eitaa logo
عشاق شهادت:))🇵🇸
719 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
194 فایل
‹ ﷽ › شروع نوکریمون: 1403/3/3 تجربہ‌بہم‌یا‌دداده‌ڪہ... برا؎اینڪه‌طلب‌شہادت‌ڪنۍ، ‌نبایدبہ‌گذشتہ‌خودت‌نگاه‌ڪنۍ...! راحت‌باش!نگران‌هیچۍنباش!!🌙💔 کپی حلاله مومن😎 مدیر ارتباطات: @goommnnaam ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17227708314898
مشاهده در ایتا
دانلود
ببین غم دارم:)💔 توقاب چشمام یه حرم کم دارم ؛
' يَاڪَهْفِي‌حِينَ‌تُعْيِينِي‌الْمَذَاهِب . .' ‌پناهِ‌منی‌وقتی‌هرراهی‌خستهَ‌‌ام‌میڪنه‌‌ .!' اسلام علیک یا وعد الله الذی ضمنه..‌ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
-و پسرت چه زود مرد خانه شد!
31.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابایی:) . . خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی؟ نمیگی چرا رفتی مارو تنها گذاشتی:)💔
نامِ‌تو‌پناه‌است؛ نگاهِ‌تو‌امان‌است, آغوشِ‌تـو؛ ‌دلبازترین‌جایِ‌جهان‌است... ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
این‌پرچم‌شیعه‌است‌که‌برقله‌دُنیاست هرکس‌زعلی‌(ع)دم‌بزندهموطن‌ماست :)♥️!🌱
↻🔗🖤••|| چنان‌مھربان‌بود، انگاردرقلبش‌گل‌هاۍ‌زنبـق‌روییده‌بودند . علٺش‌راپرسیدم؛ میگفت: نکندکسے‌باشد‌کہ‌روح‌زخمے‌اش‌براۍ‌ بازگشتن‌بہ‌زندگے، بہ‌یک‌شعا؏‌نور‌نیـازمند باشد . . . 🖇⃟🖤¦⇢ 🦋 🖇⃟🖤¦⇢
┏━━━━━°❀•°✮°•❀° زندگی نادر ترین اتفاق در جهان هستی است .بیشتر مردم فقط وجود دارند ،همین ! ✍🏻| ┗━━━━━°❀•°✮°•❀° 𖤐⃟🤎•
مکن تهدیدم از کشتن... که من تشنه‌ی زارم به خون خویشتن گر که ریزد خون من آن دوست‌روی پای‌کوبان، جان برافشانم بر او رقص جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود، مردان کنند چون جهند از دست خود، دستی زنند چون رهند از نفس خود، رقصی کنند...
+ ارزوت چیه ؟ _ اربعین باشه با پای پیاده برم کربلا
آقا... الان حرمت و میخوام بشینم رو به رو گنبدت تو بین الحرمین یه گوشه زانوهام رو بغل کنم. زل بزنم به گنبدت و اشک بریزم. میدونم میشنوی صدامو میدونم هوامو داری میدونم بغلم میکنی ولی من نباید حسرت این نبودن تو حرمت رو بخورم💔 بطلب مرا که سخت دلتنگم...!
دلم‌گرفتہ‌بود نامت‌رازمزمہ‌ڪردم‌وسبڪ‌شدم راست‌گفت‌شاعرکہ‌: یاح‌ـسین‌نامِ‌توبردم،نہ‌غمی‌ماندونہ‌هَمّی بابی‌اَنت‌واُمّی:)!♥️
💠 حقیقی‼️ 💯 انتظارِ حقیقی یعنی حرکت در جهت برنامه‌ها و اهداف امام عصر«عج» آن‌گونه که در خور ایشان و غیبت طولانیِ ایشان است! 📚 برگرفته از مقاله‌ی آشنای غریب
✍ يك_تلنگر... 🔻به راستی چرا و برای چه هدفی به این دنیا آمده ایم؟؟ ✅ما بعد از پرستش خدا ، هدفی جز نوکری امیرالمومنین علی علیه السلام و اولاد علی (علیهم السلام) تو این دنیا نداریم! و امروز فرزند مولا علی بین ما ، حی و حاضر یار می طلبد...و تنهای تنهاست... نکنه خدای ناکرده یک لحظه باخودمون بگیم: "من کجا و یار کجا!!" این وسوسه ی شیطانه!! برای "یار امام بودن" یک آن هم درنگ نکنیم و دست از تلاش برنداریم! 🔹دست از طلب ندارم تا کام من برآید 🔹یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید 🌺
🔸 علامه سید محمدتقی موسوی اصفهانی مؤلف کتاب شریف مکیال المکارم : 🍃 بدان که غربت دو معنی دارد : 1⃣ دوری از خاندان و وطن و شهر. 2⃣ کمیِ یاوران. و به هر دو معنی غریب است. 🪴پس ای بندگان خدا یاری اش کنید؛ ای بندگان خدا کمکش کنید... 📚 کتاب مکیال المکارم ج۱ ص۱۷۹
💚 🌱به امیـدِ دَم زیبـای وصـالِ رخ تو، زنده در سِیرِ جهانِ گذرانیم هنوز... 🌱تاکه توکِی بِرسی زین سفرِ دور و دراز حیف وصدحیف که ازبی خبرانیم هنوز... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
❤️✋ ای منتقم آل علـــی کعبه مهیّاست بردار ز رخ پرده که با تو ظفــر آید داریم امیـد به تـو امیـد دل ارباب دانیم که هجران تو آخر به‌ سرآید این‌مژده‌فقط‌سهم‌دل‌منتظران‌است آید خبــر ای اهـل ولا منتَظَـــر آید
💠 🔸 امام سجاد علیه السلام : کسانی که شب هنگام از بسترهای خود ناپدید می شوند، سیصد و سیزده نفر به تعداد اهل بدر هستند که صبحگاهان در مکه حضور پیدا می کنند و این گفته خداوند در قرآن است که فرمود:(أینما تکونوا یأت بکم الله جمیعا: هر کجا باشید، خداوند همگی شما را خواهد آورد(بقره/148))و آنان یاران قائم علیه السلام هستند. 📚 کمال الدین/ج1/ص654
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «من و تو نداره!» 👤 استاد 🔅 یکی از شرایط ظهور مواسات مؤمنین هست...
خیال، در همه عالم بِرَفت و بازآمد که از حضورِ تـو، خوش‌تر ندید جایی ▪️لبیک یامهدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌)
‏در نبودِ آن‌که دوستش داری، یتیمی! حتی اگر همه‌ی عالم تو را در آغوش بگیرند...
🔹 چون مات توام دگر چه جویم؟ 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ؛ ۲۲ روز تا عید غدیر این شخص، علی‌ست او که اندوه را از چهرۀ من می‌زداید...
رمان زیبای قسمت هفدهم هر سال این موقع مشغول تدارک اردوی راهیان نور بودم. ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی. باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم... هفت تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها. چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم. خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن. مسئول کل اردو امین بود. تعجب کردم.... آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست... ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه. چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم. جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم. توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم. اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت. چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم. اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود. ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم. چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن. سوژه ی دخترها شده بودم... منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم. هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم... یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم. امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت: _خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید. من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده... فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت. توی اون سفر بیشتر شناختمش... آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت. یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد... و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست. چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود. از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم. از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی،حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه. البته امین خیلی محجوب بود. میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم. یه بار بعد جلسه گفت... ادامه دارد... نویسنده بانو 📚