eitaa logo
🕊💜ࢪٻحـــاݩھ‌اݪݩݕــۍ💜🕊
1هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
97 فایل
مآدرساداٺ!🙃 فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم🙏 دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛🙃🙂🌹 اینجاهمہ‌مهماڹ‌حضرت زهرا س هستی زیرنظر مدافع حرم عمه سادات 😷 💚εαɖᵃT سادات الحسینی💚: @bs_hoseini
مشاهده در ایتا
دانلود
•| .☁️💕. •| •|   ‌ ‌ روز بعد ڪاملا حواسم بہ رفتارات فاطمہ بود تا بہ یقین برسم ڪہ از چیزے خبرنداره . ولے همہ چیز مثل دیروز بود و حتے او با من مهربانتر وصمیمے ترشده بود.ترجیح دادم من هم دیگر بہ روے خودم نیاورده و حرفے از دیشب بہ میان نیاورم. روزهاے باقے مانده ما رو بہ فڪہ وشلمچہ واروندرود بردند. مسیر گرم و غذاهاے بے ڪیفیت اردوگاه اصلا با معده ے من سازگار نبود و روزے ڪہ ما را بہ شوش زیارتگاه دانیال نبے بردند حال مساعدے نداشتم. ناهارم رو نخورده بودم و بہ پیشنهاد فاطمہ دربازارهاے اونجا دنبال یڪ رستوران یا اغذیہ فروشے میگشتیم تا بتونم چیزے بخورم. من ڪہ واقعا حالم مناسب نبود بہ فاطمہ التماس میڪردم بہ زیارتگاه برگردیم تا استراحت ڪنم.ولے فاطمہ میگفت _اگر چیزے بخورم حالم بهتر میشہ!! در راه ،خاڪ شیر مهمانم ڪرد و گفت : -گرما زده شدے.اینو بخورے حالت خوب میشہ. 🍃🌹🍃 خاڪ شیر راڪہ خوردم فقط چند قدم تونستم راه بیام و در شلوغے بازار گوشه اے نشستم. فاطمہ ڪنارم نشست و با نگرانے پرسید : -چیشد؟ حالت بدتر شد؟ حالت تهوع مانع پاسخم میشد.و فقط سر تڪان دادم. بدنم خیس عرق شده بود و دلم میخواست همانجا دراز بڪشم . بے چادر!! سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و آهسته نالہ زدم. چشمانم سیاهے میرفت وتمام سعیم این بود ڪہ بالا نیارم.فاطمہ شانہ هایم را ماساژ میداد.نمیدانم آب از ڪجا آورده بود وروے صورتم میپاشید. چندنفرے دوره ام ڪرده بودند و نظرے مے‌دادند. 🍃🌹🍃 میان آن همہ صدا ولے یڪ صداے آشنا زنده ام ڪرد: -یا الله! !چیشده خانوم بخشے؟! فاطمہ صداش نگران و مستاصل بود: -نمیدونم.حاج آقا.حالشون بہ هم خورده رنگ بہ رو ندارن -هیچے نیست..گرما زده شدن.با خانمها ڪمڪشون ڪنید ببریمشون یڪ مرڪز پزشڪے! چشمان نیمہ بازم رو بہ سوے صدا چرخاندم. نیم رخ زیبا و پر ابهت او را دیدم ڪہ گوشے موبایلش روڪنار گوشش قرار داده بود و با ڪسے چیزے را هماهنگ میڪرد. انگار داشت درباره ے من حرف میزد.میگفت _شما منتظر ما نمونید. ما اگر رسیدیم با یڪ وسیلہ ے دیگر خودمونو بهتون میرسونیم. 🍃🌹🍃 تا همین چند دقیقہ پیش آرزو میڪردم هرچہ زودتر حالم خوب شود و بتونم سرپا بشم ولے حالا تمام سلولهام خداروشاڪر بود بخاطر این حال خراب.!! نمیدانم دیگران هم از چشمان نیمہ بازم متوجه میشدند ڪہ من بہ چہ ڪسے نگاه میڪنم؟ فاطمہ شانہ ام رو گرفت و با مهربانے پرسید ڪہ _آیا میتونم راه برم یا نہ؟ صدای یڪے از بومے هاے آنجا رو شنیدم ڪہ خطاب بہ حاج مهدوی گفت: -حاج آقا خواهرمونو سوار ماشین من ڪنید برسونمتون درمونگاه. حاج مهدوے گفت: _خیر ببینید و چندثانیہ بعد من بہ ڪمڪ فاطمہ داخل اون ماشین بودم. تڪانهاے ماشین وگرماے بیش از حد صندلیها وضعم را بغرنج تر ڪرد. دستم را جلوے دهانم گرفتم تا محتویات معده ام خالے نشود. با نالہ واشاره بہ فاطمہ فهماندم چہ اتفاقے در شرف افتادن است.فاطمہ سراسیمہ بہ ڪیفش نگاه ڪرد وگفت _تحمل ڪن من چیزے همراهم ندارم. راننده ڪہ متوجہ گفتگوے ما شده بود بہ فاطمہ گفت: _تو زیب صندلے باید یڪ پلاستیڪ باشہ. فاطمہ با عجلہ دنبال پلاستیڪ گشت ومن پشت سر هم آب دهانم را قورت میدادم تا بالا نیاورم. بدترین لحظات عمرم همان لحظات بود.چون اگر این اتفاق مے افتاد نمیتونستم تو روے هیچ ڪدامشون نگاه ڪنم. تافاطمہ پلاستیڪ را جلوے دهانم گرفت حالم بہ هم خورد و معده و روده ام از شدت حملہ ے محتویات بہ سمت بالا میسوخت ودرد گرفت.. ولے بعدش ڪمے آرام گرفتم وسبڪ شدم. روے صندلے ولو شدم و با صداے نسبتا بلندے نالہ میڪردم. دستانم خواب رفتہ بود و گلویم مإ‌سوخت. فاطمہ کمے بهم آب داد.و با ڪتاب دعایش بادم میزد. 🍃🌹🍃 نگاهم رو بسمت حاج مهدوے ڪہ ڪنار راننده نشستہ بود دوختم و خوشحال از اینڪہ او بخاطر من اینجا بود اشڪهایم روان شد. طفلڪ فاطمہ فڪر میڪرد اشڪهایم بخاطر حالم است، خبر نداشت ڪه من وقتے بہ این مرد نگاه میڪنم دنیا رو فراموش میڪنم. نمیدانم چرا دست از این عشق دوراز دسترس برنمیداشتم و چرا هربار با دیدن قدو بالاے حاج مهدوے دست وپایم رو گم میڪردم و دنیارو زیبا میدیدم. چرا با اینڪہ حاج مهدوے ڪوچڪترین توجهے بہ من نداشت باز هم گرفتارش بودم. 🍃🌹🍃 بہ درمانگاه رسیدیم . حاج مهدوی مقابلم قرار گرفت و با نگرانے پرسید : -بهترید خانوم ان شالله؟ -من تکیہ بہ شانہ ے فاطمہ زدم و با اشاره ے چشم وسر پاسخش را دادم. او با رضایت گفت: _خوب الحمدالله..الان میریم پزشڪها یڪ نگاه میندازن بهتون.احتمالا سرمے هم تزریق میڪنند وبهتر میشید. دلم میخواست بخاطر مزاحمتم عذرخواهے ڪنم ولے ناے صحبت نداشتم. دقایقے بعد من در بخش اورژانس بسترے بودم و طبق پیش بینے حاج مهدوی بهم سرم آمپولهاے💉 تقویتے تزریق ڪردند. ادامہ دارد… نویسنده؛
•| .☁️💕. •| •| در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم. در خواب،💤 حاج مهدوے را دیدم ڪہ با ناراحتے به سمتم مے آمد و با نگاهے ملامت گر ڪنار بسترم ایستاد. گوشیم در دستاتش بود وزنگ میخورد. با ترس و اضطراب ازش پرسیدم : -چیشده حاج اقا؟ چرا ناراحتید؟ او با ناراحتے  پاسخ داد: -از درمانگاه ڪہ بیرون آمدیم یڪ راست بلیط میگیرید و میرید تهران.!!!این پسر ڪیہ؟! با من من گفتم : -ن ..نمیدونم… او نفس عمیقے ڪشید و گفت: -مهم نیست!!!خانم بخشے همہ چیز را راجع بہ شما بهم گفت. من با ناباورے و شرمندگے بہ فاطمہ ڪہ ڪنار تختم بود نگاه ڪردم و گفتم: -فڪر میڪردم رازدارے..تو ڪہ گفتے چیزے نشنیدے؟؟!!! فاطمہ سرے با تاسف تڪان داد و گفت: -متاسفم!!ولے اگہ تا حالا هم سڪوت ڪردم بہ حرمت جدت بود.فڪر میڪردم میخواے عوض شے.ولے تو از اعتماد ما سواستفاده ڪردے تو وجهہ ےڪاروان رو خراب میکنے. من با بغص و اشڪ بہ آن دو نگاه میڪردم و گفتم: -من من .. حاج مهدوے گفت: _خواهر من! !!