#داستانک
#داستانی_واقعی
غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود. پدرش بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد. غاده نویسنده بود و شاعر. پر از احساس بود و از جنگ متنفر.از رویارویی با آدمهایی که با جنگ سر و کار داشتند خوشش نمی آید. برای همین وقتی امام موسی صدر گفت به سراغ چمران برود و با بچه های یتیم موسسه اش آشنا شود ، گفت: من از این جنگ ناراحتم ، و هر کسی هم در این جنگ شریک باشد، نمی توانم ببینم...
شش ماه از ملاقات غاده با امام موسی صدر گذشت. یک شب تقویمی به دستش رسید که دوازده نقاشی داشت. یک نقاشی نظرش رو جلب کرد. توی یه صفحه ی سیاه، شمعی کشیده بود که نور کمی داشت. زیرش نوشته بود: من ممکن است نتونم این ظلمت رو از بین ببرم، اما با همین روشنایی کم،فرق بین ظلمت و نور، حق و باطل رو نشون میدم. و اگر کسی دنبال نور باشد ، این نور هر چقدر کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود...
غاده دنبال نور بود و اون شب به خاطر این نقاشی و نوشته اش خیلی گریه کرد. اما نمی دونست کی نقاشی رو کشیده...
یه روز یکی از دوستاش می خواست بره موسسه بچه های یتیم. غاده به خاطر قولی که ماه ها قبل به امام موسی صدر داده بود ، باهاش رفت. اونجا اولین بار مصطفی رو دید. لبخند و آرامش مصطفی غاده رو شکه کرد. فکر می کرد آدمی که با جنگ گره خورده باید آدم قسی القلب و خشنی باشه . اما مصطفی مهربون و سر به زیر و آرام بود.
با مصطفی همکلام شد. مصطفی نقاشی شمع رو آورد. غاده گفت نقاشی رو دیده و خیلی متاثر شده، اما نمی دونه چه کسی اون رو کشیده.... وقتی مصطفی گفت: من کشیدم، غاده غافلگیر شده بود و متعجب. بهش گفت: شما کشیدید؟ شما که با جنگ و خون زندگی می کنید ، فکر نمی کنم بتونید اینقدر احساس داشته باشید...
بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع کرد به خوندن شعرهای غاده. غاده غافلگیر شده بود. مصطفی گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده ام ...و اشکهاش سرازیر شد. اولین دیدار مصطفی و غاده زیبا بود...
ارتباطش با موسسه شروع شد. غاده حجاب درستی هم نداشت.توی سفر به یکی از روستاها مصطفی بهش یه هدیه داد. خیلی خوشحال شد و همونجا باز کرد. هدیه رو که دید جا خورد. یه روسری بود. مصطفی با لبخند گفت: بچه ها دوست دارند شما رو با روسری ببینند. از آن موقع روسری به سر کرد...
مصطفی قدم به قدم غاده رو به سمت اسلام برد. و بعد ازدواج کردند. ازدواجی که با مشکلات عجیبی همراه بود
تقریبا همه مخالف بودند و می گفتند:دیوونه شدی غاده؟ این مرد(چمران) بیست سال از تو بزرگتره. ایرانی است. همه اش توی جنگه . پول نداره. همرنگ ما نیست.حتی شناسنامه نداره...
روزی که مصطفی رفت خواستگاری ، مادر غاده بهش گفت: شما می دونی این دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی ، چطور دختری است؟ این دختر صبح که از خواب بیدار میشه ، وقتی میره مسواک بزنه ، تا برگرده عده ای تختش رو مرتب کرده اند، لیوان شیرش رو جلوی در اتاقش آورده و قهوه اش رو آماده کرده اند. شما نمی تونی با این دختر زندگی کنی. شما نمی تونی براش مستخدم بیاری..
مصطفی خیلی آرام این حرفها رو گوش داد و گفت: من نمی تونم براش مستخدم بگیرم، اما قول میدم تا زنده ام وقتی بیدار شد تختش رو مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه اش رو روی سینی بیارم دم تختش... غاده میگه: مصطفی تا وقتی شهید شد اینطوری بود. وقتی هم بهش می گفتم چرا اینکارو می کنی؟ می گفت: به مادرتون قول دادم تا زنده ام اینکار رو کنم .
مهریه ام یک جلد کلام الله مجید بود و تعهد داماد به اینکه مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند. اولین دختری بودم که در صور چنین مهریه ای داشت. برای مردم و خانواده ام عجیب بود.
