#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت43
چادرم رو به جالباسی دم در آویز کردم و همونطور که گونه مامان بزرگ رو می بوسیدم گفتم: حتما
تعمیرگاه... راستش امروز باهاش صحبت نکردم با عمه میاد دیگه!
مامان بزرگ هم صورتم رو بوسید_امان از شما جوون ها...االن تو باید بدونی شوهرت کجاست
دختر!
لبخند مظلومی زدم و بحث رو عوض
_امشب عمه هدی و عمو مهدی هم میان ؟
مامان بزرگ هم قدمم شد و مثل همیشه از درد دستش روی زانوش بود
_مهدی جایی دعوت بود ولی هدی گفت اگه آقا مصطفی زودتر بیاد خونه میان
لبخندی به صورت مامان بزرگ پاشیدم خوب بود که دیگه دنباله ماجرا رو نگرفت تا توبیخم کنه!
_چه خوب دلم تنگ شده برای همه
مامان بزرگ هم با خنده سرش رو تکون داد و من با دیدن بابابزرگ رفتم سمتش.
دستم روی شونه بابابزرگ گذاشتم که بلند نشه و گونه زبرش رو بوسیدم
_سالم بابابزرگ خوبین؟
دست بابابزرگ هم حلقه شد دور شونه ام و صورتم رو بوسید_ سالم دختر بابا خوبی؟کم پیداشدی
لبم رو گزیدم_ ببخشید
بابابزرگ با همون لبخندی که همیشه روی صورتش بود نگاهم کرد- پس پسرم کو اونم کم پیدا
شده!
با گیجی گفتم _پسرتون؟
بابا چون حواسش به ما بود با خنده و بلند گفت: امیرعلی دیگه
ابروهام و باال دادم و نگاه بابابزرگ خندون شد از آهان گفتن بامزه من!
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت44
خیلی دلم می خواست حداقل گله کنم پیش بابابزرگ از این نوه اش که حاال شوهر بودو همه توقع
داشتن من ازش خبر داشته باشم ولی خودش از من خبری نمی گرفت و منم همیشه بی خبر از
احوالش!
فقط تونستم جوابی رو که به مامان بزرگ دادم رو دوباره طوطی وار بگم
مامان با سینی چایی وارد هال شدو من نفهمیدم مامان کی وقت کرد چادرمشکیش رو با رنگیبا عمه میاد !
عوض کنه و چایی بریزه بیاره به هر حال من خوشحال شدم چون تونستم از زیر نگاهها و بقیه
سوالها فرار کنم
طبق عادت همیشگی ام به آشپزخونه سرک کشیدم مهتابی بازم پر پر میزد یادش به خیر بچه که
بودم هروقت مهتابی اینجوری میشد فکر می کردم داره عکس میگیره و سعی می کردم خوشگل
باشم بیام تو آشپزخونه! بلند خندیدم با خودم از فکر دیوونه بازی بچگی هام !
مرغ های خوشمزه زعفرونی روی گاز بودو عطر برنج ایرانی و کره محلی که همیشه مامان بزرگ
باهاش غذا درست می کردباعث میشد آدم حسابی احساس گشنگی بکنه... عاشق این دور همی
هایی بودم که همه خونه بابابزرگ جمع می شدیم چه قدر این شام های دسته جمعی و صدای
خنده های بلند و شلوغ بازی ما بچه ها لذت داشت . البته قدیم یک حال و هوای دیگه داشت همه
بچه بودیم و مجرد ولی حاال دوپسر و دودختر عمو مهدی عروس شده بودن وحنانه عمه هدی از
حاال برای کنکور می خوند وچیکار میشد که همه دور هم باشیم با جمعیتی که بیشتر شده بود !
اول از همه عطیه وارد هال شد مثل همیشه باهمه سالم و احوالپرسی کرد و آخر از همه اومد سمت
من و شال روی سرم رو که عقب رفته بود کشید جلو
عطیه_درست کن این شالت رو امیرمحمد هم هست
تعجب کردم و همونطور که شالم رو مرتب می کردم که همه موهام رو بپوشونه گفتم: علیک سالم
لبخند دندون نمایی زد_بهت سالم نکردم؟! خب سالم!