این چہ توبه ایہ ڪہ نامحرم بہ موبایلتون زنگ میزنہ وسراغتونو از من میگیره؟ ! اصلابہ فرض ڪہ توبہ ڪرده باشے.جواب اینهمه دل شڪستہ و نفس های لگام گسیختہ وبیدارشده رو چے میدے؟ حالا هم ڪہ اومدے سراغ من.!فڪر ڪردے نمیدونم چندوقتہ منو تا دم منزل تعقیب میڪنے؟ من گریہ ڪردم و دل بہ دریا زدم: -بخدا حاج آقا حساب شما سواست..من شما رو دوست دارم.شما براے من منجے هدایتید… فاطمہ اخم ڪرد.. حاج مهدوے تسبیحش رو پرت ڪرد روے تختم وبا عصبانیت گفت : _خجالت بڪش خانوووم!! من از شرم داشتم آب میشدم.گوشے موبایلم همچنان زنگ میخورد.عکس ڪامران روے صفحہ افتاده بود. فاطمہ با بدجنسے گوشے رو بہ سمتم دراز ڪرد وگفت: -بفرما خانووم عاشق پیشہ ے توبہ ڪار!! صید جدیدتونہ!! من با گریہ و التماس رو بہ آنها گفتم: -بخدا اشتباه فڪر میڪنید.من دیگہ نمیخوام ڪامرانو ببینم .من تو دوکوهہ توبہ ڪردم.دیگہ اینڪارو نمیڪنم. زنگ موبایل قطع نمیشد… میان گریہ والتماس از خواب پریدم. 🍃🌹🍃 فاطمہ مهربان و آروم ڪنارم نشستہ بود و نوازشم میڪرد. قلبم محڪم بہ دیواره هاے سینہ ام میڪوبید. ولے صداے زنگ موبایل همچنان از میان ڪابوسم در گوشم ضربہ میزد. -گوشیت خیلے وقته داره زنگ میزنہ عسل جان..خواستم جوابشو بدم گفتم بے ادبیہ هنوز تصاویر خوابم مقابل چشمانم بود. فاطمہ گوشیم رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت: -آقا ڪامرانہ!! قلبم هرے ریخت… فاطمہ اسم او رو دیده بود.. واے چہ آبرو ریزے ای شد.حالا چہ ڪار باید میڪردم؟ فاطمہ با اصرار نگاهم ڪرد وگفت: _جواب بده دیگہ. شایدڪارواجبے داشتہ باشہ باهات.بنده خدا خیلے وقتہ داره زنگ میزنہ من با تردید بہ گوشے ڪہ در دست او بود نگاه میڪردم و واقعا نمیدانستم باید چہ ڪنم؟ 🍃🌹🍃 از یڪ طرف با جواب دادن گوشے خط بطلان میڪشیدم بہ توبہ ے خودم..😢 واز طرف دیگہ اگر جواب نمیدادم کامران ول کن معامله نبود و وقت وبے وقت زنگ میزد تا علت بے پاسخ ماندن تماسش را بفهمد. فقط او نبود. مسعود و نسیم هم در این مدت هرچہ تماس گرفتند تلفنم را جواب ندادم. ولے پاسخ ندادن تلفنها ڪار درستے نبود. باید شهامتش را پیدا میڪردم و براے همیشہ خودم رو ازبازےآنهاڪنار میڪشیدم.ولے این ڪار امڪان پذیر نبود.تا زمانیڪہ از جانب حمایت دایمے فاطمہ وبہ دست آوردن دل حاج مهدوے مطمئن نمیشدم قدرت چنین ریسڪے را نداشتم. سرنوشت چقدر شرایط سختی درمقابلم قرار داده بود.و من در هیچ ڪدام این شرایط نداشتم.چون‌تنها.نہ در ادامہ ےرابطه ام باڪامران حق و قدرت انتخاب داشتم ونہ امیدے بہ وصال حاج مهدوے داشتم!! عشق بے منطق ویڪ طرفہ ے من نسبت بہ حاج مهدوے همچون سرابے بود ڪہ از دور مرا امیدوار میڪرد ولے میترسیدم هرچہ نزدیڪتر بہ او شوم او ازمن دورتر و دورتر شود. 🍃🌹🍃 فاطمہ ڪہ بہ نگاه مردد من با تعجب چشم دوختہ بود گفت: -عسل.!! اون بدبختے ڪہ پشت خطہ از نگرانے مرد..چرا جوابشو نمیدے؟ مگہ آشنات نیست؟ هنوز هم ارتعاش رگهایم براثر ڪابوس چند دقیقہ ے پیش در جانم باقے مانده بود.