﷽
✍🏼 امامعلیعلیهالسلام
در سفارشى به فرزند خود
امام مجتبى عليه السلام فرمودند:
✅ فرزندم! آيا چهار نكته بتو نياموزم
كه بارعايت آنها ازطبابت بىنياز شوى؟
عرض كرد: چرا، اى امير مؤمنان.
حضرت فرمودند:
تا گرسنه نشده اى غذا نخور..
و تا اشتها دارى از غذا دست بكش..
و غذا را خوب بجو..
و قبل از خوابيدن قضاى حاجت كن..
اگر اين نكات را رعايت كنى،
از طبابت بى نياز مى شوى...
📚خصال، ص ۲۲۹
✅ هيچگاه به سوء هاضمه مبتلا نشدم
پرسيدند: چرا؟
امام فرمودند:
«زيرا هيچ لقمه اى به سوى دهان نبردم،
مگر اين كه نام خدا را بر آن، ياد كردم»
📚محاسن، ج ۲، ص۴۳۸
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...💔
به نظرم دلسوخته ترین کس در این ایام امام حسنه(ع)😔😭
#وایمادرم #حسن
#فاطمیه
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..🌱.
#حدیت
امامعلیعلیهالسلاممیفرماید:
صبر با مصائب میجنگد.
📘 حکمت ۲۱۱
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••
سلسلهاستوریهایشهادتحضرت
فاطمهالزهراء(س)
سخنانبرگزیدهحضرتفاطمه(س)
درعیادتزنانمدینهازایشان
#استوریشماره_۱۰
#فاطمیه🏴
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#تمـامزنـدگــیمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتیازدهم
- پیشنهاد خوبی نبود؟ … اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید …
- چرا … واقعا وسوسه انگیزه … اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ …
- چه اهمیتی داره … تازه زمانی که ما منافع مشترک داشته باشیم می تونیم همکاران خوبی باشیم …
- و اگر این منافع به هم بخوره؟ …
- تا زمانی که شما با ما همکاری کنید … توی هر کدوم از اون بخش ها … ما قطعا منافع مشترک زیادی خواهیم داشت …
- منافع شما چیه؟ … در ازای این شوی بزرگ، چه سودی می برید؟
اینو گفتم و به صندلی تکیه دادم …
- من برای اینکه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه … باید ببینم میزان سود شما چقدره …
خنده رضایت بخشی بهم نگاه کرد …
- لرزه های کوچکی که به ظاهر شاید حس نشن … وقتی زیاد و پشت سر هم بیان … بالاخره یه روز محکم ترین ساختمان ها رو هم در هم می کوبن …
- و ارزش نابودی این ساختمان …؟ …
- منافع ماست … چیزی که این دیوارها ازش مراقب می کنه … شما هم بخشی از این لرزه ها هستید … برای حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه …
از حالت لم داده، اومدم جلو …
- فکر نمی کنم اونقدر قوی باشم که بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم …
- وقتی دیوارهای باغ بریزه … نوبت به اصل عمارت هم میرسه … و شما این قدرت رو دارید … این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم کوتزینگه …
- اگر جلوی این دیوارها گرفته نشه … روز به روز جلوتر میاد… امروز تا وسط اسرائیل کشیده شده … فردا، دیگه مرزی برای کشور شما و بقیه کشورها نمی مونه … و انسان های زیادی به سرنوشت های بدتری از شما دچار میشن … شما به عنوان یه انسان در قبال مردم خودتون و جهان مسئول هستید …
جواب تمام سوال هام رو گرفته بودم … با عصبانیت توی چشم هاش زل زدم …
- اگر قرار به بدگویی کردن باشه … این چیزیه که من میگم… من با یک عوضی ازدواج کردم … کسی که نه شرافت یک ایرانی رو داشت … که آرزوش غربی بودن؛ بود … نه شرافت و منش یک مسلمان …
