eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹 نگران نباشید ؛ اگرم نباشه یدونه میسازیم که امثال شما توش جاشن⁦✊🏻⁩😏 °•°•°•°•°•°•°•°•°•° و چون به آنها میگویند: در زمین فساد نکنید، میگویند:ما فقط اصلاح‌ گر هستیم! آگاه باشید! یقینا خود آنها فسادگر هستند، ولی درک نمیکنند! (آیه ۱۱و۱۲سوره بقره) 🎥 فیلم آقازاده 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
⚫️ سالروز وفات حضرت ام البنین(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا تسلیت باد🖤🥀 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️16 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️17 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️19 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️26 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💚 🌹😍 •صد بار گفتـمش :( •وسط ِ حرف ِ من نخـند🎼 •یڪبار خندھ‌ ڪرد و🙁 •بیا عاشقش شدمـ...!♥️💍 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔸️خطبه فدکیه(۱۵) 🔸️اهل بیت (علیهم السلام) فرزندانشان را به حفظ خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها ) وا می‌داشتند، آن سان که آنان را به حفظ قرآن وا می‌داشتند. 📚المراجعات، سید شرف الدین ، ص ۳۹۲ 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💚⁉️⚠️ 📌بترس از روزی که همه بدن به حرف می آیند و به آنچه انجام دادند کنند. 🎯نشر دهید‼ ✅ بـهشــ💐ـت یا جهنـ🔥ــــم🔥 انتخاب با شما👌 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💚🌹💚 سر ميگذارد امشب قلبم به شانه ى دوست مهمان كبوترِ دل در آشيانه ى اوست سلام بر امام رئوف💚 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚🌹 به خدا توکل کن...👌👌 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
💚🌹 🌸اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ 🍃وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ 🌸مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا 🍃بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ 🌸مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ 🍃وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا 🌸وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ﴿۲۵۵﴾ 🌸خداست كه معبودى جز او نيست 🍃زنده و برپادارنده است نه خوابى سبك او 🌸را فرو مى گيرد و نه خوابى گران آنچه 🍃در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست 🌸كيست آن كس كه جز به اذن او در 🍃پيشگاهش شفاعت كند آنچه در پيش روى 🌸آنان و آنچه در پشت سرشان است مى داند 🍃و به چيزى از علم او جز به آنچه بخواهد 🌸احاطه نمى يابند كرسى او آسمانها و زمين 🍃را در بر گرفته و نگهدارى آنها 🌸بر او دشوار نيست 🍃و اوست والاى بزرگ (۲۵۵) 📚 سوره مبارکه البقرة ✍ آیه ۲۵۵ به خدا توکل کن...👌👌 🦋اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🦋 🦋‌♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫به فرموده مولا و مقتدایمان هر روز 🌟دعای هفتم صحیفه سجادیه🌟 را میخوانیم👆👌👌 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج •┈••✾🕯🏴🕯✾••┈• 💕 @oshahid
💛🌻به وقت رمان جدیدمون🌻💛 🌸درحوالی عطر یاس🌸☺️
