🖤
السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا
ڪَم ڪَم مسـافران سحـر را خبر ڪنید
با ذڪر یاحسین ❤️ به مشهد سفر ڪنید
داریم اهلِ رحمٺ مخصوصہ مےشویم
آمــادهٔ زیــارت مخصوصہ مے شویم
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ فوق العاده
زیبا ویژه شهادت امام سجاد
و اسارت آل الله با
صدای ایرج حسن زاده
#ما_ملت_امام_حسینیم
#پای_کار_حسین_ایستاده_ایم
#شهادت_سید_الساجدین_تسلیت
#آجرک_الله_یا_بقیه_الله
#پیشنهاد_دانلود 👌
😍😭😍😭😍😭😍😭😍😭
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
✅☑️✅☑️✅☑️✅☑️✅☑️
✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️✔️
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
❤️💞❣❤️💛💞❤️💛💞 ❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️ @oshahid #قسمت_پنجاه_یکم _لباساشو کشیدم و گفتم بگو دیگہ خیلہ خب
❤️💞❣💛❤️💞❣💛
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_دوم
_وارد حرم شدیم...
حس عجیبے داشتم سرگردو تو بیـ الحرمیـݧ وایساده بودیم
نمیدونستیم اول بریم حرم امام حسیـݧ یا حرم حضرت عباس
بہ اصرار اردلا اول رفتیم حرم اما حسیـݧ
دست در دست علے وارد شدیم چشمم کہ بہ گبند افتاد بے اختیار اشک از چشمام جارے شد و روزمیـݧ نشستم
_علے هم کنار مـ نشست و تو او شلوغے شروع کرد بہ روضہ خوندݧ
چادرمو کشیدم رو صورتمو و با تموم وجودم اشک میریختم نمیدونم چرا تمام صحنہ هاے اوݧ ۴ سال ، مث چادرے شدنم ، اوݧ خوابے کہ دیدم پیرزنے کہ منتظر پسرش بود ، نامہ اے کہ پسرش نوشتہ بود ،خواستگارے علے ، شهادت مصطفے ، خانومش و ...حتے رفتـݧ علے بہ سوریہ میومد جلوے چشمم و باعث شدت گریہ ام شده بود
_وای اما از روضہ اے کہ علے داشت میخوند
روضہ ے بے تابے حضرت زینب بعد از شهادت امام حسیـݧ
قلبم داشت از سینم میزد بیروݧ گریہ آرومم نمیکرد داشتم گریہ میکردم اما بازهم بغض داشت خفم میکرد
نفسم تنگ شده بودو داشتم از حال میرفتم
تو همو حالت چند تا نفس عمیق کشیدم و زیر لب از خدا کمک میخواستم
_چادرمو زدم کنار تا راحت تر نفس بکشم
مردم دور تا دور ما جمع شده بود با روضہ ے علے اشک میریختـݧ
اشکام و پاک کردم کہ واضح تر اطرافمو ببینم
بہ علے نگاه کردم توجهے بہ اطرافش نداشت روضہ میخوندو با روضہ ے خودش اشک میریخت یاد غریبے حضرت زینب و روضہ اے کہ خودش براے خودش میخوندو اشک میریخت افتادم
_بغضم بیشتر شد و نفسم تنگ تر
بہ زهرا کہ کنارم نشستہ بود با اشاره گفتم کہ حالم بده
زهرا نگرا بطرے آب و از کیفش درآورد و داد بہ مـ و بعد شونہ هامو ماساژ داد
روضہ ے علے تموم شد
اطرافمو تقریبا خلوت شده بود علے کہ تازه متوجہ حال مـ شده بود با سرعت اومد سمتم و با نگرانے دستم و گرفت:چیشده اسماء حالت خوبہ❓
_هنوز اشکاش رو صورتش بود دلم میخواست کسے اونجا نبود تا اشکاشو پاک میکردم و براے بودنش ازش تشکر میکردم