دو ماه بعد از ازدواج دوستش گفت: غاده! تو از خواستگارهات خیلی ایراد می گرفتی. این بلنده ، این کوتاه است ...
پس چطور زن دکتر شدی که سرش مو نداره...غاده گفت: مصطفی کچل نیست، اشتباه میکنی...
دوستش فکر می کرد غاده دیوونه شده که بعد از این همه مدت نفهمیده چمران مو نداره.... غاده اون روز اومد خونه. در رو باز کرد و تا چشمش افتاد به مصطفی ، شروع کرد به خندیدن. مصطفی گفت: چرا می خندی؟ غاده گفت: مصطفی! تو کچلی؟
نمی دونستم ...وقتی امام موسی صدر قضیه رو فهمید گفت: مصطفی!تو چیکار کردی که غاده تو رو ندید،غاده میگه این همه مدت محو زیبایی باطنی مصطفی شده بودم و ظاهرش رو نمیدیدم...
شهید چمران نمونه ای از یک بنده عاشق واقعی به خداوند بود...
#شهید چریک قبیله علم و عرفان #شهید_چمران را یاد کنیم باذکر صلواتی نثار روح بلندش
@oshahid
سر در این خانه ها با ما و پرچم با خودت
دستهی سینه زنی با ما ،ولی دم با خودت
روزیِ اشک تمام نوکران هم با خودت
واقعا دلواپسیم آقـا، محـرم با خودت
#دلتنگمحرم
#صلی الله علیک یا ابا عبدالله
@oshahid
#یا_صاحب_الزمان_عج
ﻣﺸﮑﻞ ﺍﻣـﺮ «ﻓﺮﺝ» ﺑـﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﻭﺍ ﻣﯽ ﺷـﻮﺩ
ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﻬﺪﯼ ﻗﺴﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ،ﮐﺎﺭ «ﺯﯾﻨﺐ» ﺍﺳﺖ
ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَ ﻋَﺠِّﻞ ﻟِﻮَﻟﯿﮏَ ﺍﻟﻔَﺮَﺝ ﺑﺤَﻖِّ ﺯَﯾﻨَﺐ
@oshahid
#تو 😍
دوست داشتنی ترين
پيچكی هستی
كه دلم می خواهد
به دست و پای زندگيم بپيچی
و مدام قد بكشی در لحظه هايم
و حالم را خوب تر كنی ...
#حسن_عباسی
#عاشقانه
@oshahid
سلام دوست عزیز😊
لینک دعوت به کانال IQ
@IQHOUSH
حوصلت سر رفته☹️
کلافه ای😖
اطلاعاتت میخوای زیادبشه☺️
وقتت میخوای هدر نره😊
خب بدووووو زودی بیاااااااا😍😍😍
👌👌👌👌👌👌👌🌟🌟🌟🌟💫
معماهای ریاضی وهوش✅
1معمای حدس کلمه✅
2حدس کشورها✅
3حدس سریاها و فیلمها✅
4حدس ضرب المثلها✅
5حدس یک کلمه در چهار کلمه✅
معماهای قرآنی😍
وحفظ قرآن معمایی😍👌👌
عالی✅✅✅🌸🌸🌸
💫💫💫https://eitaa.com/joinchat/1150615602Cee1aea3ffc
#رهبرانه💫🌹
بـی خیالهمه دلهرهها
چهرهحیـــــدری ات
مایه آرامشماست
#مقاممعظمرهبری...😍
مقام معظم دلبری😍
حضرت عشق 💚❤️
@oshahid
#یاکریم_آل_طه🌷
در #ڪرامٺ كسے شبيہِ تو نيسٺ
#بخشش و جود حالٺِ حَسن اسٺ
وَ يَـد الله فَــوقَ اَيْـديِهم ...
معنےاش دسٺ #حضرٺ_حسن اسٺ
#دوشنبہهاے_امام_حسنے
#خادمین_بقیع_غریب
#امام_حسنی
@oshahid
#داستانک💫
"انسانیت"
کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مونده ذهنی که آب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بیزبونی ازش میخواد دکمه بالای پیراهنش رو ببنده، اما چون ظاهر خوب و تمیزی نداشت همه ازش اکراه داشتن و فرار میکردن!!
دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی با چند تا مامور وسط چهار راه ایستاده بودن و داشتند صحبت می کردند.
یکی از اونها معلوم بود نسبت به بقیه از لحاظ درجه ارجحیت داره چون خیلی بهش احترام میذاشتن...
این عقب مونده ذهنی رفت وسط خیابون و به اونها نزدیک شد و از همون سرهنگی که ذکر کردم، خواست که دکمهاش رو ببنده!!