🌸💜 💜🌸 قسمت آخرین میوه 🍎رو تو ظرف چیدم و رو به مامان گفتم: _تموم شد! در حالی که در قابلمه رو میذاشت روش گفت: _دستت درد نکنه، حالا برو آماده شو، الاناست که پیداشون بشه😊 چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم، مهسا آماده بود و پشت پنجره نشسته بود نگاهش که به من افتاد لبخند مرموزی زد، منظورشو نفهمیدم بی توجه به لبخندش کمدم رو باز کردم تا لباس مناسبی پیدا کنم😒 باز استرس تو تمام وجودم سرازیر شد، چرا انقدر دیوونه بازی درمیارم شاید سمیرا راست میگفت من زیادی ضعف نشون میدم، چشمامو بستم و زیر لب یه بسم الله گفتم تا شاید قلبم آروم بشه و بتونم درست تمرکز کنم ...😣💓 روسری مو که بستم صدای زنگ🔔 بلند شد، باز این استرس، باز دیدنش منو از همین حالا دیوونم میکرد، از صبح که مامان گفته بود که عمو جواد اینا میان قلبم 💓آروم و قرار نداشت .. چـــ💎ـــادرمو سر کردم، مهسا هم چادر به سر از اتاق رفت بیرون، نگاهی به خودم تو آیینه انداختم من باید قوی باشم قوی، نباید هیچ کس حس منو نسبت به اون بفهمه، هیچکس، هیچکس،حتی خودِ 🌷عباس!🌷 صدای سلام و احوال پرسی شون که اومد از اتاق اومدم بیرون عمو جواد اولین نفر بود که نگاهش بهم افتاد لبخند مهربونی بین ریش های نقره ایش نشست: _سلام دخترم😊 سلامی دادم و سرم رو به زیر انداختم ملیحه خانم نزدیک اومد و باهام روبوسی کرد، صدای بم مردونه ای آمیخته شد با صدای محمد که در حال سلام و احوال پرسی بود، با همون سر به زیری با حس کردن عطریاس متوجه اومدنش شدم، زیر لب ناخودآگاه زمزمه کردم "عباس"🙊
🌸💜 💜🌸 قسمت دیگه نوبت سفره پهن کردن بود... تا الان هی از جمع فرار می کردم تا عطر یاس بیشتر از این دیوونه ام نکنه😣😔ولی موقع شام دیگه نمیشد کاریش کرد باید با 🌷عباس🌷 دور یه سفره مینشستم و غذا میخوردم، بعد از پهن شدن سفره و تکمیل همه چیز باز وارد آشپزخونه شدم که یه دفعه صدای مامان از هال اومد: _دیگه چیزی نمیخواد خودتم بیا در حالی که شیر آب باز میکردم گفتم: _چشم اومدم😊 چند بار صورتمو با آب شستم شایدم بهتر بود ✨وضو✨ می گرفتم تا آروم شم بعد از وضو گرفتن وارد هال شدم همه مشغول غذا خوردن بودن، زیاد نگاه نکردم که مبادا نگاهم بلغزه😔 و به عباس بیفته، نمیخاستم به هیچ وجه نگاهش کنم به اندازه ی کافی بی قرار بودم با نگاه کردنش حال خودمو بدتر میکردم ملیحه خانم زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و گفت: _ماشالله چه خانومی شده معصومه جون لبخندی رو لبای مامان نشست: _کنیز شماست☺️ با این حرف مامان تو اون هیرو ویری نزدیک بود خنده ام بگیره، آخه یکی نیست به مامان بگه کنیز! کنیز واقعا!!!!😅🙊 نگاهم به مهسا افتاد که ریز ریز میخندید، وای مهسا خدا بگم چیکارت کنه!😁🙈 ملیحه خانم باز نگاهشو بهم دوخت و گفت: _ان شالله یه شوهر خوب گیرت بیاد خاله جون، راستش ما هم چند وقته دنبال یه دختر خوب برای عباس می گردیم☺️ ضربان قلبم بالا زد😥💓 اصلا نفهمیدم لقمه ی توی دهنمو چجوری قورتش دادم سرمو یه دفعه بلند کردم که نگاهم افتاد به چشماش .. یه لحظه مغزم ارور داد، مطمئنا چند دقیقه دیگه اونجا می موندم همه، احساسمو از تو چشمام میفهمیدن سریع پارچ و برداشتم و گفتم: _برم پرش کنم دویدم سمت آشپزخونه و ولو شدم کنار یخچال،😣 با یاداوری چند دقیقه پیش و حرفای ملیحه خانم و چشمای عباس،تمام بدنم یخ شد ... وای وای وای، من باز اشتباه کردم، برای اولین بار به چشمام نگاه کرد و من ... سرمو گذاشتم رو زانوهام، وای عباس چرا نمیفهمی که من طاقت ندارم، تو دونسته این کارو بامن میکنی یا شایدم اصلا روحت از این چیزا خبر نداره ....😥😣