لبخندے زدم و گفتم:چیزے نیست علے جاݧ یکم فشارم افتاده بود
دستات یخہ اسماء مطمعنے خوبے❓
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
بهش نزدیک شدم و در گوشش گفتم:علے چہ صدایے دارے تو ، ببیـ منو بہ چہ روزے انداخت
_با تعجب بهم نگاه کردو از خجالت سرشو انداخت پاییـݧ
چند روزے گذشت ، سخت هم گذشت از طرفے حرم آقا و روضہ هاش از طرف دیگہ اشکهاے علے کہ دلیلش و میدونستم
میدونستم کہ بعد از شهادت مصطفے یکے از دوستاش براے ردیف کرد کارهاے علے اومده بود پیشش میدونستم کہ بخاطر مـݧ تا حالا نرفتہ الا هم اومده بود از آقا بخواد کہ دل منو راضے کنہ
_با خودم نمیتونستم کنار بیام ، مـ علے و عاشقانہ دوست داشتم ، دورے و نداشتـنشو مرگ خودم میدونستم ، علے تمام امید و انگیزه ے مـݧ بود
_اما نباید انقدر خودخواه باشم
من وقتے علے و میخوام باید بہ خواستہ هاشم احترام بزارم
تصمیم گیرےخیلے سخت بود
تو همو حرم بہ خدا توکل کردم و از آقا خواستم بهم صبر بده تا بتونم تصمیم درست بگیرمـ
نمیدونم چرا احساس میکردم آخریـݧ کربلایی کہ با علے اومدم
همہ جا دستشو محکم میگرفتم و ، ول نمیکردم
_دل کند از آقا سخت بود
ما برگشتیم اما دلمو هنوز تو بیـݧ الحرمیـݧ مونده بود
اشک چشمامو خشک نشده بود و دلموݧ غم داشت
رسیدیم خونہ
بہ همیـ زودے دلتنگ حرم شدیم
حال غریب و بدے بود انگار مارو از مادرمو بہ زور جدا کرده بود
_علے بے حوصلہ و ناراحت یہ گوشہ ے اتاق نشستہ بود و با تسبیح بازے میکرد
رفتم کنارش نشستم
نگاهش نمیکردم تسبیح و ازش گرفتم و گفتم:چرا ناراحتے❓
آهے کشیدو گفت:اسماء خدا کنہ زیارتمو قبول شده باشہ و حاجتامونو بگیریم
میدونستم منظورش از حاجت چی❗️
با بغض تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے❓
جانم اسماء❓
چشمام پراز اشک شدو گفتم:حاجت تو چیہ❓
با تعجب بهم نگاه کرد
_بهم نزدیک شد و اشکامو پاک کرد:اسماء مگہ نگفتم دوست ندارم چشماتو خیس ببینم❓
چشمامو بستم و دوباره سوالمو تکرار کردم
ازم فاصلہ گرفت و گفت:خوب مـ خیلے حاجت دارم قابل گفتـݧ نیست
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:آها قابل گفتـݧ نیست دیگہ باشہ
بلند شدم برم کہ دستم و گرفت و کشید سمت خودش و کنارش نشوند
بینموݧ سکوت بود
_سرمو گذاشتم رو سینش و بہ صداے قلب مهربونش گوش دادم
نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد
چطورے میتونستم بزارم علے بره ، چطورے در نبودش زندگے میکرم
اگہ میرفت کے اشکام و پاک میکردو عاشقانہ تو چشمام زل میزد
کے منو درآغوش میگرفت تا تمام غصه هامو فراموش کنم❓
_پنج شنبہ ها باید باکے میرفتم بهشت زهرا❓
دیگہ کے برام گل یاس میخرید
سرمو گرفتم و پیشونیمو بوسید تو چشمام زل زدو گفت:اسماء چیشده❓چرا چند وقتہ اینطورے❓
بہ علے نمیخواے بگے❓
میخواے با اشکات قلبمو آتیش بزنے❓
اشکامو پاک کردم و باصداے آرومے گفتم:کے میخواے برے❓
کجا❓
سوریہ...
ادامه دارد...
