فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد امام
پاكی و روشنایی
ستاره ی راهنمای بشریت
گنجینه ارزشمند كرامت
قله بلند فضیلت
گلبرگ درخت رحمت
🌹حضرت امام هادی (ع)
تبریك و تهنیت باد🌹
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•✦✧✧✦•
🐅🌴🐅
✅ بهمناسبتسالروزمیلاد #امامهادیعلیهالسلام
💫امام هادی(ع) درقفس شیرها💫
✨یكی از كرامات و معجزات امام هادی (علیه السلام) كرنش و تعظیم شیرهای درنده در مقابل ایشان می باشد.
✍ماجرا این گونه بود كه: در ایام متوكل عباسی زنی ادعا كرد كه من حضرت زینب هستم و متوكل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سال های زیادی گذشته است.
❗️آن زن گفت: رسول خدا در من تصرف كرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.
👨👨👦👦متوكل، بزرگان و علما را جمع كرد و راه چاره خواست.
متوكل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟
گفتند: نه.
🗣آنان به متوكل گفتند: هادی(ع) را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن كند.
✨امام علیه السلام حاضر شد و اول آن زن را نصیحت کردند که حضرت زینب علیهاالسلام از دنیا رفته اما بیفایده بود
لذا به متوکل فرمود:این دروغگو است و زینب در فلان سال وفات كرده است. .
👹متوكل پرسید: آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟
✨امام فرمود: بله و آن این است كه گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است. .( البته گوشت بدن فرزندان بلاواسطه حضرت زهرا علیه السلام جز درندگان حرام است نه همه سادات.)
💥متوكل خواست آن زن رادر قفس بیندازدتا معلوم شود كه دروغ می گوید، او گفت: یك نفر دیگر را آزمایش كنید. برخی از دشمنان امام به متوكل پیشنهاد كردند كه خود امام داخل قفس برود!.
👹متوکل هم خیلی خوشحال شد که الآن امام هادی علیه السلام در قفس شیرها، طعمه درندگان می شود
متوكل به امام عرض كرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام(ع) داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود❗️
🐅🌴
✨وقتی امام(ع) داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام(ع) خوابیدند و امام(ع) آن ها را نوازش كرد و با دست اشاره می كرد و هر شیری به كناری می رفت🐆
✨حضرت وارد قفس شیرها شد، شیرها به حالت خاصی به گرد حضرت جمع شدند و مؤدبانه نشستند. 🐆یکی از شیرها که پیرتر از همه بود، به حضرت عرض کرد که من چون ناتوان شده ام، وقتی غذا به داخل قفس می اندازند، نمی توانم زودتر از شیرهای جوان تر، خود را به غذا برسانم و غالباً گرسنه می مانم. امام هم با همان زبان حیوانات به شیرهای جوانتر سفارش شیر پیر را می کند.🐆🔅
🕊این اصلاً جای شگفتی ندارد، چرا که وقتی حضرت سلیمان با حیوانات از جمله مورچه، هدهد و ... حرف می زند، ائمه ما، که طبق اعتقاداتمان مقامشان از انبیا بالاتر است، قطعا می توانند با حیوانات سخن بگویند💫
🙀وزیر متوكل به او گفت: زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.
متوكل از امام هادی (ع) خواست كه بیرون بیاید و امام (ع)بیرون آمد.🎇
✨امام فرمود: هر كس می گوید فرزند فاطمه (س) است داخل شود.
👹متوكل به آن زن گفت: داخل شو.
😹آن زن گفت: من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این كار وا داشت و مادر متوكل شفاعت كرد و آن زن از مرگ نجات یافت.☠
✅و این چنین ائمه علیهم السلام قدرت خودشان را نشان می دادند تا معرفت شیعیان نسبت به مقام امامت بالا رود.
📚منابع:
بحار الانوار، ج 50، ص 149، ح 35، چاپ ایران؛ منتهی الآمال، ج 2، ص 654، چاپ هجرت؛ تاریخ قم، ص 201-202.
🌹اللهمصلعلیمحمدآلمحمدوعجلفرجهم🌹
أللَّھُـمَ عجِّلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج ✨
•✦✧✧✦•
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•✦✧✧✦•
🔻سخنرانی شیطان در مورد امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)
سلمان فارسی می گوید: عده ای سبّ امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) راکرده به آن حضرت ناسزا می گفتند.
روزی شیطان در برابر آنان ظاهر شد. آنان گفتند توکیستی؟
شیطان گفت:من ابومره هستم
گفتند:آیا کلام وسخن مارادرمورد علی بن ابیطالب شنیدی؟
شیطان گفت:آری شنیدم پس وای به حال شما که مولای خود علی بن ابیطالب را سبّ می کنید
آنان گفتند: ازکجا می دانی که علی مولای ما است؟
شیطان گفت: ازقول پیغمبر اکرم که فرمود:
((هرکس که من مولا و پیغمبر او هستم علی بن ابی طالب نیز مولا و امام اوست)) و سپس درحق دوستان علی(علیه السّلام) دعاکرده ودرحق دشمنان اونیز نفرین نمود.
آنان گفتند:توازشیعیان و دوستان علی هستی؟
شیطان گفت:من از شیعیان ودوستان علی نیستم ولیکن آن حضرت را دوست می دارم وبدانید هیچ کس با علی (علیه السّلام) دشمنی نمی کند مگراین که من دراموال و فرزندان او شریکم!
آنان گفتند:یا ابومره آیا فضیلتی از علی می دانی؟
شیطان گفت:بشنوید ای گروه ناکثین (منافقین) و قاسطین (دشمنان) و مارقین (احمق ها) من دوازده هزارسال در میان بنی الجان عبادت خدامی کردم چون خداوند بنی الجان رابه واسطه کفر و فسادشان هلاک نمود به درگاه خداوند از تنهایی خود گلایه کردم. پس خداوند مرا به آسمان دنیا برد و درآنجا میان ملائک دوازده هزارسال خداراعبادت کرده و با ملائک تسبیح و تقدیس الهی می نمودم که نوری درخشنده برما گذشت وهمه ملائک به سجده رفتند و گفتند سبوح قدوس))حتما این نور یک ملک مقرب یا پیغمبر مرسل است . منادی از جانب خداوند گفت:این نور ملک مقرب و پیغمبر مرسل نیست بلکه نور طینت علی بن ابیطالب است.
امام صادق (علیه السّلام) می فرماید:
((من سبّ ولی ا... فقد سبّ ا...))
هرکس امام و ولی خدا را دشنام دهد به خداوند دشنام داده است.
📚منبع: امالی شیخ صدوق و تفسیر عیاشی
☀️اللهم صل علی امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام ☀️
اَللَّهُمَّ العَنِ الجِبتَ وَ الطّاغوت وَ النَّعثَل وَ عَذّبهُم عَذاباً شَدیداً
•✦✧✧✦•
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شورعشقی به دلم ریخت، غمی پیرم کرد
#یاحسن گفتم و این اسم نمک گیرم کرد💚
#عمریستدخیلمبهضریحیکهنداری
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
خاطرات و حضور مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در جبهه۱۲۴
#امام_حسنی_ام
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکان زمین و آسمان است علی
سلطان همه جهانیان است علی
گلواژه منطق از علی اعلاست
سرچشمه فیض بی کران است علی... ❤️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتبیستونهم
- خداوند می فرمایند : بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ...
فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ...
حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ...
آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ...
لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ...
واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد...
اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ...
- مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...
و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ...
اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ...
دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ...
اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ...
اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتسیام
اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...
اول ... جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ...
من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ...
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی...
به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ...
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ...
- خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ...
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ...
هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین نماز شب من بود ...
نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ...
چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط عشق ...
و این شروع داستان جدید من و خدا شد ...
هادی های خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ...
معلم و استاد من شد ...
من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺 یاصاحبالزمان
خلوت نشین باور تنهایی ام تویی
ای سبزپوش کعبه دلها ظهور کن...
به رسم هرشب ..
برگی دیگر از دفتر انتظار راورق میزنیم تاظهور مولای غریبمان ...
الهی عظم البلا..⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام...
🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو.✨️
💚روزمان را با سلام بر پدر مهربانمان آغاز کنیم...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ🍃
السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق🌸
ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ🌸
#امامحسنیام💚
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•.🕊
#مولاناحسنجانم💚
به سَبــزي
قدمش غِـبطه میخورد جنَّـت
اَگـر
ڪِشیدهشَود
بَر زمین
عَباي حَسَـن(ع)...!😍
#یامعزالمؤمنین
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🍁
#یاعلیجان
#آغازِمسلمانیِماروزِغدیراست ✋
قَلبَم عَجیبْ بـِه گُفتَنِ ایٖنْ جُملـِه رٰاضیٖ اَست
اِسـْلٰام بیٖ وِلاٰیِ عَلـیٖ صَحْنـِه سٰازیٖ اَستْ
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
#مبلغ_غدیر_باشیم
سوال یک دختر بچه ۹ ساله شیعه از مدیر مدرسه ی خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های اهل سنت جوابی به جز سکوت برایش نیافتند!
🔸ما توی کلاس ۲۴ نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه : خانم ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . . و به بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم .
شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد ، آیا پیامبر(ص) ، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه ی اسلامی به هم نریزه ؟!
🔸جواب مدیر سنی به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم،
دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد.
مدیر گفت: پس چرا ولی خودتو نیاوردی ؟مگه نگفتم ولیتو بیار ؟
🔸دانش آموز گفت: این ولی منه دیگه.
مدیر عصبانی شد و گفت: منظور من از ولی سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو آوردی؟
دانش آموز گفت: نشد دیگه😏 اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست؟
☀️عید غدیر پیشاپیش مبارک🌺
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتسیویکم
عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...
دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...
سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...
بقیه مسخره ام می کردن ...
- از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...
ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...
دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...
رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...
درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...
خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...
اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...
از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...
این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید ... توی اون جاده بیابانی ...
وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊ღೋ══════
#داستان📕
#نسلسوخته
✅ قسمتسیودوم
توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ...
نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...
دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ...
توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم ...
هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ...
- ناراحتی؟ ...
سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم ...
- آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ...
خندید ... اما ته دل من غوغایی بود ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ...
- واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... حضرت علی ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد ... ولی چند تا تکان نمازت رو بهم ریخت ...
و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ...
#ادامهدارد...
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺 یاصاحبالزمان
خلوت نشین باور تنهایی ام تویی
ای سبزپوش کعبه دلها ظهور کن...
به رسم هرشب ..
برگی دیگر از دفتر انتظار راورق میزنیم تاظهور مولای غریبمان ...
الهی عظم البلا..⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313