____ __ قسمتی از کِتابِ { من میترا نیستم ! }🌿
کنار زینب نشستم و صورت لاغر و استخوانیاش را بوسیدم. چشمهای بستهاش را یکی، یکی بوسیدم. لبهایش را بوسیدم.
سرم را روی سینهاش گذاشتم؛ قلبش نمیزد.
روسریاش هنوز سرش بودک چندتار مویی که از روسری بیرون زده بود، پوشاندن دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند.
زینبم روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود. سرم را روی سینهاش گذاشتم و بلند گفتم:
- بأیذنبقتلت؟!
گیـاهان روح را جلـا مےبخشند و بهـ تفکر قدرت خیـالپردازی
میدهند و روان خستہ را درمانگهے عاقل و درست هَستند .🌱
مزارِ شهید آرمان ِ علی وردی
بھ یاد همـسایگان ِ عزیز ِ مشكات.
مکتب•کافه ط•التجاء•الثائر•بسیجیعاشق•دل نوشته•یار غائب•هناس•ساعت شنی•ماه بد•کوچه باران•نفس•وتین•کنج حرم•بنات المهدی•متروک•در تمنای حسین•ملجاء¹²⁸
و در آخر مشکـات ِ•@meshkatd
یاعلی.