#پروفایل🌱
#کارتونی💕
*^🌙🦋^*
توکلدنیاهیچکیوجودنداره
کهبیشترازتوبخوامش:)! ›♥️🖇
https://eitaa.com/ourgod
#علامهمجلسـے فرمودند :
شبجمعہ مشغول مطالعه بودم،
به این دعا رسیدم:
🍃← بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ →🍃
بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم آنرا بخوانم، ڪہ در حالت مڪاشفه از ملائکه ندایے شنیدم که، ما هنوز از نوشتن ثواب قرائتقبلے فارغنشدهایم . قصص العلماء، ص ۸
لطفاهمگییکسلامخدمتائمه؏بدید
السلامعلیکم ایهاائمةالهدی؏
و یک فاتحه نثار همه ائمه ؏ و
اولیا و انبیا و شهدا و رفتگان کنین
برای فرج اقا مخصوص دعا کنید
التماس دعا
https://eitaa.com/ourgod
🖋دوباره بابل📝
#پارت بیست پنج
چشم باز کردم... پرچمهای رنگارنگ🏴🇹🇷🇮🇪 روی پل، یعنی رسیده ایم.
_ چیز زود!😮
چیزی نگفت.
ضبط ماشین🎞📀 برای صدمین بار میخواند:( چیزی نگفتی و گفتی نگویم و... رفتی که قصه پرابهام تر شود...)
هر بار که این ترانه تمام میشد، دکمه تکرار را زده بود. دست گذاشتم روی شانهاش :(خسته نیستی 😢🤔؟)
صدایش لرزید🤒🤕 :(رسیدیم الحمدلله .)سرم را کج کردم.
چشمهایش سرخشده بود 😭.
کمی اخم 😠کرده بود لابد تا اشکی نریزد .ترسیدم. پرسیدم :(محسن جان😧 ! چی شده😱؟)
شانههایش لرزید. کنار اتوبان نگه داشت .
سرش را گذاشت روی فرمان 🚆و طوفان🌪 شد .
دلم از جا کنده شد .رفتم جلو .
دستش را گرفتم :(به خدا الان قلبم میایسته... کسی طوری ش شده؟😱😢)
سرش را بلند کرد. با دستش محکم صورتش را پاک کرد.
دستم را فشار داد :(ببخشید. از موقعی که خواب🛏 بودی تا حالا خودم را نگهداشتم.)
با صدایش پر از بغض شد :(دیگه نتونستم.)
داشت دیوانهام میکرد:( بگوچی شده😭؟)
_ اون دوستم بود، تو شاهچراغ... کبوترخانه...
صدایش لرزید:( شهید شد.)
از بعد از کبوترخانه را دیگر نشنیدم .ماتم برد.😳 تکیه دادم به صندلی.
سرم سنگین شد.
محسن انگار با خودش حرف میزد:( ایبی معرفت... داداش داداش میکردی، الکی بود؟ داداش که داداشش ول نمیکنه. من باید خبر تو رو از این و اون بگیرم ؟ آخ !گفتی من تو هپروت بودم...)
صدای پسر جوان دوباره توی گوشم پیچید :(این دفعه دلم )
صدا چقدر سنگین روحانی شده بود.
صدا هم مثل نگاه، خیلی چیزها را لو میدهد و آن صدا... وای زهره!
کسی به شیشه زد .باران امان نمیداد و پشت شیشه را ببینم . محسن شیشه را پایین کشید.🚗
ادامه دارد...
نویسنده:دختررهبری
https://eitaa.com/ourgod
وقتی نگاهت به من دوخته شده
مگر میتوان دست از پا خطا کرد؟
تو هم #شهیدی
هم #شاهدی
کمکم کن گناهی که رفاقت با تو و امام زمانم را خدشه دار میکند کنار بگذارم...
#شهیـداحمـدمحـمدمشلب
#غــریـبطــوس
🌹♥️تــولــدتمبــارکداداشاحمــد26ســالگـیزمینـی🎈
💎 ۱۳۷۴/۰۶/۰۹💎
https://eitaa.com/ourgod