•⋮❥💔
گـِدٓاےِڪُوےٖࢪضٰاشُوڪِہآناِمـٰامࢪئوٖف
بِہسینہےاَحدےٖدَستࢪَدنَخَوٰاهَدزَد :))!
#به_وقت_8⃣💚🦋
❥︎---🦋✨-----•°
💢 قدرشناس باشیم.
💠 قدردانی کردن در هر مرحله زندگی فوق العاده است و نتایج درخشانی به همراه دارد، بر اساس روانشناسی همسرداری، این موضوع یکی از ترفندهای همسرداری می باشد که باید هر روز از آن استفاده کرد!
📎 #همســــــــــــــــــــرداری💚🌹
🔸️مقتل خوانی بیست وششم محرم
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی
#محرم
••••☆✾•🖤🥀🖤•
🏷❤️| اگر #عشق تصویرمیشد !☺️👆👆
-----------------------------
#آقاسیدعلے😍👌
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 مقـام حضـرٺ عباس علیہ الســلام
در کشور آلبانی(اروپا)⁉️⁉️
در سال 2013 "استیوان پاپ دیمتروف" هنرمند بلغارستانی مجسمهای از تمثال حضرت عباس علیه السلام سوار بر اسب ساخت که دو کودک در آغوش دارد و میخواهد به آنان آب بنوشاند.
باولاـــیـ💛ــت تــا شــــ❤ــهادت
┄┄┅┅❅༻🇮🇷༺❅┅┅┄┄
⭕️تناقضات روشنفکرنماها!!
⁉️روشنفکر مجازی کیست؟
🔻کسی که حضور نخست وزیر کانادا در مترو، صدر اعظم آلمان در بین مردمش و رئیس جمهور آمریکا در بین سیل زدگان را تمجید می کند اما به رئیسجمهور خودش که می رسد میگوید: رفتار پوپولیستی!
‼️دوست داشتید رئیس جمهورتان زخم بستر میگرفت؟
✍🏼علیرضا زادبر
#رئیسی
#دولت_انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یه سوال؟
چِقد میخوایم فقط حَـرف باشیم؟
یارِ امامزمان تو گناهنکردن ثابتمیکنه...
اللھمعجݪاللولیڪاݪـفࢪج💔🤲🏻
بحقحضرتزینبسلاماللهعلیها
بهعشقحسینبهسویظهور
#شبتون_مهدوی💚☺️
°| #رمان_رهــایـی_ازشــبـــ 💕☁️
°| #قسمت_دهم
°| #رمان
.
دیگہ حوصلہ ام از حرفهاش سر رفتہ بود.
با جملہ ی آخرش متوجہ شدم اینم مثل مردهاے دیگہ فقط بہ فڪر هم خوابے و تصاحب تن منہ.
تو دلم خطاب بهش گفتم:
-آرزوے اون لحظہ رو بہ گور خواهے برد. جورے به بازے میگیرمت ڪه خودشیفتگے یادت بره.
منتظر جواب من بود.با نگاه خیره اش وادارم ڪرد بہ جواب.
پرسید:
- خب؟! نظرت چیہ؟ !
قاشقم رو بہ ظرف زیباے بستنیم مالیدم و با حالت خاص و تحریڪ ڪننده ای داخل دهانم بردم.و پاسخ دادم:
-باید بیشتر بشناسمت.تا الان ڪه همچین آش دهن سوزے نبودے!!
اون خندید و گفت:
-عجب دخترے هستے بابا! تو واقعا همیشہ اینقدر بداخلاق و رکے؟! رامت میڪنم عسل خانوم…
گفتم:
_فقط یڪ شرط دارم!
پرسید:
_چہ شرطے؟!
گفتم:
_شرطم اینہ ڪہ تا زمانیڪہ خودم اعلام نڪردم منو بہ ڪسے دوست دختر خودت معرفے نمیکنے.
با تعجب گفت:
_باشہ قبول اما براے چی چنین درخواستے دارے؟ !
🍃🌹🍃
یڪے از خصوصیات من در جذب مردان ،مرموز جلوه دادن خودم بود.
من در هرقرار ملاقاتے ڪہ با افراد مختلف میگذاشتم با توجہ با شخصیتی ڪہ ازشون آنالیز میڪردم
شروط و درخواستهایے مطرح میڪردم ڪه براشون سوال برانگیز و جذاب باشہ.
در برخوردم با کامران👤 اولین چیزے ڪہ دستگیرم شد غرور و خودشیفتگے ش بود و این درخواست اونو بہ چالش میڪشید ڪہ چرا من دلم نمیخواد کسے منو بہ عنوان دوست او بشناسہ!!
ومعمولا هم در جواب چراهای طعمه هام پاسخ میدادم :
_دلیلش ڪاملا شخصیہ.شاید یڪ روزے ڪہ اعتماد بینمون حاڪم شد بهت گفتم!
و طعمہ هام رو با یڪ دنیا سوال تنها میگذاشتم.
من اونقدر در ڪارم خبره بودم ڪہ هیچ وقت طعمہ هام دنبال گذشته وخانواده م نمیگشتند.
