فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#_حسین_بابی_انت_و_امی
#من_حرم_لازمم_دلم_تنگ_است 😭
تکلیف عاشق چیست بوی اربعین آمد
دعوت کن آقا جان مرا والله حیرانم
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
☑️ شب جمعه کربلا
#_راهیان_کربلا
🔸️مقتل خوانی نهم صفرالمظفر
🥀اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
▪ِوَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🥀وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🥀 وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#مقتل_خوانی
#محرم#صفر
••••☆✾•🖤🥀🖤•✾☆••••
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_جمعه💔
حَضرَتِ عِشقْ عَجَبْ كربْ و بَلايى دارَدْ
شَبِ جُمعه حَرَمَشْ حـال و هَوايى دارَدْ
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین
#شبزیارتۍارباب
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا
🚛⃟ 📗
تو همانی که دلم،
لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت
همانندش را…💔
#به_وقت_حاج_قاسم🦋🕊🥀
❥︎---🦋✨-----•°
4_6035193971670518127.mp3
6.48M
🏴#شور
🌴من دارم به جادهها فکر میکنم
🎤 #کربلایی_جواد_مقدم
📌 #اربعین
👌فوق_زیبا
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
💠 شفا اینجاست...
🎙 با نوای #حاج_میثم_مطیعی
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ
الْمَقْتُولِ بِڪَرْبَلاءَ
❤️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
❤️أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
🕊🌹🕊
سلام بر تو ڪہ سایہ ے مهربانے ات
راه نفوذ تنهایے را بر هر قلبے میبندد
سلام بر تو ڪہ تشعشع مهرت هر دل
یخ زده اے را گرماے زندگے مے بخشد
سلام بر تو ڪہ نسیم نوازشگر محبتت
هر جان خستہ اے را پر امید مے ڪند
سلام بر تو ڪہ باران مقدس نامت
هر شوره زار عطشناڪے را سیراب میڪند
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام بر قطب عالم امڪان☀️
#شبتون_مهدوی🌙☺️
•| #رمان_رهــایــے_از_شبـــ .☁️💕.
•| #قسمت_چهل_و_پنجم
•| #رمان
.
صداے ضربان قلبم 💓رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم.
چرا او اینطورے نگاهم ڪرد؟
نڪنہ منو شناخت؟
یا مبادا نگاه بیحیام موجب شد ڪہ او فڪر ڪنہ من با نیت نگاهش ڪردم؟!
اے لعنت بہ این چشمها!
اے لعنت بہ این نگاه!
حاج مهدوے حتے در خیابان هم با ما هم قدم نشد.
انگار ما با او نبودیم.
انگار ما وجود نداشتیم.
🍃🌹🍃
فاطمہ بے توجہ بہ حال و روز من باغرولند در حالیڪہ نفس نفس میزد و میخواست زودتر بہ حاج مهدوے برسیم گفت:
_اے بابا…این بنده ے خدا چرا داره تختہ گاز میره.ڪلیه ام درد گرفت.مگہ تو غذا چیزے بوده؟
من ڪہ میدانستم عامل این رفتار منم با گلویے ورم ڪرده از بغض، فقط راه میرفتم.
نہ با قدمهاے تند بلڪہ با گامهایے سنگین.
بالاخره حاج مهدوے ایستاد.
وباز قلب من هم ایستاد!
از دور میدیدم ڪہ تسبحیش رو در مشتش فشار میدهد.
انگار داشت گلوے مرا میفشرد..یڪ قدم بہ عقب برداشت و ما رو دید ڪہ مثل لشڪر شڪست خورده بہ سمتش میریم.
فاطمہ جلوتر از من بود و حالا دستے بہ پهلو داشت.
حاج مهدوے بہ آرومے بہ سمتمون اومد. در دلم غوغایے بود.تصاویر ڪابوسم جلوے چشمانم رژه میرفت و هر آن احساس میڪردم همه چیز خراب میشہ. وقتے بہ ما رسید هنوز چهره اش درهم بود.
🍃🌹🍃
فاطمہ از روے حیا.، دستش رو از پهلویش برداشت.
حالا اگر من جاے او بودم آه ونالہ هم چاشنے ڪارم میڪردم تا توجہ حاج مهدوے رو بہ خودم جلب ڪنم!
ولے دنیاے من وفاطمہ خیلے با هم فرق داشت.
حاج مهدوے با نگاهے سنگین خطاب بہ فاطمہ گفت:
-من تند میرم یا شما آروم راه میاین؟!
فاطمہ هن هن ڪنان گفت.:
-حاج آقا نمیدونم.فقط میدونم واقعا من یڪے از نفس افتادم..
.
ادامہ دارد…
.
نویسنده :
#فــــ_مــقیـمــے .🔭🌸.
•| #رمان_رهــایــے_از_شــبــ .☁️💕.
•| #قسمت_چهل_و_ششم
•| #رمان
.
حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت:
-شرمندتونم.آخہ خیلے دیره.اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم.
من مغموم وشرمنده😓 چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم.
🍃🌹🍃
امروز چقدر روز بدے بود..
نہ بے انصافیہ..
نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ…
معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!!
روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ #گمان_میڪردم_خوبند والان از یادآوریش شرم میڪنم.
وروزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.!
حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود.سخت وخارا !!! اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!
اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم.
🍃🌹🍃
داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صداے نسبتا بلندے صدام ڪرد:
-خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟
با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم:
-درمورد چے؟
فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت:
_حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند.موافقید خودمون بریم اردوگاه؟ !
من با دلخورے و بغض گفتم:
_براے من فرقے نمیکنہ.من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید.مسوول هماهنگے شما هستید.من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود..
فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت.:😊
_این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے.این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ.
اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت.
و قلبم رو واقعا بہ درد آورد.
اشڪ در چشمانم جمع شد…
.
ادامہ دارد…
.
نویسنده :
#فــــ_مــقیـمــے .🔭🌸.