با صدایے خش دار گفتم: -تو ڪہ بهتر از هرکسے میدونے من آشنا ندارم.نمیخوام جوابشو بدم فاطمہ میدانست ڪہ ڪامران دوستم است ولے نمیدانم چرا خودش را بہ‌کوچہ ے علے چپ میزد. گاهے اوقات ڪارهاے فاطمہ را درڪ نمیڪردم.مخصوصا حالا ڪہ بجاے گفتن حرفے از ڪنار بسترم بلند شد و برایم از بستہ ے روے تخت مقداری آبمیوه داخل لیوان یڪبار مصرف ریخت و تعارفم ڪرد.!! ادامہ دارد.. نویسنده: .🔭🌸.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. 💚💚💚💚💚 قرارِصبح‌مون…(:✨☘️ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟🙂📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 😊 💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 [♥️] هر زمان... (عج) رازمزمه‌کند... همزمان‌ (عج)‌ دست‌های مبارکشان رابه سوی‌آسمان‌بلندمی‌کنندو‌ برای‌آن ‌جوان‌ میفرمایند؛🤲 چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌ حداقل‌روزی‌یک‌بار را زمزمه می‌کنند...:)❤️ ♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️ 🍃🌸 @oshahid
‏‏‏‏‏‏‏🖤🥀👌😍 باسلام داریم یه ختم قرآن میزاریم هر صبح یه صفحه میزاریم هر کس دوست داره بخونه و همراهی کنه زیاد وقت نمیبره ثوابشو هدیه میکنیم به روح حضرت زهرا س و برای سلامتی و ظهور آقا صاحب الزمان عج ،وشادی روح شهدا و سردار دلها ،رفع گرفتاریها و بلایا و بیماریها و آمرزش اموات اگه هیچ وقت وقت نکردین الان بهترین فرصته که قرآن را ولو یکبار ختم کنیم یه یا علی بگو ⇦⇦ @oshahid
🌸خدايـا ✨میان تمام تلاطم های زندگی 🌸فقط همین بس که میدانم ✨هستی . . . 🌸همیشه . . . ✨همین جا . . . 🌸درست در کنار من ! ✨هیچگاه نگاه خود را از ما مگیر... برای شروع یک روز عالی 🌸 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ الهی به امید لطف و کرم تو سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز سه شنبه ☀️ ٢٣ شهریور ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٧ صفر ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١۴ سپتامبر ٢٠٢١ ميلادى 🍃🌸سلام دوستان صبح سه شنبه تون بخیر از خدا براتون یک روز زیبا و سرشاراز عشق به خانواده و کار 🌷🌸همراه با دنیا دنیا آرامش سبد سبد خیر و برکت بغل بغل خوشبختی و یک عمر سرافرازی خواهانم 🍃🌸روزتون زیبا و در پناه خدا 🙏
▪️برصبر حسن و خوی احمد 💚صلوات ▪️براختر دوم امامت 💚صلوات ▪️خواهی که خداوند ببخشد 💚همه عصیان تو را ▪️بفرست براین امام، بی حد 💚صلوات 💚اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚 صبح سه شنبه تون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 🌷سه شنبه تون پر برکت
در بزم ولا جام هدايت مهدی است🌸🍃 مقصود ز نور بی نهايت مهدی است🌸🍃 ثبت است ڪه بر جريده ی عالم قدس🌸🍃 گلواژه ی روشن هدايت مهدی است🌸🍃 💚 💚
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈• بناے عشق پابرجاست، چہ باهجران، چہ بے هجران ڪه هجران‌ هم بہ جانِ تو زِ عشق تو نمےڪاهد 💚 🌱 🌱          
