خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میکردیم. حسن باقری به من گفت: بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم میخوردند و حسن میخواست بداند عراق در مورد منطقهای که ما برای عملیات انتخاب کردهایم، چگونه فکر میکند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت میکرد. به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم. به او گفتم: حسن! چقدر از اینها سوال میکنی؟ مگه میخوای آموزش ببینی؟ گفت: چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم. خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمهی سوالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: شما در سوال کردن اشتباه کردی؟ سوالت رو درست بپرس.
آنقدر دقیق و نکتهسنج بود که حتی اشتباهات سوالات عربی را نیز میفهمید.
وقتی دید که من دیگر نمیتوانم ادامه دهم، گفت: شما برو استراحت کن. من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد. در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
#شهید_حسن_باقری
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
جواد می گفت یک رستوران بعد از اهواز بود که بچههایی که برای استحمام و کارهای شخصی به اهواز میآمدند، زمان برگشت به آنجا میرفتند و ناهار چلو کباب میخوردند که قیمت هر پرس غذا بیست و پنج تومن بود.
جواد میگفت یک روز با حدود بیست نفر از بچهها برای حمام به اهواز رفتیم. وقت برگشت گفتم: بچهها امروز ناهار دعوت من چلو کباب!
وقتی همه را دعوت کردم، دست توی جیبم کردم دیدم جیبهایم خالی است. چیزی نگفتم به سمت رستوران میرفتیم که یک تویوتا کنارم ایستاد. راننده صدایم زد جواد آقا...
رفتم به سمتش آشنا بود. در حال روبوسی و احوال پرسی دیدم دست کرد و پولی تو جیبم گذاشت و در گوشم گفت: این پول را یکی از بچهها در شیراز داد و گفت: برسان بچههای جبهه خرج کنند!
وقتی رفت پول را در آوردم، دیدم پانصد تومن است، دقیق به اندازه پول ناهار هر بیست نفر. یک شعف و شادی خاصی در من ایجاد شد. با همان پول برای همه بیست نفر چلو کباب خریدم.
#شهید_جواد_روزی_طلب
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
میگفت:
صد رکعت نماز بخون،
صدتا کار خوب انجام بده؛
ولی کسی نتونه باهات حرف بزنه اخلاق
نداشته باشی، به هیچ دردی نمیخوره!
مؤمن باید شاد باشه!
اخلاق خوب داشته باشه!
#شهید_محمدهادی_امینی
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معشوق خدا
بخشی از وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی
رهبر انقلاب:
یک جوانِ پر شور مؤمنِ ازجانگذشتهی سبزواری، شهید ناصر باغانی، وصیّتنامه دارد. او یک جوانِ در سنین حدود بیست سال است. جا دارد که انسان آن وصیّتنامهاش را ده بار بخواند، بیست بار بخواند! بنده مکرّر خواندهام.
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نسبت به امام زمان کم کار نباش..!!
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
اوایل که اعزام شدیم به سوریه هر فردی را مسئول کاری کرده بودند.
یکی از مسئولیت های آقا محمد آب رساندن به خط بود. پیش خودم گفتم:« این همه راه اومدیم سوریه بعد این بنده خدا راضی شده که با اون مسئولیتی که در سپاه کربلا داشت فقط آب برسونه؟
بعد که آقا محمد بعد از آن همه شجاعت و دلاوری هایی که آنجا خلق کرد به شهادت رسید پیش خودم گفتم :« چقدر من ظاهر بین بودم حضرت عباس(ع) هم روز عاشورا سقا بود.....
#شهید_محمد_بلباسی
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
نخبه پزشکی که شهادت را برگزید
احمدرضا راهش و مسیرش از این دنیا جدا بود. وصل شدن به لقاء الله را ترجیح داد به رتبهی اول پزشکی و با نیتِ خالص و خدایی گفت: آری «صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پَر کشیدن، پرسـتو شدن» و در ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ در کسوت یک بسیجی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت رسید.
#شهید_احمدرضا_احدی
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
آقا مسعود جبهه بود. شب خوابش را دیدم. گفت: آقا کاظم یه زحمت برای من می کشی؟
گفتم: بفرما.
گفت: پدرم ناخوش احواله، اگه زحمت نیست ببرش دکتر!
گفتم: اقا مسعود من که خونه شما را بلد نیستم!
گفت: به این شماره زنگ بزن!
شماره ای را گفت و از خواب پریدم. هنوز شماره تلفن در ذهنم بود. ان را جایی یاد داشت کردم.
صبح گفتم زنگ می زنم به این شماره، ببینم کیه. زنگ زدم. حاج گل ارایش بود، پدر مسعود. حال و احوالی کردم. گفتم: شرمنده حاجی، اقا مسعود گفتند نا خوشید!
گفت: اره چند روزه مریض شدم، کسی نیست ببرتم دکتر.
گفتم: آقا مسعود از جبهه سفارش کرد بیام شما را ببرم دکتر.