خندیدم و زیرلب زهرماری نثارش کردم
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت45
امیر محمد ؛ امیرسام رو که من برای بغل کردنش دستهام رو دراز کرده بودم ؛ توی بغلم گذاشت
...عاشق این لپهای سفیدش بودم و چشمهای درشت میشی رنگش که از مامانش ارث برده بود.
خوب بود غریبی نمی کرد من هم محکم تو بغلم چلوندمش و بعد جواب احوالپرسی امیر محمد رو
دادم ...!
نفیسه با لبخند نزدیکم شد_سالم محیا جون خوبی؟
صورتم رو از صورت یخ کرده ی امیرسام جدا کردم و با نفیسه دست دادم_سالم ممنون... شما
خوبین ؟
لبخند پررنگتری به صورت پسر کوچلوش که توی بغل من بود زد _ممنون ...اذیتت نکنه؟
دوباره محکم به خودم فشردمش_نه قربونش برم
نفیسه رفت سمت مامان که امیرعلی رو دیدم با همه احوالپرسی کرده بود و نگاهش روی من بود
...گرم شدم از نگاهش که با یک لبخند آروم بود! قدم هام رو بلند برداشتم سمتش و با لبخندی به
گرمی لبخند خودش سالم کردم
_سالم
انگشت تا شده اشاره اش رو روی گونه امیرسام کشیدو نگاه دزدید از چشمهام که داد میزد
عاشقتم امیرعلی!
_سالم...خوبی؟
بد نبود کمی طعنه زدن وقتی اینقدر دلتنگ میشدم و اون بی خیال بود!
_ممنون از احوالپرسی های شما!
بوسه کوتاهی به گونه امیرسام زد و نگاهش رو دوخت به چشمهام _طعنه میزنی؟
بازمن طاقت نیاوردم و نگاهم رو دوختم به دست کوچیک امیرسام که محکم پیچیده شده بود دور
انگشت امیرعلی ...سکوت کردم ...نفس آرومی کشید
امیرعلی_ هنوز با خودم کنار نیومدم محیا خانوم... طعنه نزن! هنوز پر از تردیدم و ترس از آینده
باز سرم پرشد از سوال !نگاهم رو دوختم به چشمهایی که الیه ی غم گرفته بود از حرفش!
https://eitaa.com/ourgod
[•✨🌙•]
#شــبــآݩگآـــهــۍ
خبر دارے ڪہ شہرے
روے لبخند ٺو شاعر شد ؟
چرا این گونہ...
ڪافر گونہ...
بے رحمانہ میخندے(:✨
-فاضل نظرے-
https://eitaa.com/ourgod
حواسمون هست که ۱۳ روز دیگه میشه یک سال که سردارمون پیشمون نیست
که ۱۱ ماه یتیم شدیم 😭🖤
#عاشقان سپهبد حاج قاسم سلیمانی
#sardar
@asheghanesepahbodhajQasem
🇵🇸دختࢪےچادࢪےام🇵🇸
حواسمون هست که ۱۳ روز دیگه میشه یک سال که سردارمون پیشمون نیست که ۱۱ ماه یتیم شدیم 😭🖤 #عاشقان سپهبد
خادم المهدی💖:
🌷عاشقان سپهبد حاج قاسم سلیمانی 🌷
بِسمِ اَلله الرَحمنِ الرَحیم
به امید روزی که سرداروامام زمان شفاعتمان را کند 🙏🏻
التماس دعا اگر دلتان شکست و گریه کردین مارا هم فراموش نکنید .
@عاشقان سپهبدحاج قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/asheghanesepahbodhajQasem
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
😌هر کسی با یکــ #شهـیــــــــــدی خو گرفت😌
روز محشر آبـــــــــرو از او گرفت...😍💔
#شهدا_منتظرن
#یا_زینب_سلام_الله_علیها
🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی...🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#ساعت_تبادل_کانال_یازینب...
👇🌺👇
🍃🌹۲۲ تا ۸ صبح میباشد🌹🍃
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
اولین کانال چااااااالش غذا در ایتا😍
https://eitaa.com/joinchat/3247767616C734c66921f
https://eitaa.com/joinchat/3247767616C734c66921f
بهترین اسمرفودهای دنیاااااای مجازی🤩🥳🤠
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴 شب اول قبرم بود ..
نکير و منکر آمدند اما ساکت بودند...
گفتم:
♦️چرا ساکتيد و چيزي نمي پرسيد؟!
🔹گفتند:
اجازه نداريم از شما چيزي بپرسيم؟!!!
چون شما ...
بقيه ماجرا رو اينجا ببينيد:
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3808886850C974fd41861
🌺نیت کن با نام مبارک امام جواد (ع) بزن روی #حرز ببین چی نشون میده برات😍👇
🔴
🎆
🎆
🎆
◢ 🎆🎆🎆 ◤
◢🎆🎆◣
🎆 🎆
💎🎆🎆🎆🎆🎆🎆◤
🎆
◢🎆◤
با قرعه کشی سنگ حرم امام جواد(ع)😍👆
□■□■
#بہۆقتشعࢪ🎼
الله تویی و ز دلم آگاه تویی❤️🌸
درمانده منم دلیل هرراه تویی😞🤲
۳دی)
https://eitaa.com/ourgod☘️
من
از میان واژههای زلال
« دوستی » را برگزیدهام،
آن جا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی یک دوست…
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت46
_آینده ترس داره ؟به چی شک داری امیرعلی ؟
امیرعلی_ ترس داره خانومی ! وقتی صبرو تحملت لبریز بشه! وقتی حرف مردم بشه برات عذاب !
وقتی برسی به واقعیت زندگی!وقتی...
پریدم وسط حرفش... خانومی گفتنش آرامش پشت آرامش به قلبم سرازیر کرده بود! مگر مهم
بود این حرفهایی که می خواست از بین ببره این آرامش رو!
_ من نمیفهمم معنی این وقتی گفتن ها رو ...دلیل ترست رو از کدوم واقعیت! ولی یک چیزی یادت
باشه من از روی حرف مردم زندگی ام رو باال پایین نمی کنم ...من دوست دارم خودم باشم خود
خودم در کنارتو پر از حضورتو مگه مهم حرف مردمی که همیشه هست؟!!!
چشمهاش حرف داشت ولی برق عجیبی هم میزد و من رو خوشحال کرد از گفتن حرفی که از ته
قلبم بود!
امیرسام رو محکم بوسیدم و گذاشتمش توی بغل امیر علی_حاال هم شما این آقا خوشگله رو نگه
دار تا من برم یک سینی چایی بریزم بیارم خستگی آقامون دربره دیگه هر وقت من و ببینه ترس
برش نداره و شک کنه به دوست داشتن من!
لبخند محوی روی صورتش نشست و برق چشمهاش بیشتر شد و کال رفت اون الیه غمی که پرده
انداخته بود روی نگاهش...ولی من حسابی خجالت کشیدم از جمله هایی که بی پروا گفته بودم !
باز آشپزخونه شده بود مرکز گفتگوهای خانومانه ...عطیه هم چایی می ریخت و رنگ چایی هر
فنجون رو چک می کرد بعد از آبجوش ریختن!
غرزدم _خوبه رفتی یک سینی چایی بریزی ها یک ساعته معطل کردی!
آخرین فنجون رو توی سینی گذاشت_چیه صحبتهاتون با آقاتون گل انداخته بود که ! بیچاره
داداشم و وایستاده گرفته بودی به صحبت! حاال چی شد یاد چایی افتادی نکنه گلو آقاتون خشک
شده؟!
مشتم رو آروم کوبیدم به بازوش_به تو چه بچه پرو!
سینی رو چرخوندم و از روی کابینت برداشتم
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت47
عطیه_آی آی خانوم کجا؟ سه ساعت دارم زحمت می کشم چایی خوشرنگ میریزم اونوقت تو
داری میری برای خودشیرینی!
چشم غره ظریفی بهش رفتم که مامان و نفیسه جون به ما خندیدن و عمه از من طرفداری کرد
عمه_ عطیه این چه حرفیه...)روبه من ادامه داد( بروعمه دستتم درد نکنه امیرعلی که حسابی
خسته است ظهرهم خونه نیومده بود بچه ام... خدا خیرش بده باباش رو باز نشسته کرده خودش
همه کارها رو انجام میده
توی دلم قربون صدقه امیرعلی رفتم که خسته بود ولی بازم باهمه سرحال و مهربون احوالپرسی
کرده بود... لبخندی بی اختیار روی صورتم و پر کرد که از نگاه نفیسه دور نموندو یک تای ابروش
باال پرید !