اون، انسان بی هویتی بود که فقط در مرزهای ایران به دنیا اومده بود … مثل سرباز خودفروخته ای که در زمان جنگ، به خاطر منفعت خودش، کشور و مردمش رو می فروشه …
با عصبانیت از جا بلند شدم … رفتم سمت در و در رو باز کردم …
- برید و دیگه هرگز برنگردید … من، خدای خودم رو به این قیمت های ناچیز نمی فروشم …
هر سه شون با خشم از جا بلند شدند … نفر آخر، هنوز نشسته بود … اون تمام مدت بحث ساکت بود …
با آرامش از جا بلند شد و اومد طرفم …
- در ازای چه قیمتی، خداتون رو می فروشید؟ …
محکم توی چشم هاش زل زدم …
- شک نکنید … شما فقیرتر از اون هستید که قدرت پرداخت این رقم رو داشته باشید …
- مطمئنید پشیمون نمی شید؟ …
- بله … حتی اگر روزی پشیمون بشم، شک نکنید دستم رو برای گدایی جای دیگه ای بلند می کنم …
کارتش رو گذاشت روی میز …
- من روی استقامت شما شرط می بندم …
هنوز شب به نیمه نرسیده بود و من از التهاب بحث خارج نشده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد … از پذیرش هتل بود …
- خانم کوتزینگه، لطفا تا فردا صبح ساعت 8، اتاق رو تحویل بدید … و قبل از رفتن، تمام هزینه های هتل رو پرداخت کنید…
وسایلم رو جمع کردم … آرتا رو بغل کردم … موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد … برای چند لحظه بهش نگاه کردم … رفتم سمتش و برش داشتم …
- خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود … و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز … کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله …
پول هتل رو که حساب کردم … تقریبا دیگه پولی برام نمونده بود … هیچ جایی برای رفتن نداشتم … شب های سرد لهستان … با بچه ای که هنوز دو سالش نشده بود … همین طور که روی صندلی پارک نشده بودم و به آرتا نگاه می کردم … یاد شهید چمران افتادم … این حس که هر دوی ما، به خاطر خدا به دنیا پشت کرده بودیم بهم قدرت داد …
به خدا توکل کردم و از جا بلند شدم … وارد زمین بازی شدم… آرتا رو بغل کردم و راهی کاتوویچ شدیم …جز خونه پدرم جایی برای رفتن نداشتم … اگر از اونجا هم بیرونم می کردن …
تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم …
- خدایا! کمکم کن …
یا مریم مقدس؛ به فریادم برس … پدر من از کاتلویک های متعصبه … اون با تمام وجود به شما ایمان داره … کمکم کنید … خواهش می کنم …
رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم … مادرم در رو باز کرد … چشمش که بهم افتاد خورد … قلبم اومده بود توی دهنم … شقیقه هام می سوخت …
چند دقیقه بهم خیره شد … پرید بغلم کرد … گریه اش گرفته بود …
- اوه؛ خدایای من، متشکرم … متشکرم که دخترم رو زنده بهم برگردوندی …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
عشاق الحسین محب الحسین.حاج منصور ارضی.mp3
2.03M
همراه با مناجات با خدا و اهل بیت علیهم السلام ۸۸
ترسم که تو بیایی،من آن روز نباشم...
🎙حاج منصور ارضی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
🌺یابن الحسن...
🔻روز ظهور تو،چه سرافکنده میشوند
🔻آنان که در دعای فرج کم گذاشتند..
☘به رسم هرشب،تجدید بیعتی دوباره با مولای غریبمان🌹
میخوانیم: الهی عظم البلا...⚡️
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.🌼.
مولای من
تنها حضور شماست که به جهانم زیبایی می بخشد
و من یادم می رود تمام پلیدی های دنیا را...