💍@oshahid💍
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
عمری نگران خیره
به خورشید ظهـور
ای کاش به زودی
برسد عید ظهـور
هرهفته سه شنبه ها
دلم پر زد و رفت
تامسجد جمکران
به امید ظهـــــور
🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
سلام حسینجانم♥️
تو تجلے خدایے و خراب تو منم
پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم
السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم
عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین 🖤
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
#حجاب💚
از دامـ🍃ـن حیا
مرد بـه✨مـعـراج✨
میرود..اصلا شهیــد🌹
حـاصل پـر هاے🦋
چـادر🌸استــ
بگذار تـا خلاصه
بگویـم🗣برایتان
در یڪ کلام فاطـ❤️ـمه
معناے چادر استـ😍
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
°| 🍃🌻🦋 |°
•جمکران
بغضِ سه شنبه
نفسِ یا "مهـدی"🕊
•عطرِ نرگـس
وسطِ صحن
چه حالۍ دارد🤍💐
#سهشنبههایجمکرانی♥️
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
#به_وقت_حاج_قاسم💚
عظمٺ در چشماݩ ڪسۍسٺ
ڪه نگاهش را ڪنترل ڪند...
•♡ #مبارزه_با_نفس ♡•
سردار دلھاشـھیدحاجقاسمسلیمانی♥️
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
#حدیث_روز💚
▪️امام سجّادعليه السلام:
إنَّ عَمَّتي زَينَبَ مَعَ تِلكَ المَصائبَ و المِحَنِ النّازِلَةِ بِها في طَرِيقِنا إلَي الشّامِ ما تَرَكَتْ [تَهَجُّدَها] لِلَيلَةٍ...
💬 عمّه ام زينب سلام الله علیها، با وجود همه مصيبتها و رنجهايی كه در مسيرمان به سوی شام به او روی آورد، حتّی یک شب،
تهجّد و اقامه نماز شب را فرو نگذاشت!
📚وفيات الأئمه، ص۴۴۱.
🖤🖤🖤🖤🖤
👈این شب ها، به یاد عمه قامت خمیدهٔ امام زمان علیهماالسلام، نماز شب را به جا بیاوریم، #به_عشق_حسین و #به_نیت_فرج ...💚
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
براے حضرت زینب
هرڪارےبکنےبازهمڪماسٺ!
°•آیتاللہڪشمیرے🌿🖇
#لبیک_یا_زینب 🙂🌹🙂
#مدافعان_حرم
@oshahid
✌️9روز تا به وقت دلدادگی واعزام ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهیدانه💚
شهادت،سهمِ کسانی میشود
که عالم را ، محضر خدا میدانند
و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند
گناه نمیکنند
و شهدا ، اینگونه اند..
و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم
با گناه نکردن👌
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
نماهنگ ترانه عشق.mp3
3.65M
....میراث جاودانه عشق
امام زمان🌹🍃🍃🍃🍃
پیشنهاد دانلود👌👌👌
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
اللهم عجل لولیک الفرج💚
#دم_اذانی😍💚
خدایا !
مثل شهدا
لذت مناجات می خواهم
إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِی غَالِبٌ وَطَاعَتِی قَلِیلٌ.....یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
#نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
#عاشقانه😍💚
با یادِ تو احوالِ قشنگی دارم
اندیشهٔ سیّالِ قشنگی دارم
هرچند که سرمای جدایی سخت است
از خاطره ات، شالِ قشنگی دارم...
#حسینعلی_زارعی
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
❤️💞❣💛❤️💞❣💛 #عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_پنجاه_دوم _وارد حرم شدیم... حس عجیبے داشتم سرگردو تو بیـ الحرمی
❤️💞❣
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_سوم
@oshahid
سوریه...
