#طنز_جبهه😂😂😂
🌸 شفاعت🤲
خیلی شوخ و با روحیه بود.😉😍
وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا🤲 میگفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم👇👇👇
میگفت👈مسئلهای نیست
دو قطعه عکس🧔🏻 سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه📄 بیاور ببینم برایت چکار میتوانم بکنم.🤷🏻♂
در ادامه هم توضیح میداد که حتماً گوشهایت پیدا باشد🤭😄
عینک هم نزده باشی👨🏻🏫
شناسنامه هم باید عکسدار باشد!😅😅😅
🌸 @ourgod
میگفت:
« ماه رمضون که تموم بشه، من هم تموم می شم ...»❗️
یک ماه از رمضان نگذشته بود که دعایش مستجاب شد...😢
مصطفی به راستی مصطفی بود. او برگزیده خدا بود. گویی گمنامی صفتی است که همه عاشقان حضرت زهرا(س) به آن آراسته اند...💔
شهید مصطفی ردانی پور🌹
🌸 @ourgod
↩️ دلایل بدحجابی و جلوهگری در جامعه 🔰
1⃣ کسب موقعيت 👩🏻⚖
انسانها هيشه به دنبال موقعيتهای شخصيتی و مقامی است برخی به خيال واهی فکر میکنند که با بیحجابی میتوانند به اين مقامات برسند،😔 در اين راستا برخی از زنان با نمايش زيبايیها و جاذبههای طبيعی و ساختگی زنانه خود، 💄سعی در جلب توجه ديگران میکنند تا به کمبودهای باطنی خود پاسخ دهند.😕 غافل از آنکه هرگز کسی نمايش زيبايیهای زنانه را دليل بر
و جايگاه ارزشی او نمیگيرد.
👠 بیحجابی، زن را صاحب فضيلت نمیکند، بلکه از او عروسکی میسازد که با رشد و ارزشهای انسانی فاصلهها دارد. 😞
خود نمايی👢 زنان در مقابل مردان بيگانه فقط باعث تحريک جنسی بيماردلان میشود و نتيجهای جز اين ندارد.😐
2⃣ دگر آزاری 📛
ريشه خودنمايی و بدحجابی بسياری از زنان، عقده دگر آزاری است.😕😕
برانگيختن تمايلات ديگری، همراه با محروم کردن او يک بيماری است به نام دگرآزاری است. نظير اينکه شخصی غذايی را به انسان گرسنهای ارائه دهد و تمايل او را به آن غذا برانگيزد ولی غذا را به او ندهد.🌺
دگرآزاری جنسی نيز به اين است که زنی خود را بيارايد💄 و در معرض ديد ديگران قرار دهد تا تمايلات او برانگيخته شود و بدون پاسخ بماند.😐 اگر چه اين حرکت، مردان جامعه را عقدهای میکند اما زنان بيمار از حرکت خود لذت میبرند. بايد به چنين زنانی گفت آزار دادن مردان جز اينکه گناهی بر گناه خودنمایی آنها میافزايد اثر ديگری ندارد.😒
3⃣ غربزدگی ⚠️
تقليد از غرب يکی از مشکلات ديرينه تعدادی از زنان مسلمان بوده است که بدون کمترين تفکر و تحليلی از زندگی زن غربی، به او تمايل دارند. غرب در برابر گرفتن حجاب زن💄 چيزي به او نداده است بلکه به دنبال آن ارزشهای ديگر او را ربوده است. اگر زن غربی همانند زن ايرانی مقاومت میکرد و با اتکا به دين به مبارزه با افزونطلبیهای مردان میپرداخت، به پيروزی میرسيد؛ اما تسليم شد و بزرگترين ضربههای تاريخی را که به واژگونی او منتهی شد دريافت کرد. اين ضربهها کفاره سرپيچی او از حجاب و عفافی است که خداوند در همه اديان برای زن واجب فرموده است.🌹
«خانم ژورمينن وايت» میگوید:
زنان هميشه سعی کردهاند که توجه مردان را به خود جلب کنند و اين باعث شده است که زنان امروز مثل موم در دست مردان باشند😔😣 که به هر شکلی بخواهند براي جوابگويی به نيازهای خود، از آنها سوء استفاده کنند.
