29.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚⃟⃟🍃
شدکریمدوجهانبینخدایانکرم
حسنازبسکهبههنگامکرمگفتعلی
#جانبهقرباناینپدروپسر😍
#عیدتونمبارک🌸
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
20.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🫧🦋
قَالَرَسُولُاللهِصَلَّیاللهُعَلَيهِوَآلِه:
«همانا خداوند انبيا را از درختان گوناگونی خلق فرمود و من و علی را از يک درخت خلق نمود، پس من ريشه آن و علی شاخه آن و امام حسن و امام حسين ميوههای آن و شيعيانمان برگهای آن هستند؛ پس هر کس به شاخهای از شاخههای آن بياويزد نجات يافته و هرکس شک کند و از آن دور گردد هلاک میشود.»
📚بحار الأنوار، ج٩٧، ص٣۶٣، باب (۵)
#حدیث🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتبیستودوم
با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد …
اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه …
– اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن …
هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد …
من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم … .
اینها رو گفت و رفت …
من هنوز متعجب بودم …
شب، توی اتاق… مدام حواسم به رفتارهای هادی بود …
گاهی به خودم می گفتم …حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده …
ولی چند دقیقه بعد می گفتم …
نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته … پس چرا از من دفاع کرده؟ …
هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم …
آبان ۸۹ … توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم …
یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت …
با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد …
حالت شون واقعا خاص شده بود …
با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد …
و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت …
برنامه دیدار رهبره … قراره بریم رهبر رو ببینیم …
رهبر؟ … ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم …
یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ …
دیدن یه پیرمرد سفید؟ …
هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم … طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم … با حالت خاصی بهم نگاه می کردن …
– چرا اینطوری می خندی؟ …
– خنده دار نیست؟ …
برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟ …
حالت چهره هاشون کاملا عوض شد …
سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود …
– مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران … این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ …
– چرا… من گفتم …
اما دلیلی برای شادی نمی بینم …
ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه …
این حالت شما خطرناک تر از بردگیه …
شماها دچار بردگی فکری شدید … و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟
قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم … یکی از بچه های نیجریه زد توی گوشم … و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد سمتم و یقه ام رو گرفت … .
– یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی … مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه … .
خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد … محکم توی چشم هاش نگاه کردم …
– اگر این بردگی فکری نیست پس چیه؟
… روح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره …
مگه اون آدم سفید کیه که به خاطرش با هم نژاد خودت اینطوری برخورد می کنی؟ …
بقیه جلو اومدن و قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته، من رو از توی دست هاش بیرون کشیدن …
بهشون که نگاه می کردم همه شون عصبانی بودن … باورم نمی شد …
واقعا می خواستم از اون حالت نجات شون بدم اما چی می تونستم بگم؟ …
هر چند، اون لحظات، زمان خوبی برای ادامه صحبت نبود …
همه شون مثل یه بمب در حال انفجار بودن … اگر کوچک ترین حرفی می زدم واقعا منفجر می شدن …
وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم …
این حالت فقط مال بچه های نیجریه نبود … کل خوابگاه غرق شادی شده بود …
دیگه واقعا نمی تونستم درک کنم …
اول فکر می کردم، خوی بردگی توی سیاه پوست ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده … اما سفیدپوست ها چی؟ …
حتی هادی سر از پا نمی شناخت …
به حدی خوشحال بود که خنده از روی لب هاش نمی رفت … و مدام زیر لب با خودش زمزمه می کرد … .
اون شب، احدی توی خوابگاه نخوابید …
همه رفتن حمام … مرتب ترین لباس هاشون رو می پوشیدن و عطر می زدن …
چنان به خودشون می رسیدن که هرگز اونها رو اینطوری ندیده بودم …
هادی هم همین طور … .
ساعت ۳ صبح بود … لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید …
روی شونه هاش چفیه انداخت … و یه پیشونی بند قرمز “یا حسین” هم به پیشونیش بست … .
من توی تخت دراز کشیده بودم و بهش نگاه می کردم …
اونقدر از رفتارهای همه متعجب بودم که کم کم داشتم به یه علامت سوال و علامت تعجب زنده تبدیل می شدم …
هم دلم می خواست برم و همه چیز رو از نزدیک ببینم … هم از زمان حضور من در ایران، زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم … .
پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
test.mp3
2.59M
.
🔘 یاعلیمولا
🎼 #تنظیماستودیویی
🎧 #نواهنگ فوقالعاده👌
♥️ #یاامیرالمومنین
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
دِل از تو بر نمیکَنمــ ...
تــ♥️ــویـی همــه جـــهـان من !
بابایمهربانمروزتمبارک♥️✨
#سلامعزیزقلبم✋🏻
#اللهمعجـللولیکالفـرج🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313