باتعجب نگاهم و کردو گفت:سوریہ❓
نگاهش کردم و گفتم:آره ،مـ میدونم کہ میخواے برے
مـݧ میدونم کہ میخواے برے فقط بگو کے❓
چیزے نگفت
زدم بہ شونش و گفتم:علے با توام
_اشک تو چشماش حلقہ زده و گفت:وقتےکہ دل تو راضے باشہ
برگشتم ، پشتمو بهش کردم و گفتم:
إجدے❓پس هیچوقت نمیخواے برے
دستشو گذاشت رو شونم ومنو چرخوند سمت خودش
اومد چیزے بگہ کہ انگشتمو گذاشتم رولباشو گفتم:هیس ، هیچے نگو علے
تو کہ میخواستے برے چرا اصلا زن گرفتے❓
چرا موقع خواستگارے بهم نگفتے❓
اصلا چرا مـ❓
علے چرا❓
_دستمو گرفت تو دستشو گفت:اجازه هست حرف بزنم❓
اولا کہ هر مردے باید یروزے ز بگیره
دوما کہ اسماء تو کہ خودت میدونے مـݧ عاشقت شدم و هستم باز میپرسے چرا مـ❓
اوݧ موقع خبرے از رفتـݧ نبود کہ بخوام بهت بگم الانش هم اگہ تو راضے نباشے مـݧ جایے نمیرم
_آره مـݧ راضے نباشم نمیرے اما همش باید ببینم ناراحتے❓
بادید عکس یہ شهید بغضت میگیره❓
ینے مـݧ مانع رسیدݧ بہ آرزوت بشم❓
مـ خودخواهم علی❓
_اسماء چرا اینطورے میکنے❓
نمیدونم علے ، نمیدونم
بس کـݧ اسماء
دستم گذاشتم رو سرمو بہ دیوار تکیہ دادم
علے از جاش بلند شد رفت سمت در ، یکدفعہ وایساد و برگشت سمت مـݧ
بہ حرکاتش نگاه میکردم
اومد پیشم نشست و با ناراحتے گفت:!اسماء ینے اگہ موقع خواستگارے بهت میگفتم کہ احتمال داره برم سوریہ قبول نمیکردے❓
_نگاهم و ازش دزدیدم و بہ دستام دوختم
قلبم بہ تپش افتاده بود ، نمیدونستم چہ جوابے باید بدم
چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقہ زده بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعہ یہ بغضے تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول میکردم علے مثل الاݧ کہ...
کہ چے❓
بغضم ترکید ، توهموݧ حالت گفتم ، مثل الاݧ کہ راضے شدم برے
_باورم نمیشد ایـݧ حرفو مـݧ زدم❓
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زما فقط یکدیقہ بہ عقب برمیگشت
علے اشکامو پاک کردو سرمو چسبوند بہ سینش
دوباره صداے قلبش میشنیدم پشیمو شدم از حرفے کہ زدم
تو دلم گفتم:الا وقت درآغوش گرفتنم نبود علے ، دارے پشیمونم میکنے،چطورے ازت دل بکنم چطورے❓
باصداش بہ خودم اومدم
_اسماء اینطورے راضے شدے با گریہ و اشک❓با چشماے غمگیـ❓
فایده اے نداشت مـ حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم
ازش جدا شدم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:مـݧ تصمیممو گرفتم
فقط بگو کے میخواے برے❓
بگو بہ جوݧ علے راضیم برے❓
إ علے گفتم راضیم دیگہ ایـݧ حرفا ینے چے❓
بگو بہ جوݧ علے
علے دارے پشیمونم میکنیا
دیگہ چیزے نگفت
_علے نمیخواے بگے کے میخواے برے❓
آهے کشید و آروم گفت:جمعہ شب
پس واقعیت داشت رفتنش تو ایـݧ یکے دوماه دنبال کاراش بود
بہ من چیزی نگفته بود
چرا❓
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلے و چشمامو بستم
زما از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصداے آروم کہ کمے هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علے امروز چند شنبست
چهارشنبہ
_فقط سہ روز تا رفتنش زماݧ داشتم.باید چیکار
میکردم❓ما هنوز عروسے هم نکرده بودیم
قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا
_جلوے چشمام سیاه شد از رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پاییـ و سمت در اتاق حرکت کردم ، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد ، سوزنش دستم و پاره کردو از دستم خارج شد
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم
_لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها ، رو و صدا کرد
از زمیـݧ بلندم کرد و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیر الا میاݧ
مگہ چم شده❓
افت فشار شدیدو لرزش بد
_اگہ یکم دیرتر میاوردنتو میرفتیـ تو کما خدا رحم کرده
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده
بغضم گرفت خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم❓
_چیزے نشده
پس همکاراتو
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرو
علے صندلے آورد و کنارم نشست
لبخندے بهم زدو گفت:خوبے اسماء❓میدونے چقد منو ترسوندے❓
حالا بگو ببینم چیشده بود مـݧ نبودم❓
لبخند تلخے زدم و گفتم:مـݧ چرا اینجام علے❓ازکے❓الا ساعت چنده...