متأسفانه زنان امروز سردرگم شده و چارهای جز اين ندارند که خود به دنبال شکارچیهای 🏹خويش دويده و طعمه آنها شوند. [1]
4⃣ زيبايیطلبی 💄
برخی دختران و زنان ميل دارند به صورتی زيبا نزد ديگران حضور يابند و با توجه به اينکه حجاب دينی، زيبايیهای آنها را میپوشاند، آنرا کنار میگذارند. به همين منظور بخشی از موهای سر و گردن خود را به نمايش میگذارند و سعی در پوشش لباسهای زننده، تنگ و دارای رنگهای بسيار شاد دارند و زوايد تزيينی مختلفی را در پوشش خود مورد استفاده قرار میدهند و يا از کفشهای پاشنه👠 بلند استفاده میکنند تا نوع قرار گرفتن بدن و راه رفتن آنها تحريکآميز و زيباتر شود و طنين يکنواخت آن توجه ديگران را جلب کند. ولی غافلاند که سادگی☺️ زن، خود نوعی زيبايی ارزشی را به همراه دارد و بيشتر جلب توجه میکند و او با نگاه ارزشی نظاره خواهد شد.
5⃣ ازدواج 💘
عدهای از دختران، خودنمايی و ارتباط با نامحرم را پلی براي رسيدن به ازدواج 💍
پندارند. آنها گمان میکنند که اظهار زيبايیهای زنانه، میتواند جوانان را نسبت به آنها ترغيب کند، به همين خاطر موهای خود را به نمايش میگذارند و با پوشيدن لباسهای جاذبهدار در تحصيل شوهر حرکت میکنند. غافل از اينکه غالب آقايان هرگز به ازدواج با چنين دخترانی تن نخواهند داد.😕
بیتقواترين مرد جامعه، برای ازدواج خود به دنبال دختری عفيف میرود. هيچ مردی دوست ندارد همسر او هرزه بوده و با مردان ديگر در ارتباط باشد و زيبايیهای جسمانی خود را تابلوی ديد نامحرمان نکرده باشد. در حالی که راه ازدواج در رعايت تقوا و درخواست از خداوند و توسل به پيامبر(صلياللهعليهوآله) و اهل بيت(عليهمالسلام) است.🌺🍃
☑️ در نتيجه: بعد از شناخت عواملی که باعث بدحجابی میشود، بايد به دنبال رفع اين عومل رفت و سعی کنيم با شناخت اثرات آن، هم خودمان باحجاب باشيم و هم ديگران و دوستان را نيز به اين امر الهی تشويق کنيم.👏👏
#حجاب_مصونیت_است_نه_محدودیت😊☝️
▓░▓░▓░▓░▓
پینوشت
[1]. برگرفته از کتاب نگاه پاک زن و نگاه آلوده به او، نوشته احمد صبور اردوبادی
[2]. غررالحکم، باب حیا
{🍬} @ourgod
🌷🌹🌷🌹🌹🌷🌹
گفت : راستی جبهه چطور بود؟!
گفتم : تا منظورت چه باشد؟ 🙃
گفت : مثل حالا رقابت بود؟! 🤔
گفتم : آری 😉
گفت : در چی؟! 😳
گفتم : در خواندن نماز شب 😊
گفت : حسادت هم بود؟! 😳
گفتم : آری ☺
گفت : در چی؟! 😮
گفتم : در توفیق شهادت 😇
گفت : جِرزنی هم بود؟! 😳
گفتم : آری 🙂
گفت : برا چی؟! 😳
گفتم : برای شرکت در عملیات 😭
گفت : بخور بخور بود؟! 😏
گفتم : آری ☺
گفت : چی میخوردید؟! 😳
گفتم : تیر و ترکش 💥💥
گفت : پنهان کاری بود؟! 😳
گفتم : آری 🤫
گفت : در چی؟!!😳
گفتم : نصف شب واکس زدن کفش
بچه ها 👞👞
گفت : دعوا سر پست هم بود؟!
