه ی پرسش ها دسته بندی شده اند و دست به چانه بر روی صفحه نشسته اند تا دانش آموزان آنها هارا انتخاب کنند.
ده دقیقه ای درگیر انتخاب سوال هستم. اگر سوالات خودم را کنار بگذارم،بعضی از پرسش های بقیه هم برایم سوال شده است .!
کلید واژه هر سوال را مینویسم و دوباره ساعت شروع برنامه را نگاه میکنم.
سی دقیقه ای زودتر حرکت میکنیم، GPSرا روشن و به مقصد حسینیه صاحب الزمان(عج) دکمه شروع را میزنم.
بسم رب النور
#واقعه_نگاری
#روایت_دوم
فضای حسینیه را قبلا دیده بودم. دقیق یادم نیست کی و چه مراسمی، فقط بزرگی و دیوار های سبز پوشش خوب به یادم مانده؛ اما حالا چیدمان این همه میز و صندلی دقیقه ای میخکوبم میکند.
لحظه ای در ذهنم تعداد میز و صندلی هارا تخمین میزنم. حدودا دویست میز و چهارصد صندلی.!
فرم هارا از اولین میز تحویل میگرم و به سمت میز ها حرکت میکنم.
هنوز جمعیت زیادی نیامده. صدای تذکر مربیان که به گوشم میرسد متوجه میشوم میز های انتهای حسینیه ویژه دبیرستان دخترانه و میز های ابتدا ویژه پسرانه است.
سرعتم را بیشتر میکنم تا زودتر به انتها برسم.
صدای استاد دوستانی به گوشم می رسد، گروهی از والدین قسمت جلو حسینیه جمع شده اند و مشخص است استاد روند نمایشگاه را برایشان توضیخ میدهند.
سر میچرخانم و ردیف دوم،میز وسط را انتخاب میکنم.لحظه ای روی صندلی زرد شُل میشوم.انگار کیلومتر ها راه رفته ام.
جمعیت دور استاد کم کم پراکنده میشوند و گروه دوم جایگزینشان.
طرفه العینی خودم را جمع و جور میکنم و لیست سوالاتم را مرور؛سوال هارا که روی میز میگذارم به اطراف هم نگاهی می اندازم،آقایان عکاس به دنبال سوژه هستند و لحظه ای دست از دوربینشان نمیکشند.
حس عجیبی دارم... نمیدانم هیجان زده ام یا نگران! به قول یچه ها حتما استرس دارم.
غرق در افکارم، حضور اولین میهمان را حس میکنم، ذهنم را از ناکجا آباد به همین حوالی می آورم وظرف شکلات را تعارف میکنم.
از بین سوالات همان سوالی را انتخاب میکند که مطمئن بودم قرار نیست اینجا پاسخش را پیدا کنم.
اما با همان چند جمله اول خلع سلاحم میکند؛ لحظه ای مات و متحیر می مانم و با تشکر نصفه نیمه بدرقه اش میکنم.
با گرفتن اولین جواب انگار تازه متوجه حُسن نیت برگزاری نمایشگاه میشوم.
به میهمانان بعدی محکم تر خوش آمد میگویم. با عده ای بحث طولانی تری دارم وگاهی جایمان درپرسش و پاسخ عوض میشود.
حالا دیگر استاد هم به جمع دانش آموزان میپیوندند و پاسخگو برخی سوالات هستند. معمولا میزی که استاد حضور دارند، شنونده بیشتری دارد. انگار والدین هم گوش تیز میکنند تا جواب ایشان را بشنوند.
تقریبا تمام میز ها پر شده اند و حسینیه مملو از جمعیت است.
مدیران و مسئولین مدام مشغول خوش آمد گویی و اعلام نکات ریز و درشت هستند. اما دیگر باند ومیکروفن هم در این معرکه شلوغ و پر هیجان، زورشان به گوش مخاطب نمی رسد.
لحظاتی چشم میدوزم به میز های دیگر؛ یک حس پر رنگ و مشترک میان خودم و دوستانم موج میزند...!
به پایان آمد این دفتر
انشاالله حکایت همچنان باقیست.