eitaa logo
عشاق شهادت:))🇵🇸
672 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
193 فایل
‹ ﷽ › شروع نوکریمون: 1403/3/3 تجربہ‌بہم‌یا‌دداده‌ڪہ... برا؎اینڪه‌طلب‌شہادت‌ڪنۍ، ‌نبایدبہ‌گذشتہ‌خودت‌نگاه‌ڪنۍ...! راحت‌باش!نگران‌هیچۍنباش!!🌙💔 کپی حلاله مومن😎 مدیر ارتباطات: @goommnnaam ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17227708314898
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار !! اصلاح طلبایی که مشکل قلبی دارن توصیه میکنم این کلیپ رو نبینند😎❤️‍🔥!
این کادویی بود که برای سفارت آمریکا تدارک دید ولی تجربه ثابت کرده این گرین کارتا به کسی نساخته! Raha🇮🇷
خدایا شکرت برای حس ذوق دیدن کسانی‌ که دوستشون دارم.
همه یه روزی برمیگردن ولی موقعی میرسن که ما یاد گرفتیم بدون اونا زندگی کنیم… - دیالوگ ؛ رهایم کن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرفتاری داری؟! روزی نیم ساعت وقت بذار برای توسل به امام زمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_این‌پدربعدازهفت‌سال‌چشم‌انتظاری‌ صاحب‌فرزندشده...(:✨
enc_16865282837865363463958.mp3
3.19M
بازم‌میشھ‌آقاهمون‌زائرِروبراهت‌بشم پیشِ‌روسفیداغلامِ‌بدِروسیاهت‌بشم
🙂🌱!
کپی آزاده 😍😍
😔 حال امام زمانمان خوب نیست 🌕 دعای قنوت امام حسن‌عسکری علیه‌السلام خداوندا! فرزندم مهدی، تلخی مصائبی که قلب را جریحه‌دار می‌کند جرعه جرعه می‌نوشد؛ غم‌هایی را که پیوسته به او می‌رسد تحمل می‌نماید. هر لحظه امور دردناکی به او می‌رسد و اندوهش را تازه می‌کند؛ غصه‌هایی بر او وارد می‌شود که در گلو می‌ماند و پائین نمی‌رود و پهلوی آدمی تاب تحملش را ندارد. این‌ها هنگامی است که به امری از احکام تو می‌نگرد (که بر زمین مانده) و دستش از اصلاح آن کوتاه است و نمی‌تواند آن گونه که تو دوست داری قرارش دهد..! مَعَ مَا یَتَجَرَّعُهُ فِیکَ مِنْ مَرَارَاتِ الْغَیْظِ الْجَارِحَةِ بِحَوَاسِّ الْقُلُوبِ وَ مَا یَعْتَوِرُهُ مِنَ الْغُمُومِ وَ یَفْزَعُ عَلَیْهِ مِنْ أَحْدَاثِ الْخُطُوبِ وَ یَشْرَقُ بِهِ مِنَ الْغُصَصِ الَّتِی لَا تَبْتَلِعُهَا الْحُلُوقُ وَ لَا تَحْنُوا عَلَیْهَا الضُّلُوعُ مِنْ نَظَرَةٍ إِلَى أَمْرٍ مِنْ أَمْرِکَ وَ لَا تَنَالُهُ یَدُهُ بِتَغْیِیرِهِ وَ رَدِّهِ إِلَى مَحَبَّتِک... 📗بحار الأنوار، ج ۸۲، ص ۲۲۸
19.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴استاد 🔻 امام رضا عليه السلام فرمود : در آخرالزمان فتنه هایی خواهد بود سخت و کمرشکن...
