✅پاسخ:
قضا و قدر (آن چه خداوند عالم براي انسان حكم كرده) دو گونه است: يكي قضا و قدر حتمي كه اصلاً قابل تغيير نيست؛ مانند مرگ انسان و ديگري قضا و قدر غير حتمي كه تحت شرايطي تغيير پذير است، مثل اینکه انسان با رعایت بهداشت، صله رحم، صدقه، عمر بیشتری داشته باشد و مرگ او به تاخیر افتد.
«اختيار» انسان نیز يكي از قضا و قدرهاي حتمي است؛ يعني خداوند حكم كرده است كه انسان با اختيار خود كارهايش را انجام دهد و نيز حكم كرده است كه هر چيزي با محقق شدن اسباب آن (قانون عليّت) به وجود آيد. تقدير الهي، سببي در عرض اسباب طبيعي نيست كه بتوان گفت: روشن شدن روز و تاريك شدن شب، مريض شدن انسان و امثال آن، هر كدام دو سبب مستقل و جداگانهاي دارند، يعني يكي ارادهی الهي و ديگري سبب طبيعي كه گاهي درخت به سبب طبيعي برويد خواه خدا مقدر كرده باشد يا نه و گاه به سبب تقدير الهي و خواست خدا، بلكه اسباب طبيعي، داخل قضاي الهي هستند؛1 یعنی قضای الهی بر این است که با کامل شدن علتها امری واقع شود. برای مثال چوب به سبب شعله ور شدن، به ذغال تبدیل شود.
یکی از اعتقادات ما، علم خدای متعال به اعمال و رفتار ماست که او از پیش میداند، ما چه خواهیم کرد. اما علم او با اختیار ما ناسازگار نیست. با اين توضيح كه خداوند در ازل علم دارد، فلان شخص در آينده با اراده و اختيار خود فلان كار را انجام خواهد داد يا با اختيار خود آن را ترك خواهد كرد. خدا به همه كارها، با حفظ مبادي و علل آنها آگاه است؛ یعنی تنها فعل انسان معلوم خدا نيست؛ بلكه فعل او همراه با مبادي تحقق آن، معلوم خداست كه يكي از آنها اختيار انسان است. میتوانیم با مثال، مساله را برای خود ساده کنیم. فرض کنیم گروهی با بررسیهای علمی، به این نتیجه رسیدهاند که این کوه آتشفشانی تا دقایقی دیگر، فوران خواهد کرد. آیا علم و اطلاع اینان سبب فوران کوه شده و کوه در فوران کردن مجبور است؟ یا آنکه علم هیچ نوع تعیین کنندگیای برای عرصه تکوین ندارد؟ با توجه به این مثال به خوبی مییابیم که علم الهی، ما را مجبور نخواهد کرد. خصوصا که در علم الهی، اختیار ما نیز قرار دارد؛ یعنی خدای متعال میداند که ما با اختیار خود فلان کار را انجام میدهیم یا ترک میکنیم.2
نتیجه:
1. قضا و قدر دو گونه است: حتمی و غیرحتمی.
2. يكي از قضا و قدرهاي حتمي، اختيار انسان ميباشد؛ يعني خداوند حكم كرده است كه انسان با اختيار خود كارهايي را انجام دهد.
3. تقدير الهي سببي در عرض اسباب طبيعي نيست، بلكه اسباب طبيعي داخل قضاي الهي هستند.
4. علم خدای متعال به اعمال و رفتارما با اختیار ما ناسازگار نیست و ما را مجبور نخواهد کرد؛ زیرا فعل انسان همراه با مبادي تحقق آن معلوم خداست كه يكي از آنها اختيار انسان است.