اونها فقط به فڪر تصاحب من بودند و میخواستند بہ هر طریقے شده اثبات ڪنند ڪہ با دیگرے فرق دارند و من هم قیمتے دارم!
🍃🌹🍃
ڪامران آه ڪوتاهی ڪشید و دست نرم وسردش رو بروے دستانم گذاشت. و نجوا ڪنان گفت:
-یه چیزے بگم؟!.
دستم رو بہ آرامے وبا اکراه از زیر دستاش خارج ڪردم و بہ دست دیگرم قلاب کردم.
-بگو
-بہ من اعتماد ڪن.میدونم با طرز حرف زدنم ممکنہ چہ چیزهایی درباره م فڪر ڪرده باشے. ولے بهت قول میدم من با بقیہ فرق دارم.از مسعود ممنونم ڪہ تو رو بہ من معرفے ڪرده.در توچیزے هست ڪہ من دوستش دارم.نمیدونم اون چیہ؟ ! شاید یک جور بانمکے یا یڪ …نمیدونم نمیدونم. .فقط میخوام داشتہ باشمت.
لبخند خاص خودمو زدم و گفتم:
-اوڪے.ممنونم از تعریفاتت…
واین آغاز گرفتارے ڪامران بود….
.
ادامہ دارد....
.
نویسنده:
#ف_مقیمـے 🔭🌸 .
°| #رمان_رهــایـی_ازشــبــ 💕☁️
°| #قسمت_یازدهم
°| #رمان
.
بہ ساعتم نگاه ڪردم یڪ ساعت مونده بود بہ اذان مغرب.🌃
بازهم یڪ حس عجیب منو هدایتم میڪرد بہ سمت مسجد محلہ ی قدیمے!
نشستن روے اون نیمڪت و دیدن طلبہ ے جوون و دارو دستہ اش براے مدتی منو از این برزخے ڪه گرفتارش بودم رها میڪرد.
با ڪامران خداحافظے ڪردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یڪ جاے مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم.
اوهم با خوشحالے قبول ڪرد و منو تا مترو رسوند.
دوباره رفتم بہ سمت محلہ ی قدیمے و میدان همیشگے.
🍃🌹🍃
ڪمے دیر رسیدم.
اذان رو گفتہ بودند و خبرے ازتجمع مردم جلوے حیاط مسجد نبود.
دریافتم ڪہ در داخل ،مشغول اقامہ ے نماز هستند.یڪ بدشانسی دیگہ هم آوردم.
روے نیمڪت همیشگے ام یڪ خانوم بهمراه دو تا دختربچہ نشسته بودند و بستنی میخوردند.
جورے بہ اون نیمکت وآدمهاش نگاه میڪردم ڪه گویے اون سہ نفر غاصب دارایی هاے مهمم بودند.
اونشب خیلے میدون و خیابانهاش شلوغ بود.شاید بخاطر اینڪہ پنج شنبه شب بود.
ڪمے در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمڪتم خالے شہ ولے انگار قرار نبود امشب اون نیمڪت براے من باشہ.
چون بہ محض خالے شدنش گروه دیگرے روش مے نشستند.
🍃🌹🍃
دلم آشوب بود....
یڪ حسے بهم میگفت خدا از دستم اونقدر عصبانیہ ڪه حتی نمیخواد من بہ گنبد ومناره هاے خونہ ش نگاه ڪنم. وقتے بہ این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم.
آرزو میڪردم اینی نباشم ڪه هستم. صداے زیبا و ارامش بخش یڪ سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید.
🎙سخنران درباره ے اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میڪرد.
پوزخند تلخے زدم و رو بہ آسمون گفتم :
_عجب! پس امشب میخواے ادبم ڪنی و توضیح بدے چرا لیاقت نشستن رو اون نیمڪت و نداشتم؟!بخاطر همین #چند_تا_زلف و شکل و قیافہ م؟!یا بخاطر #سواستفاده_از_پسرهاے دورو برم؟
🍃🌹🍃
سخنران حرفهاے خیلے زیبایے میزد.
حجاب رو خیلی زیبا بہ تصویر میڪشید.
حرفهاش چقدر آشنا بود.
او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد.
و ازهمہ بدتر اینڪہ چندجا دست روے #نقطہ_ضعف_من گذاشت
و اسم 🌸حضرت فاطمه🌸 رو آورد.
تا اسم این خانوم میومد چنان #شرمے #هیبتم رو فرا میگرفت ڪه نمیتونستم نفس بڪشم.
از شرم اسم خانوم اشڪم😢 روونہ شد.
به خودم ڪه اومدم دیدم درست ڪنار حیاط مسجد ایستادم.اون هم خیره بہ بلندگوی بزرگی ڪه روی یڪ میله بلند وصل شده بود.
ڪه یڪ دفعہ صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم :
_قبول باشه بزرگوار.چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها. ؟!
🍃🌹🍃
من ڪه حسابی جا خورده بودم سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم ودر ڪمال ناباورے همون طلبہ ے جوون رو مقابلم دیدم.!!!!!
.
ادامہ دارد….
.
نویسنده :
#فــــ_مــقـــیــمــے 🔭🌸 .