🔴 شیعیان باید تا ماه رمضان و ظهور امام صبر کنند... ⭕️ به دلیل وجود مدعیان دروغین و پرچم‌های مشتبه و باطل، شبهات فراوان، و سختی تشخیص حق از باطل در آخرالزمان (خصوصا در آستانهٔ ظهور)، در روایات به شیعیان رخصت داده شده از پیوستن به قیام‌های حتی برحق دست نگه دارند؛ تا ماه رمضان و ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام در این ماه صبر کنند: 💚 آقا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «هنگامی كه ماه رجب شد به نام خداى عزّ و جلّ به سوی ما رو آوريد و پیش آئید، و اگر خواستيد تا ماه شعبان هم عقب اندازيد زيانى نيست (و عيبى ندارد) و اگر بخواهيد ماه رمضان هم (اقدام به كارى نكنيد و) فريضه روزه را در ميان خانواده خود بگيريد شايد اين كار موجب نيروى بيشترى براى شما باشد، و خروج سفيانى براى علامت و نشانه شما را بس است و آن نشانۀ حتمى است.» عَنْ عِيصِ بْنِ اَلْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ.. إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اِسْمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلاَ ضَيْرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِي أَهَالِيكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْيَانِيِّ عَلاَمَةً. 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۰۱ 📗الکافي، ج ۸، ص ۲۶۴ 📗الوافي، ج ۲، ص ۲۲۲ 📗وسائل الشیعة، ج ۱۵، ص ۵ 🔴 نکتــــــه: برای پیوستن به قیام‌های برحق رعایت دو شرط اساسی، لازم و ضروری است: ❶: حفظ جان و عدم بذل آن: آقا امام باقر علیه‌السلام در انتهای حدیث مربوط به قیام قومی از مشرق می‌فرمایند: من اگر آن زمان را درک کنم جانم را برای صاحب این امر نگه می‌دارم؛ یعنی امام نمیخواهند مستقیما پیوستن به این قیام‌ها را واجب بسازند و بر جهاد و شهادت در رکاب امام زمان علیه السلام تاکید دارند! ❷: شناخت کافی و حصول یقین: به بیانی ساده‌تر تا کسی مطمن نشده و یقین حاصل نکرده که فلان قیامگر یمانی حقیقی و خراسانی واقعی و شعیب بن صالح ذکر شده در روایات است، باید از پیوستن به هر قیامی جداً خوداری کند تا ظهور امام در ماه رمضان.
درد اینجاست...
بیشرف تر از اصلاح طلبا وجود نداره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥الان فرصت خوبیه که سلبریتی‌های با شرف و بی شرف رو پیدا کنید 🔹ببینید کدوم‌شون حداقل یه پست برای فرزندان شهید قنبری گذاشتن ، اونایی که نذاشتن بویی از انسانیت نبردن😔😏
۲۳ روز تا عید بزرگ غدیر💚
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمله‌ی موریانه‌وار حجاب استایل ها به - آژیر خطر حجاب استایل ها!
اگر کسی امروز اینو بهت نگفته من بهت میگم؛ تو از اونی که فکر می کنی خیلی بهتری💌
تصور کن که خدا با اون عظمتش دوستت داره🌱
[📒] اونیکـہ‌بتونہ🌱‌ بہ‌خوآستـہ‌هآش‌غلبہ‌کنہ... قوے‌ترینـہ:)♡ [ امام‌علے"‌ع"‌ ]
~🕊 •°روزۍبہ‌ایشان‌گفتم: محمودرضا‌ توگوشیت‌📱 چہ‌فیلم‌و‌عڪس‌هایی‌داری؟ فورا‌بدون‌واهمہ‌گوشے‌را داد، گوشۍپر‌بود‌از فیلم‌هاۍ‌ڪوتاه‌ از‌سخنرانے‌های‌رهبر‌انقلاب!💜 واقعیتے‌ڪہ‌الان‌ از‌چڪ‌شدن‌گوشی ‌واهمہ‌داریم🚫 اگه الان اماممون ظهور کنه و بخواد گوشیتو چک کنه همینطوری حاضری بدون واهمه بدی یا میگی آقا یه لحظه🧐 🤓 ♥️ 🕊