منبع:
http://www.pasokhbesoalat.ir/
🔰 @p_eteghadi 🔰
✅پاسخ:
این سوال را میتوان از جنبههای مختلف پاسخ داد:
1ـ پاسخ عرفانی: توجه به فقر وجودی انسان نسبت به خدا
خداوند در قرآن کریم میفرماید: ««يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛ اى مردم! اين شماييد كه به خداوند نياز داريد و (تنها) خداوند، بىنياز و ستوده است». (فاطر/15) یعنی همه انسانها عین فقر و نیاز به خداوند هستند و از خودشان هیچ استقلال وجودیای ندارند. برای فهم این آیه به دو مثال زیر توجه کنید:
مثال 1: هرگاه شما گل سرخی را در ذهن خود تصور کنید، صورت آن گل سرخ در ذهن شما موجود میشود و هرگاه نیز به آن توجه نکنید، از بین خواهد رفت؛ بنابراین بودن و نبودن صورت آن گل سرخ وابسته به اراده و اختیار شماست؛ چون شما خالق و وجود دهندۀ به آن هستید و صورت گل سرخ وجودی مستقل از وجود شما ندارد.
مثال 2: آیا شما میتوانید در ذهن خود، انسانی را خلق کنید که آن انسان دارای صفات گوناگونی از جمله صفت اختیار باشد؛ یعنی با اراده و اختیار خود راه برود، غذا بخورد، کتاب بخواند، حرف بزند و...؟ بيشك ميتوانيد؛ پس هرچند که تولد آن انسان ذهنی در اختیار خودش نیست و کاملاً به دست شماست؛ اما شما به او اراده و اختیار دادهاید که افعالش را انجام دهد؛ پس کارهای او در اختیار خودش است؛ اما نه اختیار کامل و جدای از اختیار شما؛ چون آن انسان ذهنی مدام در حال وجود گرفتن از شماست؛ پس اراده و اختیار او نیز در طول اراده و اختیار شماست و این مستلزم هیچ جبری برای آن انسان ذهنی نیست.
بنابراین با توجه به وابستگی وجودی انسان، باید توجه داشت:
الف) گاهي انسان، «مورد كار» است؛ يعني كار بر روي او انجام ميگيرد؛1 (خودش كاري را انجام نميدهد، كه بگوييم اختيار دارد يا ندارد) مانند تولد و مرگ انسان، که به طوركامل از محدودۀ افعال انسان بیرون است؛ در این صورت جبر و اختیار معنا ندارد؛ بلکه وجود او به وجود خدا و اراده الهی وابسته است.
ب) امّا گاهي انسان، «مصدر كار» است؛ یعنی خودش کاری را انجام میدهد، در این صورت بحث از جبری یا اختیاری بودن افعال وی مطرح میشود که پاسخ به این بحث در مثال 2 تبیین شد.
رابطه ما با خداوند نیز چنین است؛ یعنی در اصل وجودمان و اوصاف و ویژگیهای آن حتی در اراده و اختیار داشتنمان نیز مقهور اراده الهی هستیم و خدا خواسته که ما فقط در انجام افعال خود مختار باشیم. نحوۀ وجودی که خداوند به ما داده به گونهای است که گرایش به یکسری امور، از جمله کمال طلبی، حس کنجکاوی، زیبایی دوستی و ... را به طور ذاتي داریم، وجود این گرایشهای فطری، زمینه را برای تشخیص خوب و بد افعال برایمان فراهم میسازد تا بتوانیم با اختیار خود راه سعادت یا شقاوت را در پیش گیریم. پس وجود ما کاملاً وابسته به وجود خداوند است و مرگ و زندگی ما نیز به اراده و اختیار اوست؛ هرچند که انجام کارهایمان با اراده خودمان است؛ زیرا خدا اراده کرده است که ما با افعال اختیاری خود، راه کمال را طی کنیم و به سعادت یا شقاوت برسیم.