•| ایها‌العشق سـلام‌ازطرفِ‌نوڪرِتو •| برگ‌سبزےست‌ڪہ‌هرروزرسدمَحضرِتو •| هَرچہ‌دارم‌همہ‌ازدولت‌عشقِ‌شماست •| پدرومادرِمــن‌نذرپـدرمـادرتو 💚 😭🖐🏻💔
﷽❣ 🏴 🏴❣﷽ 🏴 درد ما از هجر یوسف کمتر از یعقوب نیست او پســر گم کرده بود و ما پـدر گم کرده ایم ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج وفرجنا به 🤲 🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
•٠📎♥️🌿٠• چــٰادُࢪ خـــآکۍ‌ِ مَن جِلوـهـ مآدَࢪ دآࢪد 💚🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو منو رها کنی کجا برم امام حسن... نمیتونم دیگ کربلا برم امام حسن شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد🏴 🥀🖤
🌻🍃🌻 🌷 🌷 🌺ظاهروباطنش‌یکی‌بود...👆👆👆 ❤️شهید ❤️ 🌸ٺوݪد : ۱۳۶۰ 🌸شهادٺ: ۱۳۹۴ 💞اللهم‌صل‌علۍمُحَمَّدوَآݪ‌مُحَمَّدۅعجِّل‌فَرَجَهُم💞
⸀♥🦅||•• • ‌‌محۅ‌ࢪخساࢪ‌ٺو‌اِبلیس‌شـد‌ۅسجدھ نڪࢪد مآٺ‌ۅمبھۅٺ‌فقـط‌گفٺ،عجـب‌سیمآیے😍👌☺️ ‌‌‌‌‌‌‌• ♥✨¦⇢ 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱دل بردنی است ناگهان خواهد رفت از روی زمین سوی زمان خواهد رفت... 🌱مانند کبوتری که معصومانه پروازکنان به جمکران خواهد رفت ... 🏴 🤲🌷
ــ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔᬁᬁًٍِٰٰٜؔؔؔؔؔ͜͡ـَ۪۪ٜ۪۪ٜ۪۪ؓؒؔـ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔᬁᬁًٍِٰٰٜؔؔؔؔؔ͜͡ـَ۪۪ٜ۪۪ٜ۪۪ؓؒؔـ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔᬁᬁًٍِٰٰٜؔؔؔؔؔ͜͡ـ۪۪ٜ﷽✦͜͢͡҉҈ـَ۪۪ٜؒؔ͢ـ۪۪۪ٜ۪۪ٜؓؔـَ۪۪ٜ۪۪۪ٜ۪۪ٜؒؔؓؔ͢ـََ۪۪ٜ۪۪۪ٜ۪۪ٜ۪۪ٜ۪۪۪ٜ۪۪ٜؒؔؓؔؒؔؓؔـَ۪۪ٜ۪۪۪ٜ۪۪ٜؒؔؓ͢ـَ۪۪ٜ۪۪۪ٜؒؔ҈͢ـَ۪۪ٜؒؔ͜͡҉͢ ͜͢✦͢͢҈ٜٜٜٜٜ ▒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🎥🎼›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 😍💚☕️ •° این‌روزا‌عطر‌عراقی‌رو‌میخوام😭 ❁︎!' ‹🎼🎥›ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ☺️🦋💚
⭕️ یکی از اعضای ناوگروه ۷۵ نداجا وقتی بعد از ۱۳۳ روز همسرش رو میبینه 💚 😍☺️🦋🤗
👹👿 ✍یکی از تیرهای شیطان، درگیر کردن فکر و قلب ما،در اتفاقات گذشته است! 🔻اگرخاطرات تلخ گذشته،آرامشتان را گرفته است؛ خداوند برایتان جبران خواهد کرد 🎤
❪🌸🌱❫ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» - شرح/۶ با هر سختی البته آسانی هست.🌱 💚 🦋
📚 داستان مسافرخانه ی دنیا سلام✋ منو پدر مادرم بنا بدلایلی تو مسافرخونه یک شهر دور از شهر خودمون زندگی میکنیم. یه اتاق اجازه کردیم که سه نفرمون توش زندگی میکنیم🏠 من دوست دارم اتاق جدا داشته باشم به پدرم گفتم پدر باید بری نجار بیاری یه دیوار بکشه وسط اتاق من اتاق جدا داشته باشم😇 پدرم گفت بابا اینجا متعلق به ما نیست ما هم همیشه قرار نیست اینجا بمونیم تا چند روز دیگه از اینجا میریم با همین اتاق سر کن دیگه دخترم، تا بریم خونه خودمون که همیشه اونجا هستیم هر جور خواستی به اتاقت برس با ناراحتی 😔گفتم با اینکه خیلی سخته باشه فرداش رفتم یه دست سرویس غذا خوری از بازار بمناسبت تولد مامانم خریدم اوردم ،ماامانم وقتی کادوشو باز کرد گفت دخترم صرف نمیکنه اینجا ما از این سرویس گرون استفاده کنیم بزودی از اینجا میریم وقتی رفتیم خونه خودمون از این سرویس استفاده میکنم دختر خوشگلم بازم گفتم راست میگی مامان اینجا با همین ظرف های مسافرخونه میگذره براحتی نیازی به سرویس گرون نیست یه روز که از خواب بلند شدم کمرم دولا مونده بود از بس تختخواب مسافرخونه خراب بود به بابام گفتم یا امروز واسم یه تختخواب خوب میخری یا دیگه من اینجا نمی مونم پدرم با ناراحتی گفت دخترم ما چند روز دیگه کارمون این شهر تموم میشه باید برگردیم‌ حیف نیست اینقدر هزینه کنیم برای تختخواب کمی دیگه تحمل کن ،بریم خونه خودمون هر شب روی تختخواب خودت راحت بخواب با ناراحتی و اجبار گفتم چشم بابا من هر روز ناراحت بودم چرا تختخواب خوب ندارم چرا اتاق ندارم چرا یخچال بزرگ نداریم چرا چند دست لباس و کفش قشنگ ندارم مامانمم مرتب به بابام میگفت چرا اتاق بزرگتر اجاره نکردی راحت باشیم چرا این دستشوییش خرابه اینقدر منو مامانم سر بابام سر کوفت میزدیم که بابام گفت مثل اینکه شما یادتون رفته تا چند روز دیگه کارمون تموم میشه میخواهیم برگردیم شهر و خونه خودمون که خیلی بزرگ و راحت و عالیه؟ سعی کنید روی کارمون تمرکز کنید تا به خوبی با موفقیت انجام بشه برگردیم شهرمون فقط کافیه چند روز دیگه با همین امکانات زندگی کنید تا بریم شهر خودمون در رفاه زندگی کنید دوستان این مسافرخونه همین دنیاست منو و مامان بابام همین مردم دنیاهستند ما باید به دنیا به چشم همین مسافرخونه نگاه کنیم نباید زیاد خودمونو درگیر تجملات کنیم توی مکان کوچیک دنیا نباید وقتمونو صرف ظرف و ظروف و رخت و لباس لوکس کنیم ،چون باعث میشه غافل بشیم کارمونو تو این شهر نتونیم زود انجام بدیم و عقب بیفته برگشتن به شهر خودمون(اخرت)وقت کم بیاریم رفاه و راحتی تو شهر خودمونه (آخرت) اینجا اومدیم کارمونو انجام بدیم و برگردیم کارمون چیه؟ کارمون عبادت خداست رسیدن به خدا کارمون فقط رسبدن به خدا و اخرته کارمون رسیدگی به هر کاری هست که در راه رسیدن به خداست اگه راه رسیدن به خدا رو خوب انجام ندیم هیچ وقت نمتونیم به شهر خودمون و رفاه همیشگی برسیم(آخرت همیشگی و ابدی ) اگه در راه رسیدن به خدا و اخرت ،حواسمون پرت چیزهای بیخود بشه راهمون از سمت اخرت کج میشه گم میشیم اگه گم بشیم تو راههای دیگه اونجا ممکنه خطرهای زیادی مارو تهدید کنه و دیگه هیچوقت به راه اصلی (اخرت) نتونیم برگردیم و گمراه بشیم اگه دنبال ثروت دنیا بریم حواسمون از راه اخرت بسمت راه مال اندوزی پرت میشه اونجا بریم حواسمون پرت هوس رانی و پول خرج کردن و استفاده از پولهامون و کیف دنیا باعث میشه کلا از راه اصلی (اخرت)برای همیشه دور بیفتیم و غرق هوسرانی بشیم بانو زیبای محیط و ظاهر شما باید در حدی باشه که شما انگار مهمون داری(حداقل دوبار در هفته)اینجوری باش. ✴✴✴✴✴✴✴✴✴
⭕️اعتراف به قدرت ایران 🔻اصلاح‌طلبایی که میگن اگر ایران مقابل طالبان می‌ایستاد، طالبان قدرت نمیگرفت! ✅رسما اعتراف میکنن به قدرت نظامی ایران که هر جا ورود کنه پیروز میدانه:)
💚🦋 اسپند آورده‌ام برای چشم های خراسانی ات... 💚