-اِنَّ اللهَ یُحِبُ المُتِوَکِلین..
یادت باشه
خدا کسایی که بهش اعتماد دارنُ
خیلی دوست داره..
‹ 🤍 ›↝ #خدا
‹ ✨ ›↝ #آیهگرافی
ظهــور نزدیک است؛
ولی اگر دعا بفرمایید
نزدیکتر خواهد شد!
چون دعای شما خیلــی مؤثر است!
هرچه مــیتوانید برای ظهورِ
حضرت دعا کنید...!
[ آیـتاللهانصاریهمدانـی]
#یڪروایتعاشقانہ 🍁
عباس گفـت: اگه بخواهیـم زندگی موفقی داشته باشیـم
باید سبـک زندگی حضـرت علی (ع) و حضـرت زهرا(س) رو سرلوحه زندگـیمون قرار بدیم
باید یه زندگی سـاده و دور از تجمـلات داشته با عشـق باید اساس زندگیمون باشه .
میگفـت: زن و شوهـر باید یار و همـدم هم باشند تا به کمـال برسند
به ادامـه تحصیل تاکـید میکرد و میگفـت: میشود در کنـار زندگی ، تحصیل را هم ادامه داد .
خودش را برایم اینگونه معرفی کرد: انسانی تلاشگـر ، آرمانگـرا ، دست و دلباز ، اهل محبـت ، پرکار و متعهد به پاسـداری از انقلاب اسلامی
- همسر شهید عباس دانشگر
#زندگی_به_سبک_شهدا
چشمازقلبشڪايتڪردوگفت:
توعاشقميشویومناشكميريزم!
قلبگفت:تونگاھميڪنۍومندردميڪشم【❤️🩹】
#دلتنگحرمتمبهتونگمبهکیبگم
#سید_الشهدا
#شیر_صحرا
لقبی که مردم دشت عباس به "شهید حسن آبشناسان" داده بودند ، کسیکه "صدام حسین" برای سرش جایزه تعیین ڪرده بود و عراقـی ها با حضور او و یارانش هراس داشتند به دشت عباس نزدیڪ شوند.
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ امیر سرلشکر خلبان شهید #ابراهیم_امید_بخش
♦️صاحب «ساعت طلای خلبانان در آمریکا» که بود؟
✍خلبان شهید ابراهیم امید بخش پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در سال ۱۳۵۲ به آمریکا اعزام و در سال ۱۳۵۴ با گرفتن #ساعت_طلای_خلبانان در آمریکا (این ساعت به خلبان برتر در هر دوره اهداء میشد) به وطن بازگشت و به پادگان بوشهر اعزام شد.
❇️ پزشک متعهد و ایثارگر
✍احمد پزشک ارتش بود.همزمان با شروع جنگ تحمیلی در كرمانشاه بود و در لشگر 58 ذوالفقار خدمت می كرد. مدتی بعد به صورت داوطلب عازم خط مقدم شد و در بیمارستان صحرایی 528 ارتش در منطقه سومار به مداوای مجروحان جنگی پرداخت.
♦️صبح روز ۱۲ دی ماه سال 1365؛ دكتر سریعاً خودش را به بالین مجروحی كه تازه آورده بودند رسانید. بیمارستان صحرایی 528 سومار، پر بود از مجروحان جنگی كه در گوشه و كنار بیمارستان مشغول استراحت بودند.
🔹بیمارستان بر دامنه كوهی قرار گرفته بود. ناگهان دشمن زبون با بمب شیمیایی، منطقه و بیمارستان را مورد حمله قرار داد.
🔸سریعاً رزمندگان و حاضران در منطقه، خودشان را به دره ای كه در پایین بیمارستان قرار گرفته بود رساندند تا از آسیب گازهای شیمیایی در امان بمانند.
♦️اما دكتر و دستیارانش كه در مرحله ی حساسی از مداوای مجروح قرار داشتند و به پایان موفقیت آمیز كار خود نزدیك میشدند، درنگ كردند تا كارشان به اتمام برسد و بتوانند جان مجروح دیگری را از مرگ نجات دهند و هیچ كدام در آن لحظات سخت حاضر به ترك اتاق عمل و نجات جان خود از مرگ حتمی نگردیدند.
🌷كادر درمان به همراه دكتر هجرتی اتاق عمل را ترك نكردند. بمب شیمایی در نزدیكی شان فرود آمد، آنها مظلومانه جانشان را از دست دادند و همه با هم به دیار ابدی شتافته و سربلند و سرافراز به شهادت رسیدند.
#سرلشکر_دکتر_شهید_احمد_هجرتی
🕊 مواسات در سیره شهید #حسن_باقری
🦋 وقتی همسایه ما شدند، هنوز غلام حسین دبستان هم نمی رفت. بچه مهربانی بود. می آمد؛ در می زد و می گفت: نان نمی خواهید؟ کاری ندارید؟
🔹 می فرستادم دنبال کارهایم. سریع نان و قرص هایم را می گرفت می آورد. مادرش را هم خبر می کرد که هر کاری دارم انجام دهد.
📘 کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی)
#شهید_حسن_باقری
💠 مواسات در سیره سردار شهید #ابراهیم_هادی
🔸اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: “سید، ماشینت رو امروز استفاده میکنی؟”
گفتم:”نه، همینطور جلوی خونه افتاده”، بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: “تا عصر بر میگردونم”.
عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: “کجا میخواستی بری؟” گفت: “هیچی، مسافرکشی میکردم”
با خنده گفتم: “شوخی میکنی ؟”
گفت: “نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم”.
میخواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:”اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمیکنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم”.
🔹رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و… خرید و آمد سوار شد. از پول خُردهائی که به فروشنده میداد فهمیدم همان پولهای مسافرکشی باید باشد. بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمیشناختم. وقتی درِ خونهای میرفت و وسائل رو تحویل میداد میگفت: “ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!”، ابراهیم طوری حرف میزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمیکرد.
🔸بعدها فهمیدم خانههائی که رفتیم منزل چند تا از بچههای رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی