eitaa logo
حامیان استاد رائفی پور
65.9هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
23.4هزار ویدیو
999 فایل
🌹 سلام دوستان ما به نهادی وابسته نیستیم و #آتش_به_اختیار فعالیت می کنیم در راستای #جهادتبیین از کانال استاد لفت میدی؟😔🖐 @masaf ⏰ شمارش معکوس ظهور ⏰
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد مرخصی که به ایران اومدم 18اسفند ساعت11صبح ب خانمم زنگ زدم 📱 و گفتم وسایلا را جمع کن وبرو آمل، من دارم می روم مأموریت بامداد19بهمن ۱۳۹۳به عراق برگشتیم. برای همیشه زنده ازایران رفتم به عراق ☘۸
وقتی پامون رسید خاک عراق رفتم به پابوس امام حسن عسگری (علیه‌السلام ) در سامرا ☘۹
بالاخره در3فروردین94 ساعت2:30الی3بعدازظهربودکه پهبادآمریکایی به کارگاهمون درحالی که من وعلی یزدانی داخل بودیم موشک زد💥 بخش اول پیکرم تواین محل پیداشد و به وطن برگردونده شد🛬 ☘۱۰
پیکر اوّلم درروزشنبه8فروردین94باهمراهی همه ی عزیرانم دوستان وآشنایان وهمه ی همشهریای عزیزم تشیع شد😉 دوباره نصف بدنم روچندکیلومتراون طرف ترازمحل انفجارپیداکردن😌 ودرروز16فروردین به وطن برگشتم.🛬 ☘۱۱
اول خواستم22فروردین برگردم به شهرم وخونه بعدیادم اومدکه23فروردین تولدهمسرمه و چی بهترازاین که وجودم روبهش تقدیم کنم😍 وبالاخره 23فروردین به خونم برگشتم وبه بقیه پیکرم ملحق شدم.... ☘۱۲
خوب حالا نوبت همسرم هست😊 همسرم از من بیشتر برای شما میگه 😍لطفا بادقت بخونید👇
💞حرف های خواندنی همسر مدافع حرم شهیدهادی جعفری💞 💐همسر مدافع حرم شهید هادی جعفری از ارادت او به حضرت علی اکبر(ع) می گوید که موجب عرباً عربا شدن بدنش شد😔 قبل از رفتنش همه را از خودش راضی کرد سفارش هایش را کرد و رفت برای دفاع از حرم اهل بیت (ع). وقتی به او گفتند : چرا جوان های مستعدمان باید بروند به خارجی ها خدمت کنند و زنان کشورمان را بیوه کنند؟ جواب داد: اگر ما در خارج به خدمت دشمن نمی رسیدیم الان در کشور عزیزمان از خجالتمان در می آمد.   هم راضی بودند که خودشان سختی تنهایی را تحمل کنند ولی خیل کثیری از بانوان کشورشان در آرامش باشند.🌹 ☘۱۳
🎤🎤 🌹فصل آشنایی تان با شهید جعفری چطور رقم خورد؟ – پدران ما با هم همکار بودند و والدین مان یک سفرحج هم با هم داشتند که موجب آشنایی بیشتر دو خانواده شد. وقتی به خواستگاری من آمدند همان جلسه اول همدیگر را پسندیدیم😊 موقع خداحافظی آقا هادی به مادرش گفت:«مامان!  من مطمئنم با همین خانم ازدواج می کنم، کاش زودتر می آمدیم اینجا خواستگاری ☺️»! 🌷زمان نامزدی آقا هادی از لحاظ درسی در چه مرحله ای بودند؟ 🔺 کاردانی را در دانشگاه شیراز و کارشناسی را در دانشگاه کرمان خواندند. ترم آخر کارشناسی به خواستگاری من آمدند. هر دوی ما درس خواندن را  دوست داشتیم، آقا هادی برای دوره کارشناسی ارشد بورسیه استرالیا، مرحله اول قبول شد وجزو سه نفرراه یافته به مرحله دوم بود ولی بخاطرخانواده انصراف داد. موقع شهادت همسرم، هر دوی ما دانشجوی دانشگاه علوم تحقیقات در تهران بودیم. او ارشد مهندسی مواد بود. ☘۱۴
بعد از عقد مدتی را در جایی کار کرد ولی می گفت با روحیاتم سازگار نیست تا اینکه برای کار به قرارگاه خاتم در تهران رفت و از کارش خیلی راضی بود و علاقه داشت. 💓در ۶ آبان ۱۳۸۹ زمانی که آقا هادی دانشجوی ترم آخر بود و من هم به تازگی در دانشگاه قبول شده بودم به عقد آقا هادی در آمدم من نوزده ساله بودم و او بیست و چهارساله و اسفند ماه ۱۳۹۲ عروسی کردیم. 🌹یک سال و یک ماه با هم زندگی کردیم و آقا هادی رفت مأموریت و شد.🌹 ☘۱۵
🔺ملاک ها و معیارهای آقا هادی  برای انتخاب همسر چه بود؟ – ایمان و اخلاق برایش مهم بود. اعتقادات،حجاب، تناسب فرهنگی و اعتقادی خانواده ها با همدیگر و صداقت همسر از مواردی بود که در خواستگاری مطرح کردند. 🎤🎤 ✍چه توقعاتی از شما داشتند؟ – می گفت برای من خیلی مهم است که شما 👈👈احترام پدر و مادرم را حفظ کنید.  خیلی به پدرو مادرش احترام می گذاشت.❤️ هروقت که خسته از شهر دیگری که دانشگاهش بود برمی گشت تا پدرومادرش کاری را می گفتند همانجا روی پله کیفش را می گذاشت و می رفت دنبال کاری که خواسته بودند. بعد از ازدواج  پنجشنبه و جمعه ها از تهران می آمدیم آمل به محض رسیدن به سراغ پدر و مادرش می رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد اگر هم پدرش منزل نبود به باغ می رفت تا در کارها کمک شان کند🌷 ☘۱۶
🌷به نظر شما راز خوشبختی تان چه بود؟  – زندگی خانوادگی  به پابرجاست. در زندگی ما بیشتر آقا هادی گذشت داشت، همین هم موجب خوشبختی ما می شد. البته موقع ازدواج من دنبال مادیات نبودم ولی خداوند خیلی چیزهای مادی را مدتی بعد از عقد به من داد. ☘۱۷
✍فکر می کردید بشوند؟ – سعی می کرد مرا آماده کند. بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفت و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شد، می گفت: « رئیس آباد شهید ندارد، مطمئنم من می شوم اولین شهید رئیس آباد.»  یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات می شدیم چشم ما افتاد به عکس سه شهیدی که سر در دانشگاه زده بودند. نگاه عمیقی کرد و به من گفت:« فاطمه جان! اینجا را نگاه کن، به زودی عکس من هم می آید همین جا.»😔 ☘۱۸