#سلامعزیزقلبم ♥️
#اللهمعجللولیکالفرج 🍃
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمینَ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىُّ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمینُ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىُّ🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ🌸
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىُّ🍃
السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیق🌸
ُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیق🍃
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ🌸
#امامحسنیام💚
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
💚⃟⃟🍃
•|اول صبح دهم سوی عزیزم یک سلام
السلام یا حضرت بخشنده اقا السلام|•
#السلامعلیکیامعزالمومنین💚
#دوشنبههایامامحسنی🍃
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•🩶•
-آࢪامـش!؟
#کلاماللّھ..!(:
هماناخداوندهموارهازمومنان
دفاعمیکند.
| سورهحج آیه۳۸ |
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این زمین خورده زنی بوده جوان تقریبا
ردّ پایِ پسری دور و برش معلوم است...
#آهیازهرا #آهیاحسن....
#فاطمیـه🏴
#قرارعاشـــقانه
#دوشنبههایامامحسنی
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
عشاقالحسن(محبالحسن)
این زمین خورده زنی بوده جوان تقریبا ردّ پایِ پسری دور و برش معلوم است... #آهیازهرا #آهیاحسن....
•
.
قصه ی کوچه ی باریک، سرش معلوم است
حرف کوچه که بیاید خطرش معلوم است
خوب پیداست زمین خورده کسی در کوچه
جای زانو زدن رهگذرش معلوم است
این زمین خورده زنی بوده جوان، تقریبا
رد پای پسری دور و برش معلوم است
یک نفر مرد، نه، نامرد از اینجا رفته
این مغیره که برایم هنرش معلوم است
خبرآمد که به یک ضربه زمین افتاده
فاطمه رفتنی است از خبرش معلوم است
جای سیلی دو سه روزی به سرو رو باقی است
گاه حتی دو سه هفته اثرش معلوم است
هرچه هم روی بگیرد ز علی می فهمد
قصه از حال و هوای پسرش معلوم است
عاقبت منتقم خون شما می آید
صبح وعده شده کم کم سحرش معلوم است
.
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
•
درمحضرکریم🌱
#حدیثامامحسنی۴۶
شناختهدایت🍃
امامحسنمجتبیعلیهالسلاممیفرمایند:
به یقین بدانید كه شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن كه صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّك پیدا نمیکنید تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان كه شایسته تلاوت است تلاوت نمیكنید تا آنها را كه تحریفش كردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد.✨
📘تحفالعقول، ص۲۲۷
•
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🎙
#مداحیدرمحضررهبری۵
مداحی سید رضا نریمانی در محضر رهبر انقلاب
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
..🎙
🎬 نماهنگ لا ملجا لنا الا زهرا
حاجمحمدرضاوحسینطاهری
#فاطمیه #یازهرا
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
.
🔹آب را گِل نکنیم...
🌱” کمی آرام باش، شلوغ نکن، درگیر نباش، نگران دنیا نباش، حسرت دنیا نخور، به دیگران حسادت نکن. گذشته و آینده را رها کن، به عرض و طول خودت (یعنی اطرافت) کاری نداشته باش. حریصانه برخورد نکن، حرص و جوش نخور، آرام باش و خلاصه در یک کلام آب را گِل نکن تا در زلالی آب، عمق دریای وجود خودت را ببینی که از تو چه میخواهد؟ مدّتی معصیت نکن تا کمکم نیازش را حس کنی. بعد از اینکه مدتی خودت را کنترل کردی و سراغ گناه نرفتی، کمکم نیاز به عبودیت و پرستش مولا در قلبت جوانه میزند. قدم اول ترک محرمات است، به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع) فرمودهاند: «اجْتِنَابُ السَّیئَاتِ أَوْلَی مِنِ اکتِسَابِ الْحَسَنَات؛ دوری از گناهان مهمتر از انجام حسنات و خوبیهاست.» “
🔻بخشی از کتاب : "#رابطهعبدومولا" اثر علیرضاپناهیان
.