ادامه دارد..
💍@oshahid💍
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
براے حضرت زینب هرڪارےبکنےبازهمڪماسٺ! °•آیتاللہڪشمیرے🌿🖇 #لبیک_یا_زینب 🙂🌹🙂 #مدافعان_حرم @o
•.~
.
〖هنࢪآناستڪھ؛
بمیࢪے
پیشازآنڪھ
بمیࢪانندٺ ..!_🌱•'`〗
#لبیک_یا_زینب 🙃🌹🙂
#مدافعان_حرم
@oshahid
✌️8روز تا به وقت دلدادگی و اعزام ✌️
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
❤️💞❣ #عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_پنجاه_سوم @oshahid سوریه... باتعجب نگاهم و کردو گفت:سوریہ❓ نگاهش کردم و
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_چهارم
@oshahid
_علے❓ازکے❓الا ساعت چنده❓
هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ، نگرا نباش چیزے نیست ساعت ۴ بعد از ظهر ، مامانم اینا کجا❓
ایـ جا بود تازه رفتـݧ
علے امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست بریم
_با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنے چے بریم❓دکتر هنوز اجازه نداده
بعدشم مـ جمعہ جایے نمیخوام برم
بہ حرفش توجهے نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشہ از جام بلند شدم. سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام
اومد سمتم. اسماء دارے چیکار میکنے بیا بخواب
_علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم
کجا بریم اسماء❓چرا بچہ بازے در میارے❓بیا برو بخواب سر جات
علے تو نمیاے خودم میریم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ، دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد
آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همو دستم کہ سوزݧ سرم ، زخمش کرده بود و گرفت
دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ
_گریم از درد نبود از ، حالے کہ داشتم بود درد دستم
و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـ
علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد
_دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ، مثل بچہ ها اشکامو با آستیـ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم: آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید❓مـݧ خوب شدم
دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت: اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جا چرا سرمو از دستت درآوردے❓چرا از جات بلند شدے❓
آخہ حالم خوب شده بود
_از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولے مـݧ میخوام برم. تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ
علے یک گوشہ وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے❓
بلخندے از روے پیروزے زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستا رفتیم بیروݧ
بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا
_چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد.