گفتم : آری 😊
گفت : چه پستی؟! 🤔
گفتم : پست نگهبانی سنگر کمین 💂
گفت : آوازم می خوندید؟! 🎙
گفتم : آری 😊
گفت : چه آوازی؟! 😳
گفتم :شبهای جمعه دعای کمیل 😟
گفت : اهل دود و دم هم بودید؟! 🌫
گفتم : آری 😒
گفت : صنعتی یا سنتی؟! 😳
گفتم : صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب☠💀☠
گفت : استخر هم می رفتید؟! 💦💧💦
گفتم : آری 🙂
گفت : کجا؟! 😲
گفتم : اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت : سونا خشک هم داشتید؟! 😳
گفتم : آری 😕
گفت : کجا؟! 😲
گفتم :تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ، طلائیه،....
گفت : ببخشید زیر ابرو هم بر میداشتید؟! 🙄
گفتم : آری 😊
گفت : کی براتون بر میداشت؟! 😳
گفتم : تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه 😪
گفت : پس بفرمائید رژ لبم میزدید؟! 😜
گفتم : آری 😊
خندید و گفت : با چی؟! 😁
گفتم : هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔😪
سکوت کرد و چیزی نگفت...😑😑
🌹🌷🌹 ياد و خاطره شهدا و رزمندگان بی نام و بی ادعای دفاع مقدس گرامی باد....🌹🌷🌹
@ourgod
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
#قسمٺصدوهشتادودومرماݩزیباےبراےمنبخونبراےمنبمون نه مامان ... محمد خيلي خوبه ... تکه ... لنگه
#قسمت_صدوهشتادوسوم_رمان_زیبای_برای_من_بخون_برای_من_بمون
نفس عميقي کشيد .علي -: سلام ... بفرمائيد ...-: ميدونم هر چقدم بابت محبتاي برادرانتون تشکر کنم حتي يک هزارمشم جبران نميشه ... ولي
ديگه همه بازي تموم شد ... ديگه من نه محمدي ميشناسم و نه هر چيزي که بهش مربوط ميشه. ... نميخوام ديگه يادش بيفتم ... تو اين مدت خيلي زجر کشيدم ... منتي هم نيست ... خودم خواستم ...ولي بعد اين ديگه نميخوام ... لطف کنيد به آقاي نصر هم بگيد که ديگه با من تماس نگيرن ... مي دونم ... احتمالا ميخوان از رفتارشون عذرخواهي کنن ولي مهم نيس ... من بخشيدم ... همه خاطراتمو پاک مي کنم از ذهنم ... ديگه با من تماس نگيرين ... بذارين فراموش کنم ... بذارين کنار بيام با خودم ... ديگه هيچ دليلي واسه صحبت ما ها وجود نداره ...هيچي ...خودم کم کم به پدر ومادرم قضيه رو ميگم ... ديگه حرفي نيست ... ياعلي ...صداشو بزور شنيدم . علي-: يا علي ...قطع کردم . نميدونم ... فکرم احمقانه بود ولي فکر نميکردم به اين راحتي همه چي تموم شه ...فکر نميکردم به اين راحتي علي باهام خداحافظي کنه انتظار بيجايي بود... قرارمون از اول همين بود ... من بيام ... ناهيد بياد ... من برم اينکه ناهيد نيومد دليلي هم وجود نداره که من بمونم ... و تمام ...