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••
سلسلهاستوریهایشهادتحضرت
فاطمهالزهراء(س)
سخنانبرگزیدهحضرتفاطمه(س)
درعیادتزنانمدینهازایشان
#استوریشماره_۱۱
#فاطمیه🏴
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#تمـامزنـدگــیمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتدوازدهم
بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد … اون رو از من گرفت … با حس خاصی بغلش کرد …
- آنیتا … فقط خدا می دونه … توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت … می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن … تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی … من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم …
- تهران، جنگ نشده بود …
یهو حواسم جمع شد …
- پدر؟ … نگران من بود …
- چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد … تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد …
همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید … نفس عمیقی کشید …
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد … به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود …
خیالم تقریبا راحت شده بود … یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم … هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم …
مادرم با پدر تماس نگرفت … گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم …
صدای در که اومد، از جا پریدم … با ترس و امید، جلو رفتم … پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم … با لبخند به پدرم سلام کردم …
چشمش که به من افتاد خشک شد … چند لحظه پلک هم نمی زد … چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد …
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری…
در رو بست و اومد تو … وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد … جلوی شومینه، نشسته بود بازی می کرد …
- خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت …
مادرم با دلخوری اومد سمت ما …
- این تمام احساستت بعد از سه سال ندیدن دخترته؟ … خوبه هر بار که زنگ می زد خودت باهاش حرف نمی زدی … اون وقت شکایت هم می کنی …
تا زمان شام، نشسته بود روی مبل و مثلا داشت روزنامه می خوند … اما تمام حواسم بهش بود … چشمش دنبال آرتا می دوید … هر طرف که اون می رفت، حواسش همون جا بود …
میز رو چیدیم … پرده ها رو کشیدم و حجابم رو برداشتم …
- کی برمی گردی؟ …
مادرم بدجور عصبانی شد …
- واقعا که … هنوز دو ساعت نیست دیدیش …
- هیچ وقت …
مادرم با تعجب چرخید سمت من … همین طور که می نشستم،گفتم …
- نیومدم که برگردم …
پاهاش سست شد … نشست روی صندلی …
- منظورت چیه آنیتا؟ … چه اتفاقی افتاده؟ …
نمی دونستم چی باید بگم … اون هم موقع شام و سر میز … بی توجه به سوال، خندیدم و گفتم …
- راستی توی غذای من، گوشت نزنید … گوشت باید ذبح اسلامی باشه … بعید می دونم اینجا گوشت حلال گیر بیاد…
پدرم همین طور که داشت غذا می کشید … سرش رو آورد و بالا و توی چشم هام خیره شد …
- همین که روش آرم مسلمون ها باشه می تونی بخوری؟…
از سوالش جا خوردم … با سر تایید کردم …
- هفته دیگه دارم میرم هامبورگ … اونجا مسلمون زیاد داره …
و مادرم با چشم های متعجب، فقط به ما نگاه می کرد …
راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم … اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم … خیلی خوشحال بودم … اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه … هیچی ازم نپرسید… تنها چیزی که بهم گفت این بود …
- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست… چشم های یه آدم بالغه …
شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود …
پدرم کم کم سمت آرتا رفت … اولین بار، یواشکی بغلش کرد… فکر می کرد نمی بینمش … اما واقعا صحنه قشنگی بود … روزهای خوشی بود … روزهایی که زیاد طول نکشید …
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد … اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت …
پدرم سکته کرد … و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم …
فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند … پدرم زمین گیر شده بود … تنها شانس ما این بود … بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن …
نمی دونم چرا … اما یه حسی بهم می گفت … من مسبب تمام این اتفاقات هستم … و همون حس بهم گفت … باید هر چه سریع تر از اونجا برم … قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته …
و من … رفتم …
پدرم به سختی حرکت می کرد … روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم … روی مبل، کنار شومینه نشسته بود … اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم …
- آنیتا … چند روز قبل از اینکه برگردی خونه … اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود … خواب دیدم موجودات سیاهی … جلوی کلیسای بزرگ شهر … تو رو به صلیب کشیدن …
به زحمت، بغضش رو کنترل کرد …
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313