eitaa logo
عشاق‌الحسن(محب‌الحسن)
15.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
6 فایل
"‌کُلّٰناٰ‌بِفِداٰک‌یاٰ‌اَبامُحَمّدیاحَسَن‌مُجتَبی(عَ)💚🌿 آقا ... در شلوغی‌های دنیـا مـن بـه دنبـال تــوام در شلوغی‌های محشـر تـو بیـا دنبـال مـن آبادی‌ بقیع‌ نزدیک است✨ .. سخنی بود درخدمتیم @ghribemadine118 تبادلات کانال 👇 @yazahra_67
مشاهده در ایتا
دانلود
مسابقه ویژه با جوایز ویژه عید غدیر📢📢 سوال مسابقه کدام گزینه صحیح است خلاصه‌ی خطبه پیامبر اکرم (ص) در غدیر كدام جمله است كه پیامبر دستور دادند بین مردم تكرار شود؟ الف: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مولَاه ب : اِنّ علیاً وَلِیُّکُمُ بَعدی ج : اِنَّ عَلیّاً مِنّی و اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلیُّ کُلِّ مُؤمنٍ بَعدی د : علیٌّ مِنّی بِمنزِلةِ رَأسی مِن بَدَنی http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a 🥇🥈🥉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️سلام بر تو، در لحظه لحظه‌های شب فراق و در دمادم روزگار ظهور ✨ السلام علیک فی آناء لیلِک و أطرافِ نهارک https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات و حضور مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در جبهه۱۱۳ https://eitaa.com/oshagholhasan_313
در‌محضر‌کریم🍃 : قلب‌ زنگار میگیرد و با صلوات این زنگار کنار می‌رود و دل صیقلی میشود. https://eitaa.com/oshagholhasan_313
آقا مه لقا و مه جبینه این آقا سرور اهل یقینه این آقا که کریم اهلبیته حسن ابن امیرالمومنینه https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ═══════ ೋღ🕊ღೋ══════ 📕 ✅قسمت‌پنجم: مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود ... و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم ... کجا پیاده بشم ... یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید ... همون طور ... چند لحظه ایستادم ... برگشتم سمت در که زنگ بزنم ... اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... - حالا چی می خوای به مامان بگی؟ ... اگر بهش بگی چی شده که ... مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره... این یکی هم بهش اضافه میشه ... دستم رو آوردم پایین ... رفتم سمت خیابون اصلی ... پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه ... و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم ... مردم با عجله در رفت و آمد بودن ... جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت ... ندید گرفته می شدم ... من ... با اون غرورم ... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم ... رفتم توی یه مغازه ... دو سه دقیقه ای طول کشید ... اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم ... با عجله رفتم سمت ایستگاه ... دل توی دلم نبود ... یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ... اتوبوس رسید ... اما توی هجمه جمعیت ... رسما بین در گیر کردم و له شدم ... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ... دستم گز گز می کرد ... با هر تکان اتوبوس... یا یکی روی من می افتاد ... یا زانوم کنار پله له می شد... توی هر ایستگاه هم ... با باز شدن در ... پرت می شدم بیرون ... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم ... با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ ... و من ... بالاخره یکی به دادم رسید ... خودش رو حائل من کرد ... دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار ... توی تکان ها ... فشار جمعیت می افتاد روی اون ... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود ... سرم رو آوردم بالا ... - متشکرم ... خدا خیرتون بده ... اون لبخند زد ... اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ... ... ═══════ ೋღ 🕊ღೋ══════ https://eitaa.com/oshagholhasan_313