گفت: خدا خیرش بده، باز این پسر گاهی یاد ما می کند و حواسش به ما هست.
ادرس خانه را گرفتم و رفتم دنبالش.
اقا مسعود، از قبل از انقلاب جمع زیادی از نوجوانان و جوانان را در مسجد اقا باباخان جمع می کرد و برای انها کلاس قران و احکام و اخلاق می گذشت... حق استادی و پدری برای ما داشت. خیلی از شاگردانش هم شهید شدند.
بعد از شهادتش، یک شب خوابش را دیدم به مسجد امده. گفتم اقا مسعود اینجا چی کار می کنید.
گفت امدم سری به بچه ها بزنم.
وقتی رفت دیدم پاره های نور به مسجد می بارد. یکی از انها را گرفتم دیدم برگه های قرآن است. خواب را برای پدرش تعریف کردم. یک قران ۱۲۰ تکه گرفت و عکس مسعود و برادرش حسنعلی را اول ان چسباند و وقف مسجد کرد
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
گمنامی
«حسن آقا همیشه گمنام بود، وقتی در مراسمی شرکت می کرد جایی می نشست که دوربین از او فیلم برداری نکند و خداوند متعال در اوج گمنامی او ،کاری کرد که خبر شهادتش در ایران صدا کند»
«اگر پسرم به مرگ طبیعی میمرد من هم بعد از او میمردم اما او با شهادتش کاری کرد که اگر پنج پسر دیگر نیز داشتم آنها را خودم برای رفتن به سوریه آماده می کردم»
#شهید_حسن_عشوری
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
خواب شهید مدافع حرم، عباس آبیاری برای شہادت...🌷
شب ۱۹ دی ماه ۹٤ عباس درحال استراحت بود که در خواب حضرت زینب را صدا میزد .
دوستش عباس را از خواب بیدار میکند و عباس خوابش را تعریف میکند...
در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میکند، عباس جان پسرم بیا کنارم ، من که متوجہ نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ؟ بانوی قد خمیده گفت بلہ عباس جان بیا سمت راستم ،پسرم که نام برادرم عباس را داری، بعد شهید عباس آسمیہ را صدا کرد، عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا عباسے را صدا کرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستے بیا کنارم،شهید مرتضے کریمے را صدا کرد و فرمودند هم اسم پدرم هستے بیا فرزندم ،میثم جان (شہید میثم نظری) توام بیا کنارم پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم...
دو روز بعد از خواب شہید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹٤ ،در منطقه عملیاتی خان طومان واقع در حلب هر پنج شہید بزرگوار بعد از شہادت در کنار هم شهید میشوند
#شهید_عباس_آبیاری
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
برخی از دیدگاه های عارف کامل حضرت آیت الله آقا شیخ عبدالقائم شوشتری درباره مقام معظم رهبری:
۱. مقام معظم رهبری از جمله کسانی هستند که خداوند به ایشان کمالات و مقامات معنوی را تفضلا" داده است.
۲. ایشان دارای مقام عصمت اکتسابی هستند . ((یعنی عارف خودساخته))
۳. بعد از امام زمان علیه السلام ایشان بالاترین مقام را دارا هستند!
۴. ایشان از جنس انبیاء "ع"هستند
۵. اوتاد و ابدال هم باید تابع مقام معظم رهبری باشد
۶. من کراماتی از رهبری سراغ دارم که اگر لازم شود افشاء و حتی منتشر خواهم کرد
۷. عارفی که این سه چیز را با هم قبول نداشته باشد, مورد قبول من نیست:نظام؛ امام، شخص رهبری
۸. بیعت با ایشان را برای همه ی مومنین لازم و ضروری میدانم.
در نماز ظهر و عصر علامه حسن زاده رحمه الله علیه طوایفی از جن؛ فوجی از ملک و جمعی از ابدال و اوتاد شرکت کرده و به ایشان اقتدا میکردند.
بعد همین جناب علامه ی ملکوتی خم میشود و دست رهبر معظم انقلاب را میبوسید..
این یعنی ولایت
کمی افق دیدتان را بالا ببرید.
اینکه فلانی پیشگویی کند یا دست بکشد و مریض را درمان کند یا مثلا به مار بگویید مت به اذن الله و مار بمیرد، اینها مهم نیست، مهم اینست که هجمهی عالم کفر و تمامی شیاطین جن و انس پشت سدی محکم به نام خامنه ای در جهان باذن الله متوقف شده اند.
این یعنی ولایت...
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
می خواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه
اول رفته بود سراغ اهل بیت
یک کارت نوشته بود برای امام رضا(ع) مشهد
یک کارت برای امام زمان(عج) مسجد جمکران ،
یک کارت هم به نیت حضرت زهرا(س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه(س)
قبل از عروسی حضرت مادر اومده بود توی خوابش!
فرموده بود: چرا دعوت شما را رد کنیم؟ چرا عروسی شما نیایم؟
ببین همه آمدیم، شما عزیز ما هستی
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e