ماه رمضون هم اومد. پنج روز بود که تو شهرمون بودم . کار شبونه ام زل زدن به عکس محمد و گوش کردن صداي خودش و نفساش بود و گريه کردن. جبران تنگي نفسم رو ميکردم . خيلي برام سخت ميگذشت ساعتها . همش منتظر يه خبر ... با اينکه ميدونستم هيچ اتفاقي قرار نيست بيفته . اما آدمي است ديگر ... هميشه منتظر ميماند ...ديگه نه محمد بهم زنگ زد . نه علي . يه بار هم همون روز اول ناهيد باهام تماس گرفت . ميگفت اگه من باعث خراب شدن زندگيت باشم خودمو نميبخشم . به زور قانعش کردم که من و محمد مشکل داشتيم با هم و نميتونستيم با هم زندگي کنيم . مادر محمد هم زنگ ميزد . طرفدار من بود . از کار پسرش خيلي ناراحت و شرمنده بود و سعي داشت همه چيو درست کنه . ميگفت محاله محمد کسيو دوست نداشته باشه و اينقدر الکي بهش محبت کنه. من همش ميخنديدم . حالا که شده. اون اصلا منو ديگه يادش نمياد تا چند روز آينده . نميتونستم عشق رو گدايي کنم. مامان هم ديگه زنگ نزد.خيلي نامردن روز به روز بيشتر توي تنهايي و تاريکي فرو مي رفتم . داشتم با سرعت نور از دنياي اطرافم فاصله ميگرفتم . تمام دنيام شده بود فکر و عکس و فيلم و صداي محمد...همين... شده بودم پوست استخون ...خيلي حالم بد بود ...خيلي ...
" محمد "
علي -: محمد بس کن ... دوتاتونم دارين از بين ميرين ... محمد خب ...خب شايد اونم دوستت داره ... دستم رو از لاي موهام کشيدم بيرون . بلند شدم و راه افتادم تو خونه . همش رژه ميرفتم . فقط داد و بيداد ميکردم . علي بالاخره به خودش جرئت داده بود و اومده بود باهام حرف بزنه . داد زدم -: علي ... علي ... تو بس کن ... تو تمومش کن ... دوسم داره ؟هه؟ مسخرس ... اصلا به فرض حرفت درست باشه هم فقط قضيه بدتر ميشه ... اگه دوستم داشت چرا يه قدم برنداشت؟ چرا همش ازم فرار کرد ؟ چرا يه بار سعي نکرد بهم بفهمونه ؟ ها ؟ علي من خودم رو
کشتم ... همه کارام داد ميزدن که ديوونشم ... ولي نفهميد ... گذاشت رفت ... شايدم فهميد ...ميدوني چرا نموند ؟چون حسي بهم نداشت ...به همون سادگي که ديدي ... به همين سادگي... گذاشت رفت ... اگه دوسم داشت گناهش بخشيدني نبود...چون حداقل يه سعي ميکرد واسه نگه داشتنم ... دروغ ميگم ؟ دروغ ميگم بزن تو دهنم... د بزن لامصب ... ديگه تمومش کن علي ... اون از ناهيد ... اينم از اين .... هه ... خنده داره ... علي دارم رواني ميشم علي... ديگه هيچوقت... خواهش ميکنم ... هيچوقت اسم عاطفه رو پيش من نيار ... ديگه همه چي تموم شد... ديگه نميخوام چيزي بشنوم ... آدم تا يه حدي ميتونه خودشو خرد کنه واسه طرف مقابلش...علي-: حداقل واسش توضيح بده .... محمد تو هم هيچوقت بهش نگفتي ...فرياد زدم -: علي بسهههههه ... بسه ... گفتم همه چي تموووم ... بسه ...بلند شد.