دلانہ‌ :) 🤍🪐 می‌گفت: همه‌ی ‌عمرتان ‌را صرف ‌این ‌بدنـۍ که ‌قرار است سرآخر غذاۍ کرم‌ها شود، نکنید! صرف ‌آن‌ چیزۍ بکنید که فرشتگان‌ میخواهند بردارند و ببرند..🌿' ،،
طلبہ باید دستش از کتاب رها نشود؛در دوره‌ۍ جـوانۍ ڪتاب بخواند. همه‌ جورش را بخواند. حضرت‌آقا [۱۳۹۱/۷/۱۹]
رمان زیبای قسمت سیزدهم سهیل هم کمک میکرد ولی ساکت بود. گفتم: _نمیخواین سؤالاتونو بپرسین؟ -اول غذابخوریم.وقتی گرسنه مه مغزم کار نمیکنه. نگران شدم.صداش ناراحت بود... خدایا خودت بخیر کن. سفره رو آماده کردم که محمد با مریم و ضحی اومد.بالبخند گفت: _بالاخره راضی شد. مریم به من گفت: _به زحمت افتادی. گفتم: _ضحی مامانشو خیلی دوست داره. میخواست مامانش زحمت سفره رو نکشه. خیالش راحت شد سفره رو عمه پهن کرده اومد. باشوخی های محمد و سهیل وشیرین کاری های ضحی با شادی شام خوردیم. بعداز شام ضحی سریع بلندشد که بره پارک،کفشهاش رو پوشید و به من گفت: _عمه بیا بریم بازی. کفشهامو پوشیدم و رفتم دنبالش. ضحی رو سوار تاب کردم که سهیل از پشت سرم گفت: _اجازه بدید من تابش میدم. سرمو برگردوندم... خیلی با من فاصله نداشت ولی نزدیکتر .ایستاده بود ومنتظر بود من برم کنار. نگاه کردم،بااشاره ی سر بهم فهموند که صحبت کنه. سهیل گفت: _آقا محمد گفتن بیام و حرفهامو بگم. گفتم:_باشه. رفتم کنار و سهیل بادقت ضحی رو تاب میداد. با فاصله نزدیک سهیل ایستادم.بعد از چند ثانیه سکوت گفت: _برای خدا فقط تو مراسم مذهبی حضور داره.برای شما خدا کجای زندگیتونه؟ یاد امروز توی دانشگاه افتادم.لبخندی روی لبم نشست.توی دلم گفتم خداجونم! چرا امروز همه از من درمورد تو میپرسن؟ انگار شهره ی شهر شدم به عشق ورزیدن. سهیل گفت: _سؤال خنده داری پرسیدم؟ -نه،اصلا.آدم وقتی یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره ناخودآگاه بعدش لبخند میزنه.الان همچین حسی بهم دست داد. سهیل باتعجب و سؤالی نگاهم کرد. گفتم: _خدا برای من زندگیمه.از وقتی میشم تا وقتی میخوام بخوابم. حتی توی هم گاهی با خدا حرف میزنم. سهیل بادقت گوش میداد... گفتم: _وقتی از خواب بیدار میشم نماز میخونم و از خدا میخوام روز خوب و پر از داشته باشم.وقتی میخورم به یاد خدا هستم.به نعمت هایی که دارم میخورم. تا به که درمورد غذا خوردن هست عمل کنم.مثلا زیاد نخورم،خوب بجوم وخیلی چیزهای دیگه.بعد هم خدارو میکنم که سلامت هستم و هر غذایی که بخوام میتونم بخورم.شکر میکنم که غذا برای خوردن دارم و خانواده ای که کنارشون غذا بخورم.گاهی چیزهای دیگه ای هم به میاد.بعد این آرزوهای خوب رو برای دیگران هم میکنم.همینجوری همه مسائل دیگه.مثل راه رفتن،لباس پوشیدن،درس خوندن، نگاه کردن،همه چیز دیگه... ضحی از تاب بازی خسته شده بود و میخواست بیاد پایین... تاب رو نگه داشتم و آوردمش پایین.بدو رفت سراغ سرسره.دنبالش رفتم.نگاهی به سهیل انداختم.همونجا ایستاده بود و به یه نقطه خیره شده بود و فکر میکرد... ضحی از پله ها بالا رفت و سرخورد. دوباره سرمو برگردوندم ببینم سهیل هنوز اونجاست یا....نبود. اطراف رو نگاه کردم،نبود.غیبش زده بود.پشت سرمو نگاه کردم،روی نیمکت نشسته بود و به من که اطراف رو دنبالش میگشتم نگاه میکرد و لبخند میزد. سرمو برگردوندم و به ضحی نگاه کردم. ضحی چندبار از پله ها بالا رفت و سرخورد، اما خبری از سهیل نبود... ادامه دارد.. نویسنده بانو 📚
