eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
10.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
بالطفِ حـسن بوده حسینـی شده عالم این را به همه گفته و مبهـم نگذارید #روزی‌آبـاد‌مـیشود‌بقیـع🕊 .. سخنی بود درخدمتیم تبادلات کانال 👇 @yazahra_67 ............. @ghribemadine118
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: بهشت مشتاق دوستان علی علیه‌السلام است و از این شوق نورش بیشتر می‌شود در حالی که آنها هنوز در دنیا هستند و وارد آن نشده‌اند. و جهنّم بر دشمنان علی علیه‌السلام به خشم آمده و نعره‌اش بلند شده در حالی که آنها هنوز در دنیا هستند و وارد آن نشده‌اند. 📚 ثواب الاعمال، ص۲۰۷. : من تقسیم‌کننده بهشت و جهنم هستم؛ دوستانم را وارد بهشت می‌کنم و دشمنان را وارد جهنم می‌کنم. 📚 بصائرالدرجات ص۴۱۵. ▪️عبدالله بن مسعود نقل می کند که پیامبر صلی‌الله‌‌علیه‌وآله روزی مرا صدا کرد و روایتی فرمود: که من در آسمان چهارم در معراج در حضور ارواح انبیا و وجود عیسی و خضر حضور داشتم. جبرئیل گفت: از ایشان سوال کن چه شد پیامبر شدید؟ گفتند: ما پیامبر شدیم چون ولایت تو و علی علیه‌السلام را قبول کردیم. ▪️قنبر را آوردند پیش معاویه و معاویه گفت: به تو پول می دهم تا دست از علی علیه‌السلام برداری. گفت پول نمی خواهم بهتر از علی علیه‌السلام پیدا کن. : خداوند ایمان هیچ بنده‌ای را قبول نمی‌کند مگر با ولایت علی علیه‌السلام و بیزاری از دشمنان علی علیه‌السلام. 📚 الامالی شیخ صدوق ص۱۳۸. https://eitaa.com/oshagholhasan_313
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁ عاشقان تو علی ، دل که به دریا بزنند این محال است که در شیعگی‌ات جا بزنند بارها خواسته‌ی قلب بهشت این بوده مثل ایوان تو در جنت الاعلـی بزنند 🌸 💛 https://eitaa.com/oshagholhasan_313
خاطرات و حضور مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در جبهه۱۲۶ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✍حدیث معروف امیرالمومنین (ع) به حارث بن همدان که فرمودند: فَمَن یَمُت یَرِنی حدیث معروفی است به نام حدیث حارث بن همدان که از اصحاب حضرت امیر (ع) بوده است و جمله معروف « فَمَن یَمُت یَرِنی » حضرتش، خطاب به وی گفته شده است. این حدیث در کتبی همچون بحارالانوار و نیز امالی شیخ صدوق به صور گوناگون نقل شده است. ماحصل قضیه این است که امیرالمومنین (ع) به حارث بن همدان فرمودند: هرکس که بمیرد چه دوست من باشد چه دشمن من، مرا در مواطن چندگانه خواهد شناخت: هنگام مرگ، نزد صراط، کنار حوض و هنگام تقسیم کردن بهشت و دوزخ. >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>پس وای به حال اون کساني که ولایت علی (ع) رو انکار کنند! https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅ قسمت‌‌سی‌وسوم نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ... - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ... پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ... - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ... سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... - نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ... - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ... نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅ قسمت‌‌سی‌وچهارم راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ... حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ... - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ... رو کرد سمت من ... - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ... دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ... - شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ... صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ... - شرمنده خانم به زحمت افتادید ... تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸شـده دلـیـل حـیـاتـم، اُمـیـد آمـدنـت خوش آن دمی که بیاید نوید آمدنت کمال دین خدا شد اگر به عـید غدیر کمالِ عید غـدیر است، عـید آمـدنـت 💐 برترین عید مبارک. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/oshagholhasan_313