سرهنگ بیسیم دستش رو به یکی از همکارانش داد و با دقت دکمه پیراهن اون معلول ذهنی رو بست و بعد از پایان کارش وسط خیابان و جلوی اون همه همکار و مردم به اون عقب مونده ذهنی یه سلام نظامی داد و ادای احترام کرد!
اون عقب مونده ذهنی که اصلا توقع این کار رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش سلام داد و به طرف پیاده رو اومد...
لبخند و احساس غروری که توی چهرهاش بود رو هیچوقت فراموش نمیکنم.
بعد از این قضیه با خودم گفتم:
کاش اسم و مشخصات اون سرهنگ رو یادداشت میکردم تا با نام بردن ازش تقدیر کنم، اما احساس کردم اگر فقط بهعنوان یک انسان ازش یاد کنم شایستهتر باشه...
""این کار جناب سرهنگ باعث شد اشک توی چشمام جمع بشه و امیدوار بشم که هنوز انسانهایی با روح بزرگ وجود دارند.👌""
@oshahid
☀️سلام محبوبم امام زمانم
بسمِ ربِّ النّور آقا جان بیا
درد دارم حضرت درمان بیا
حیف از خوبیِ تو یابن الحسن
عاشقت من باشم و امثال من
تو همیشه حاضری من غائبم
چون تو را گُم کرده ام بی صاحبم
خود مدد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام عاشقت میمانم مولا جان💚
@oshahid
#حسین_عشق_عالمین💗
#ما_عاشقیم عاشق آقاے ڪربلا
ما زنده ایم زنده بہ #رویاے ڪربلا
اے ڪاش نامہے عمل ما بدل شود
با مُهر یاحسین، بہ ویزاے #ڪربلا
#بطلب_ڪرببلا❤️
#حضرٺ_ارباب_حسین🌹🍃
@oshahid
چشم من و فرمان شماحضرت آقا
جانم سپرت روز بلا حضرت آقا
الحق والانصاف برازنده تان است
فرماندهی کل قوا حضرت آقا
#جانم_فدای_رهبرم
رهبرم تولدت مبارک💚😍
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولــــد داریــــــم
چـــــــہ تــــــــــولـــــــכے😍😍😍😍
👏👏👏🌸🌸🌸🌸💚💚💚💚
@oshahid
#حجــــــاب💫😍
🔴 دلتپاکباشــه!!
🔹حاجآقاقرائتی نقلمیڪنن:
🔊 دریڪیازدانشگاهها
پیرامون #حجاب🧕 سخنرانیمیڪردم.
-ناگهاندختریجوانازوسطجمعیتفریادزد:
حاجآقااااا..! چراشما #حجاب راساختید؟!!
*گفتم: #حجاب بافتهذهنِمانیست،
آنرامانساختیم،
بلڪهدر #ڪتابخدا دیدیم.
❌-گفت:
#حجاب اصلاًمهمنیست،
چونظاهرمهمنیست.
دلپاڪباشه،ڪافیه.
.
*گفتم: چرایهحرفیمیزنی
ڪهخودتهمقبولنداری؟!!!
-گفت: دارم.
*گفتم: نداری.
-گفت: دارمحاجآقا.
*گفتم: ثابتمیڪنماینحرفیڪهگفتی،
خودتقبولشنداری.
-گفت: ثابتڪنید.
*گفتم: ازدواجڪردی؟
-گفت: نه.
*دستبهدعابرداشتموگفتم:
#خدایا اینخانمازدواجنڪرده
واعتقاددارهظاهرمهمنیست،دلپاڪباشه.
پسیهشوهرِزشتِزشتِزشتِدلپاڪ
قسمتشبفرما!!♨️
-فریادزد: #خدا نڪنه!
*گفتم: ولیدرعوضدلشڪهپاڪه!
-گفت: اشتباهڪردمحاجآقاااااااا😂😂😂
@oshahid
#حضرتدلبر♥️
خورشید زمین تولدت کی رخ داد؟
ما بین دو ماه مختلف درگیریم
بهتر که نگویی و ندانیم آقا
هرماه برایتان تولد گیریم
#آقاجان_تولدت_مبارک 💖💖💖
تاریخ تولد درشناسنامه: ۲۴ تیر
تاریخ تولد به گفته خودشان: ۲۹ فروردین
@oshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بــــــــــــــــــــــــــــــه بــــــــــــــــــــه😍👏👏👏👏👏
عشــــــــــــــــــــق تــــــــــــــــــــويے👌
🌸🌸🌸🌸
@oshahid