نویسنده :هاوین امیریان
کپی ممنوع
@ourgod
#قسمٺصدوهشتادوچهارمرماݩزیباےبراےمنبخونبراےمنبمون
علي-: خيلي خب ... دروغ بگو ... بمن ميتوني دروغ بگي ولي به خودت چي؟ رواني ... داري ميميري از عشقش ... منو سيا نکن ...يه تابلو گذاشت روي اپن. شناختمش . همون تابلويي بود که رو ديواراتاقش آويزون بودومن عاشقش بودم . ازشم خواسته بودمش ولي بهم نميداد .حتي به امانت . آروم خداحافظي کرد و رفت بيرون . ايستادم . يه کنج نشستم و پيشونيم رو گذاشتم روي زانوهام . گريه کردم . آره ... من ... محمد نصر ... گريه ميکردم ... داشتم گريه ميکردم ... از دلتنگي ... از دلتنگي واسه عاطفه ام ... واسه کوچولوم ... داشتم از دوريش ديوونه ميشدم ... همه حرفايي که به علي زدم دورغ بود ... دروغ محض ... همه روز و شبم گم شده بود . نه افطار داشتم و نه سحر . هيچي . اصلا هيچ حسي نداشتم .کاش اون شب تنهاش نميذاشتم علی میگفت دستش زخمی شده گوشیشم که جواب نمیده خدایاچه جوری ازش خبر بگیرم. کاش نمي رفت . روزا از شدت دلتنگي از خونه بيرون مي زدم . تحمل نداشتم جاي خاليشو توي خونه ام ببينم . ميخواستم مرد باشم و گريه نکنم ميزدم بيرون .تا نصف شب راه میرفتم بعدمي اومدم خونه تا از خستگي خوابم ببره و نبودنش اذيتم نکنه . چون نميتونستم برم دنبالش . بدجور ردم کرده بود . غروري واسه من نمونده بود . هيچي .ديروقت و خسته مي اومدم خونه. فکر ميکردم به محض پا گذاشتن تو خونه از خستگي بيهوش ميشم . ولي... ولي برعکس ...به محض پا گذاشتن تو خونه بغضم مي ترکيد .از نبودنش . ميرفتم تو اتاق . در کمدش رو باز ميکردم . بوي عطرش مستم ميکرد. مست واسه حال اون لحظه هام کمه . سرمو فرو ميکردم بين لباساش و و ساعتها عطرشو ميبلعيدم و گريه ميکردم.راستی اون پیرهنم که روز اول عید منو بوسیدنی رنگی شده بود بهترین یادگاری بود که داشتم .میبوسیدمش وباهاش حرف میزدم تاسف بار بود حالم .گريه ميکردم ... ولي با خودم ميگفتم فقط همين چند روزه. بالاخره که عادت ميکنم به اينکه به هر کي محبت داشته باشم پسم بزنه -: ولي آخه بيمعرفت تو مثل ناهید نبودی برام من به تو فقط يه محبت ساده نداشتم عاشقت بودم میفهمی عاشقت بودم!! ... بي معرفت کجا گذاشتي رفتي؟ تو بدترين شرايط رفتي بي معرفت ...کوچولوي بي معرفت من کجايي واقعا ولم کردي رفتي؟ واقعا منو نميخواي؟ ميتوني به همين سادگي فراموشم کني؟ بي معرفت دلم برات يه ذره شده ... از کجا پيدات کنم ؟ چه جوري برت گردونم ؟عاطفه ... دو روز بعدي ديگه از خونه بيرون نرفتم . فقط يه گوشه استديو نشستم و زل زده بودم به تابلويي که علي واسم آورده بود . عکس خيلي قشنگي بود . عکس بقيع بود. داخل يه قلبي قرار گرفته بود که با دست درست شده بود . گوشه راست عکس هم با خط قشنگي کج نوشته شده بود..." يا زهرا ... يه نگاه کني تمومه همه غم و دردا ... " از يه طرف هم تو همه اون دو روز پشت سر هم صداي عاطفه که ضبط کرده بودم پلي ميشد وگوش ميدادم . به خوندنش . ولي نبايد ديگه گريه ميکردم . به هيچ وجه ...يه هفته کامل گذشت . يه گوشه نشسته بودم . علي در رو باز کرد و اومد داخل.کليد عاطفه رو برداشته بود.چون نه به تلفن جواب ميدادم و نه در رو باز ميکردم واسه کسي. نميتونستم...
نویسنده :هاوین امیریان
کپی ممنوع
@ourgod