رمان زیبای قسمت چهاردهم اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه. برگشتم ببینم چکار میکنه؛هنوز روی همون نیمکت نشسته بود و نگاهش به بچه ها بود و فکرمیکرد. محمد اومد سمت ما و گفت: _بیاید چایی ای،میوه ای،چیزی بفرمایید.کم کم دیگه باید بریم. سهیل بلند شد و رفت پیش محمد. ضحی هم از بازی خسته شده بود و بدو رفت پیش باباش.منم دنبالشون رفتم. محمد و مریم و ضحی یه طرف نشستن و باهم مشغول صحبت شدن.انگار که اصلا من و سهیل نبودیم.سهیل هم یه طرف نشسته بود.من موندم چکار کنم. اینجوری که اینا نشستن من مجبور بودم نزدیکتر به سهیل بشینم. داشتم فکر میکردم که محمد جوری که سهیل نفهمه با اشاره ابرو گفت اونجا بشین.با نگاه بهش گفتم _نفهمیدم،یعنی نزدیک سهیل بشینم؟؟!!! نگاهی به سهیل انداخت و با اشاره گفت:_آره. به سهیل نگاه کردم،سرش پایین بود و با میوه ش بازی میکرد.با بیشتر ازیک متر از سهیل نشستم. وقتی متوجه نشستن من شد خودشو جمع کرد. تعجب کردم.آخه شب خاستگاری همه ش سعی میکرد نزدیک من بشینه.خودشم از حرکتش تعجب کرده بود،آخه به تته پته افتاده بود. محمد یه بشقاب میوه داد دستم و دوباره مشغول صحبت با مریم شد. سهیل همونجوری که سرش پایین بود آروم گفت: _شما این آرامش رو چطوری به دست آوردین؟ -این آرامش رو به من هدیه داده.خدا برای هرکاری که آدم بخواد انجام بده گفته که اگه اونا رو انجام بدیم تأثیر زیادی توی زندگیمون داره،هم تو این دنیا تأثیر داره،هم اگه به اینکه چون خدا گفته انجام بدیم توی اون دنیا اثر داره.یکی از آثارش داشتن توی زندگیه.وقتی توی زندگیت خدا بگه انجام میدی یعنی برات مهمه که خدا ویژه نگاهت کنه.وقتی خدا ویژه نگاهت میکنه دلت آروم میشه. -آرامشی که با کوچکترین موجی ازبین میره؟ -آرامشی که با بزرگترین تلخی ها و سختی ها ازبین نمیره. -یعنی سنگدل شدن؟ -نه.اصلا.اتفاقا همچین آدم هایی خیلی هستن،اونقدر که حتی راضی نمیشن دانه ای از مورچه ای بگیرن یا خار تو دست کسی بره. -متوجه نمیشم. -مثلا امام حسین(ع)خیلی مهربونن. میدونید که با چطور رفتار میکرد،تحمل گریه های علی اصغرش سخت بود براش.شب عاشورا بوته های خارو از اطراف خیمه ها جمع میکرد که فرداش تو پای بچه ها نره.اما همین امام حسین(ع) سرسختانه میجنگه.همین امام حسین(ع)هرچی به شهادت نزدیکتر میشه ونجواهاش میشه.چون خدا داره میبینه.آدم وقتی باور داره خدا نگاهش میکنه میگه خدایا هرچی توبگی،هرچی تو بخوای،من و هرچی که دارم فدای یه نگاه تو.نوکرتم که یه نگاه به من میکنی،منت سرمن میذاری به من نگاه میکنی،چه برسه به نعمت هایی که به من میدی. باتمام وجودم و با تمام عشقم به خدا این حرفها رو به سهیل میگفتم؛ مثل امروز تو دانشگاه.اگه یه کم دیگه از عشق به خدا میگفتم از خوشحالی گریه م میگرفت.دیگه ادامه ندادم. سهیل گفت: _از کجا میدونید خدا الان،تو این لحظه، برای حالی که توش هستید چی گفته؟مثلا الان شما برای نشستن مشکل داشتید.ازکجا فهمیدید خدا برای این زاویه نشستن شما چی گفته؟ توی دلم گفتم ناقلا حواسش بوده. بهش گفتم: _اولش باید کنید.ببینید خدا برای کارهای مختلف چی گفته.قبلا گفتم،مثلا برای غذاخوردن،خوابیدن و چیزهای دیگه.بعد که خوب مطالعه کنید میاد دستتون.هرجا توی موقعیتی قرار گرفتید که درموردش مطالعه نکرده بودید،به توجه کنید،ببینید دلتون چی میگه. -مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟ ادامه دارد.. نویسنده بانو 📚