👇👇👇👇
2ـ پاسخ فلسفی
«تولد» در لغت به معنای به دست آمدن چیزی از چیز دیگر است؛ خواه آن چیز مادی باشد یا معنوی.2 با توجه به این معنای لغوی، تولد انسان به معنای زاییده شدن وی از چیز دیگر است؛ یعنی انسان از نیستی محض نشأت نگرفته؛ بلکه قبل از تولد نیز موجود بوده است؛ اما نه وجودی جدا و مستقل از علت خود. همانند هنرمندی که آثار هنری زیبا خلق میکند. قبل از اینکه آنها را در خارج بیافریند، آنها در ذهن او موجود بودهاند. انسانها هم قبل از تولد، در صلب پدران خود و در مراحل بالاتر در مرتبه علم ازلی خدا موجود بودهاند. بنابر آیه15 سوره فاطر: « «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» انسان، عین فقر و نیاز به خالق خود است که از مرتبه علم ازلی خدا تنزّل یافته و در خارج موجود شده است (يعني از خفا بيرون آمده و به ظهور رسيده است) و هر لحظه و هر آن، از وجود آن فیّاض مطلق و رحيم فیض دريافت ميكند. از این روی میتوان اولین مرحله از شکلگیری هویّت انسانی را مرتبۀ «علم ازلی» تلقی نمود که به تعبیر قرآن کریم،3 انسان در این مرحله، چیزی نبوده و وجود عینی نداشته؛ بلکه در مرتبه علم الهی به صورت بسیط و اجمالی حضور داشته است. سپس از آن مرحله تنزّلکرده و شیئیّت (وجود مادي) مییابد، هرچند در این مرحله نیز شيء ناچيز و غيرقابل ذكري است،4 اما در ابتدای وجود يافتن مادی خود قراردارد که در ذرّات غذا و سپس در اصلاب پدران خود مستقر گشته است5 و با حرکت جوهری و استکمال وجودی، شایسته تبدیل به وجود کاملتری که فراتر از عالم ماده و طبیعت است؛ میگردد،6 در این صورت هویّت انسانی او یعنی همان «روح» و یا «نفس مجرده» عینیّت مییابد و امتياز انسان از ديگر موجودات7 بلكه امتياز روح از بدن جسمانی شکل میگیرد8 که این پایینترین درجه نفس انسانی است.
انسان در تمام این مراحل شكلگيري، هیچ اختیاری از خود ندارد؛ چون وجود جدایی از علت خود ندارد؛ بلکه همین که لطف الهی شامل حالش شده و در خارج موجود میشود، میتواند با اختیار خود افعالش را انجام دهد.
از طرفی «مرگ» نیز به معنای نیستی و فنای محض نیست؛ بلکه به معنای انتقال از یک عالم به عالم دیگر است و به عبارت دیگر نیستیِ از دنیای ماده و تولد در دنیای کاملتر است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرماید: «مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دار إِلَى دَار»؛9 «خداوند، شما را براى فناء و نابودى خلق نکرده؛ بلکه شما را آفریده که همیشه بمانید و هنگام مرگ، فقط از این منزل به منزل دیگرى منتقل میشوید».
👇👇👇👇
اما اینکه انسان، اختیاری در مرگ خود ندارد، حکمتهای فراوانی دارد، از جمله:
1ـ اگر انسان زمان مرگ خود را انتخاب کند، چه بسا در طول زندگی هر شرارت و فسادی را مرتکب میشود و خودسازی و توبه را به سالهای پایانی واگذار میکند و این با حکمت الهی سازگار نیست؛ زیرا خداوند در آیه دوم سوره ملک میفرماید: «اَلّذى خَلَقَ الْموتَ وَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُم اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً». یعنی زندگی و مرگ برای آزمایش انسان است تا معلوم شود کدام یک از آنها نیکوکارترند؟
2ـ اگر مرگ انسان به اختیار خودش بود، هرگز نمیخواست که بمیرد و حیات جاودانه در دنیا را برای خود انتخاب میکرد و این با نظام احسن بودن جهان سازگار نیست؛ زیرا عالم ماده دارای محدودیتهای فراوانی است و ظرفیت تراکم جمعیت را ندارد و از طرفی گذر زمان، پیری و فرتوتی را نیز برای انسان به ارمغان میآورد از اینرو نمیتواند به امورات خود بپردازد. حال اگر همه انسانهایی که متولد میشوند، بخواهند که جاودانه در این دنیا باقی باشند، هم با کمبود امکانات مادی مواجه شده و عرصۀ زندگی بر آنها تنگ میشود و هم در اثر کسالت و پیری مزاحمت برای دیگران ایجاد خواهند کرد. همانطور که در حدیثی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که برخی از امتهای گذشته از پیامبر خود درخواست کردند تا از خداوند بخواهد که مرگ را از آنها بردارد، آن پیامبر دعا نمود و خداوند نیز اجابت نموده و مرگ را از آنان برداشت، در نتیجه نسل شان زیاد و جریان زندگی برایشان مختل گردید؛ زیرا هر فردی تمام وقت خود را برای رسیدگی به پدران و اجداد پیر خود صرف میکرد و از رسیدگی به امور خود باز میماند.10