_فکر نمی کردم من و تو باهم جاری بشیم محیا جون!
با حرف نفیسه که کنار من نشسته بود نگاه از امیرعلی گرفتم که داشت با یک توپ نارنجی با
امیرسام بازی می کرد!
خنده کوتاهی کردم_حاال ناراحتین نفیسه خانوم
خندید_نه این چه حرفیه دختر ! فقط فکر نمی کردم جواب مثبت بدی!
بی اختیار یک تای ابروم باال رفت و نگاهم چرخید روی امیرعلی که به خاطر نزدیک بودن به ما
صدای نفیسه رو شنیده بود ...حس کردم توپ توی دستش مشت شد !
_چرا نباید جواب مثبت میدادم؟
صداش رو آروم کرد و زد به در شوخی _خودمونیم حاال محض فامیلی بود دیگه ...رودربایستی و
دلخوری نشه و از این حرف ها !
با تعجب خندیدم به این بحث مسخره_نه اتفاقا خودم قبول کردم بدون دخالت یا فکر کردن به
این چیزهایی که میگید !
اینبار نوبت نفیسه بود که به جای یک ابرو هر دو لنگ ابروهای کوتاه و رنگ کرده اش باال بپره
_خوبه!... راستش تو این دوره و زمونه کمتر کسی با این چیزها کنار میاد؟
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت48
گیج گفتم: متوجه حرفتون نمیشم!
لبخند ظاهری زد_خب می دونی محیا جون شما وضعیت زندگی خوبی دارین بابات تحصیلکرده و
کارمند بانکه خودتم که به سالمتی داری دانشجو میشی و یک خانوم تحصیل کرده!
حس کردم حرفهای عطیه می چرخه توی سرم و بی اختیار اخم کردم_خب؟؟!
الکی خندید معلوم بود حرص می خوره از اینکه زدم به در خنگی _ درسته امیر علی پسر عمه اته...
نمی خوام بگم بده ها نه... ولی خب تو فکر کن احمد آقا بیسواده و با کلی سختی که کشیده اصال
پیشرفت نکرده ...من هم بابای خودم اول همون پایین شهر زندگی میکرده و شغلش کفش دوزی
بوده ولی حاال چی ماشااهلل بیا وببین االن چه زندگی داره ! میدونی محیا دلخور نشو منظورم اینکه
خیلی ها اصال نمیتونن پیشرفت کنن مثل همون تعمیرگاهی که هنوزم احمدآقا اجاره اش داره و
خونه اشون که پایین شهره ...امیرعلی هم به خودش بد کرد درسته درسش خوب بودو رشته اش
مکانیک بودو عالی ! ولی خب وقتی انصراف داده یعنی همون دیپلم ! تو این روزگارهم برای دخترها
مدرک و ظاهر خیلی مهمه ! راستش باور نمی کردم تو جوابت مثبت باشه چون هر کسی نمیتونه با
لباسهایی که همیشه کثیف هستن و پر از روغن ماشین و ظاهر نامرتب کنار بیاد !
مغزم داشت سوت می کشید تازه می فهمیدم دلیل رفتارهای چند شب پیش امیرعلی رو که خونه
ما بود دلیل کالفگیش رو بی اختیار بالحن تندی گفتم: ولی امیرعلی همیشه مرتب بوده!
بازم به خنده الکیش که حسابی روی اعصابم بود ادامه داد_آره خب... ولی خب شغلش اینجوریه
دیگه به هر حال اثر این شغلش بعد سالها رو دستهاش میمونه ! خالصه اینکه فکر کنم فرصتهای
خوبی رو از دست دادی محیا جون
حس بدی داشتم هیچوقت مهم نبود برام باالی شهر پایین شهر بودن ...هیچوقت اهمیت نمیدادم
به مدرک درسی! ...من برای آدمها به اندازه شعورشون احترام قائل بودم و به نظرم عمو احمد بی
سوادی که پیشرفت نکرده بود برام دنیایی از احترام بود به جای این نفیسه ای که بامدرک فوق
لیسانسش آدم ها رو روی ترازوی پولداری و لباسهای تمیزو مارک اندازه می کرد وبه شغل و
باکالس بودشون احترام میزاشت به جای شخصیت آدم بودن که این روزها کم پیدا میشد !