تو ماشیـݧ خوابم برد ، چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم
پوووووفے کردم و گفتم: علے جا گفتم کہ حالم خوبہ ، اذیتم نکـ برو بهشت زهرا خواهش میکنم
آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرمو و تو همو حالت گفت: اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم
بہ چے❓
_ایـݧ کہ تو رو ، تو ایـ حالت ببینم. اسماء مـݧ نمیرم
کے،گفتہ مـ بخاطر تو اینطورے شدم ، بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده❓
سرشو از فرموݧ بلند کردو و تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسہ ے خوݧ بود
طاقت نیوردم ، نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشیـ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد
تمام راه بینموݧ سکوت بود
از ماشیـݧ پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم
جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سرداراݧوبے پلاک
شونہ بہ شونہ ے علے راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ از گل یاس خبرے بود از گلاب و آب
علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم: علے برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا❓خوب حالا اونجا هم میرم
برو
اے بابا،باشہ میرم
@oshahid
_میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره
رفت و کنار قبر نشست
اول آهے کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طورے کہ مـݧ متوجہ نشم اشک میریخت
پشتمو بهش کردم کہ راحت باشہ
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک هاے روے قبرشو فوت کردم از کارم خندم گرفت مثل بچہ ها شده بودم .بیـݧ خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم و نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنہ
کمکم کرد و علے و انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشہ
_بگم علے کہ بره قلبم و هم با خودش میبره ، کمکش کـݧ خوب ازش نگهدارے کنہ
با صداے علے بہ خودم اومدم
اسماء بستہ دیگہ پاشو بریم. هوا تاریک شده
بلند شدم ، تمام چادرم خاکے شده بود
خاک چادرمو با دستش پاک کرد و مـݧ
بالبخند تلخے بهش نگاه میکردم
چند قدم ک برداشتم سرم گیج رفت ، اگہ علے نگرفتہ بودم با صورت میخوردم زمیـݧ
عصبانے شد و با صدایے کہ هم عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
بیا ، خوبم خوبمت ایـݧ بود❓
چیزے نیست علے از گشنگیہ
خیلہ خوب بریم
_روبروے یہ رستوراݧ وایساد
دیگہ از عصبانیت خبرے نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چے میخورے
اوووووووم،فلافل
فلافل❓
آره دیگہ علے فلافل میخوام
آخہ فلافل کہ
حرفشو قطع کردم. إ مگہ ازمـݧ نپرسیدے❓هوس کردم دیگہ
خیلہ خب باشہ عزیزم
_فلال و خوردیم و رفتیم سمت خونہ ے علے اینا وارد خونہ کہ شدیم ماماݧ علے زد تو صورتشو گفت:دخاک بہ سرم اینجا چیکار میکنید❓اسماء جا حالت خوبہ دخترم❓
ادامه دارد....
💍@oshahid💍
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
چند روزی است کہ تا مےشنوم حرفشرا
اربعین، ڪربوبلا، این دل من مےریزد!😭
@oshahid
〖❝(:"〗
چَندیستدَر
حَریمِتو ؛
راهَمنمیدهَند !
مَـنبیوَفآ
شُدَم ...
توچرآقَهرمیکُنی؛
-امامرضا ...💔
♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
@oshahid
🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣ #عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_پنجاه_چهارم @oshahid _علے❓ازکے❓الا ساعت چنده❓ هیچے یکم فشارت
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_ششم
@oshahid
_علے اونقدر خوب بود کہ مطمعـݧ بودم شهید میشہ...
واااے خدایا کمکم کـݧ
از جام بلند شدم
رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم ، نسیم خنکے بہ صورتم خورد و اشکامو رو صورتم بہ حرکت درآورد
درد شدیدے تو سرم احساس کردم
پنجره رو بستم و بہ دیوار تکیہ دادم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد
باصداے اذاݧ صبح بیدار شدم یہ نفر روم پتو کشیده بود
_بہ اطرافم نگاه کردم
علے رو تخت نشستہ بود و سرشو بیـ دوتا دستش گذاشتہ بود
سرشو آورد بالا ، چشماش هنوز قرمز بود
اسماء چرا نخوابیده بودے❓منو میخواستے گول بزنے❓اونجا چرا❓میخواے دوباره حالت بد بشہ❓مـݧ کہ گفتم تا دلت راضے نباشہ نمیرم چرا میشینے فکرو خیال الکے میکنے❓
_الکے خندیدم و گفتم:اوووووو چہ خبرتہ علے❓ایـݧ همہ سوال اونم ایـݧ وقت صبح
پاشو بریم وضو بگیریم
نمازموݧ و اول وقت بخونیم
نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود ایـݧ حالت هام
بدوݧ توجہ بہ علے از اتاق رفتم بیرو
رفتم سمت دستشویے. تو آیینہ خودم و نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهے کشیدم و
صورتمو شستم
_وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علے و خودم و پهـ کردم
چادر نمازمو سر کردم و منتظر علے نشستم
علے نمازو شروع کرد
اللہ اکبر
با اولیـݧ اللہ و اکبرے کہ گفت: اشک از چشمام جارے شد
بهش اقتدا کردم و نماز و باهم خوندیم
نمیدونم تو قنوت چے داشت میگفت کہ انقدر طول کشید...
_بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش
علے❓
جانم❓
ببخشید
بابت چے❓
تو ببخش حالا
باشہ چشم ، دستے بہ سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفتہ بودم با چادر نماز شبیہ فرشتہ ها میشے❓
_اوهووم
اے بابا فراموشکارم شدم ، میبینے عشقت با آدم چیکار میکنہ❓
سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم
اخمے کردم و گفتم: با چادر مشکے چے❓
دستش و گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علے
حالا هم برو بخواب
بخوابم❓دیگہ الا هوا روشـ میشہ باید وسایلاتو جمع کنیم
اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگہ پامیشیم جمع میکنیم
قوووول❓
قول
_ساعت ۱۱ بود باصداے گوشیم از خواب بیدار شدم
ماماݧ بود حتما کلے هم نگراݧ شده بود
گوشے و جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو
الو سلام اسماء جاݧ حالت خوبہ مادر❓
بلہ ماما جا خوبم خونہ ے علینام
تو نباید یہ خبر بہ ما بدے❓
ببخشید ماماݧ یدفعہ اے شد
باشہ مواظب خودت باش. بہ همہ سلام برسو
چشم خدافظ
_پیچ و تابے بہ بدنم دادم و علے و صدا کردم
علے جا❓پاشو ساعت یازده
پاشو کلے کار داریم
پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگہ بخوابم باشہ
پتو رو از سرش کشیدم. إ علے پاشو دیگہ
توجهے نکرد
باشہ پس مـݧ میرم
یکدفعہ از جاش بلند شدو گفت کجا❓
خندیدم و گفتم دستشویے
_بالش و پرت کرد سمتم جا خالے دادم کہ نخوره بهم
انگشتشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ داد کہ مـݧ از اتاق رفتم بیرو
وقتے برگشتم
همینطورے نشستہ بود
إ علے پاشو دیگہ
امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما
پوووفے کردم و گفتم: ببیـ علے مـ از دلت خبر دارم. میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ او راه با ایـ کارات مـ بیشتر اذیت میشم
_پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت...
#نویسنده_خانوم_علی_آبادی
💍@oshahid💍
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
#سلام_علےالحسین
آقا سلامے از ما، برق نگاهے از تو
با سر دویدن از ما، مهمان نوازے از تو
مدهوش ڪربلاتم، مدیون مهربونیٺ
خواهش بہ زیرِ قُبہ، حاجٺ روایے از تو
#آجرکاللهیاصاحبالزمان ..•🥀•
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@oshahid
یا اباصالح المهدی عج💚
عاشق گرفته باز قنوت دعا بیا
ای تیر آخرین کمان خدا بیا
ما در سکوت غربت خود داد میزنیم
بی تو شکست بغض گلو بی صدا بیا
هر لحظه با نیامدنت گریه میکنم
فصل شروع بارش چشمان من بیا
چشم انتظار توست حسینیه های اشک
ای روضه خوان مقتل کرببلا بیا
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ💚
@oshahid
#تلنگر
اگه محرم و صفر تموم شد و تغییر نکردی؛
مطمئن باش فقط شور حسینی داشتی
شعور حسینیت صفر بوده...
#حواسمون_هست؟!!
@oshahid
🔍#ادعیه
📗#دعای_هر_روز_ماه_صفر
📚مفاتیح الجنان
〰∞♡∞🌹#التماسدعاۍفرج🌹∞♡∞〰
.
#اول_ماه_صفر
قافله مستحق این همه آزار نبود
ڪه عبورش بدهند از گذر اهل یهود
#آجرڪ_الله_یا_صاحب_الزمان😭
#صدقہاولماهفراموشنشہ✋
@oshahid