منبع:
http://www.pasokhbesoalat.ir/
🔰 @p_eteghadi 🔰
✅پاسخ:
خداوند در قرآن میفرماید :«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْر؛ قطعا همه انسانها در زيانند»(عصر/2). برای یافتن پاسخ این سوال باید نکاتی در مورد این آیه گفته شود:
1. مراد از «خُسر» در این آیه، «كم شدن تدریجی و از بين رفتن عُمر» است و اين يك روند طبيعى بوده؛ زیرا تولد، آغاز عُمْر و زندگی انسان است که با گذشت زمان بتدريج از آن، کم میشود و در نهایت با مُردن پايان مييابد.1
2. هر انسانی چه مؤمن باشد چه کافر، در نُقصان و كم شدن است و کسی از آن مستثنی نیست؛ زیرا سُنَّت الهی بر این تحقق گرفته که انسان با استعدادها و کمالات بالقوهای که دارد به تدریج به سمت کسب کمالات و شکوفایی استعدادها حرکت کند؛ از اینرو سرمایه عمر را به تدریج از دست می دهد، اما این از دست دادن عمر و کم شدن سرمایه در مورد انسانهای مؤمن و کافر متفاوت است:
الف) انسانهای کافر به خاطر سوء اختیار، در مسیری غیر از انسانیت قدم بر میدارند و آرام آرام گوهر وجودی خود را از دست میدهند تا مهلتی که خداوند به آنها داده بود، تمام شود. آنها همان کسانی هستند که در قرآن کریم به چهار پایان و حتی گمراه تر و پستتر از آن تعبیر شدهاند2.
ب) انسانهای مؤمن، با حُسن اختیار و مبارزه با هوای نفس به سمت شکوفایی کمالات انسانیای که خداوند در فطرت آنها به امانت گذاشته است، گام برمیدارند و آرام آرام گوهر وجودی خود را کامل میکنند تا عمرشان در دنیا تمام شود. مؤمنْ در حال كم شدن، به چیز عالى و قابل بقا تبديل ميگردد.
مثال خُسران مؤمن و کافر، مثال دو دانه گندم است که یکی از آنها پخته شده و در اثر حرارت، سلولهای آن مرده است و دیگری سالم و زنده است. هرگاه آن دو را در زمین بکاریم هر دو به تدریج شروع به پوسیدن و تلخ شدن میکنند. اوّلى فقط ميپوسد و چيزى از آن باقى نمىماند، امّا دوّمى در حال پوسيدن و تلخ شدن جوانه ميزند، ريشه ميدواند، سر از خاك بيرون میآورد و به چيز ديگر كه عالى و قوى و پُر بركت است، تبديل ميگردد.3
3. خداوند در آیه بعدی از همین سوره راه نجات از خسران را ایمان و عمل صالح معرفی میکند: « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ؛ مگر كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و يكديگر را به طرفدارى و انجام حق سفارش كردند و يكديگر را به صبر و استقامت توصيه نمودند».
بنابراین ایمان، عمل صالح و همچنین کمک به یکدیگرو انجام آن با صبر و استقامت تنها چيزى است كه مىتواند جلوی اين زيان بزرگ را بگيرد و آن را به منفعت و سودى عظيم تبدیل كند.4
منبع:
http://www.pasokhbesoalat.ir/
🔰 @p_eteghadi 🔰
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋نماز حضرت زینب برای شفای بیماری
🔰 @p_eteghadi 🔰
امیرالمؤمنین علیه السلام:
إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى، لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً، وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا، فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ، وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ
همانا دنيا نهايت ديد كوردل است که آن سوى دنيا را نمى نگرد، امّا انسان آگاه، نگاهش از دنيا عبور كرده از پس آن سراى جاويدان آخرت را مى بيند. پس انسان آگاه به دنيا دل نمى بندد و انسان كور دل تمام توجّه اش دنياست. بينا از دنيا زاد و توشه برگيرد و نابينا براى دنيا توشه فراهم مى كند
قسمتی از خطبه 133 نهج البلاغه
🔰 @p_eteghadi 🔰