لحنم تلخ تر از قبل شد_ خواستگاری امیرعلی برام یک فرصت طالیی بود من هم از دستش
ندادم!
https://eitaa.com/ourgod
_میگما
چندشبپیش
یهچییهجاخوندم ...
هنوزمپریشونم🚶🏻♂️-
نوشتهبود
#رفیقِشهیدروحاللهقربانی !
یهشبخوابشهیدرومیبینھ🌱
بهشمیگه:
+روحاللهازاونورچهخبر !؟
شهیدمیگھ....
+شهید چی میگه😱😱😱😱
_نمیگم که😎😝
+چرااااا😩😩😫😫
_خودت بیا تو بخون🤓
+کجاااا؟🤒🤔
_اینجا👇👇👇👇
@montazerane_mahdy313
کلیک رنجه فرمایید🤩🤩🤩🤩
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه📣📣📣😳😳😳
#کاملترین_حرز_کبیر_امام_جواد(همراه با نمازهای حرز کامل کامل) 📜
با
#کمترین_قیمت_ممکن😍
✅خواص بیشمار حرز رو از دست ندید
✅به لطف امام جواد برکات بیشماری از این حرز عظیم حاصل شده
🔰ثبت نام با تخفیف😍👇
http://eitaa.com/joinchat/3718184982C4f8f4f7cd5
با افتخار اماده خدمترسانی به شما عزیزان هستیم🙏
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
💥مژده!!!😘
✅👌 برای اولین بار تبیین مکتب #سردار_سلیمانی در کانال زیر انجام میشه:👇🏼👇🏼👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
همه وارد بشید و این بنر رو برای دوست داران حاج قاسم بفرستید😊👆
هر شب 3 میلیون ریال جایزه داده میشه. زودتر خودتون رو برسونید!🎁
💥 از #گنـــــاه خسته شـــــــدی؟ 💥
نمیتونی #شهوتت رو کنتـــرل کنی؟
یکبــار و برای همیشـــه #پاک_شـــو
🔹قــــدم قــــدم تا پاکی ماندگــار🔹
🌟بزرگترین کانال ترک خ.اِ در ایتا🌟
اگه میخوای برگردیو دونهدونه به
هدفها و رویاهاتبرسیعضوشو👇
https://eitaa.com/joinchat/2745303090Cdf5b6544f2
•﷽•
به نام خدایی که خاک آفرید🌱:-)
کزان خاک انسان پاک افرید🍂:-)
۴دی
ذکࢪ روز پنجشبه 🌹✨ݪٵ ٵݪہ ٵݪٵ ٵݪݪہ ٵݪݦݪڪ ٵݪحڨ ٵݪݦݕێن
https://eitaa.com/ourgod
سلام🌿
مهربونا روزتون بخیر🌻
بیاید به ایده های خوبتون رو در مورد چنل بگید تا انشاالله اجرا بشه🙃🌱
منتظر نظرهای خواهرانه تون هستیم🐣✨
@Bentolreza_8
#تلنگرانہ⇜{‼️}
⸾💚☘️⸾_
یکیهست..؛
کهلحظهبهلحظه..'
براتدعامیکنه..!!🥀
واسهگناهاتاستغفارمیکنه..!!🦋
حتیاومدنوظهورشهمبهنفعتوئه..🌸
یعنیاگهدعآبراظهورشکنی..🍃
بازمتهشبهنفعخودته..!!😉💌
ولیبازمبیخیالی..'😓
وفراموششکردی..'💔
راستیرفیق..!!✨
خیلی بامعرفتی..؟!🙃🥀
ــ
#اللهمعجللولیکالفرج
https://eitaa.com/ourgod
#رَـفیقآݩـہ💕
ࢪفآقتبایدمثلدریاباشھ
بایدغموغصہهاتوغࢪقکنھ🌊
https://eitaa.com/ourgod