eitaa logo
قرارگاهِ منتظران
111 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
94 فایل
يوسُفِ گُمگَشتھ باز آيَد اگـر ثابـِت شـَوَد دَر فِراقَش مِثلِ يَعقوبيم وَ حَسرَت ميخوريم #اَسلام‌‌عَلَیک‌اَیُهَا‌العَزیز 🍃 { پایگاه محمد رسول الله -ص } @Labedini👈صحبتی اگر بود پاسخگوی‌شبهات‌و‌احکام👈 @Pasokhgoo97
مشاهده در ایتا
دانلود
در شرحِ عاشقانه هایشان همین بس که محمّد "ص" فرمود: هیچ کس برای من خدیجه نمی‌شود ...🌸 @padegane_montazeran
Padegane_montazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب العشق 🍃 روی سربند کسی که مست و حیدر مذهب است طرح ناب "کُلُنا عباسُکِ یازینب" است @padegane_montazeran
شهید حامد جوانی یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم آذربایجان ، متولد ۲۶ آبان ۶۹ است 👶🏻 زمانی که میخواست راهی سوریه شود میگفت من دوست دارم مثل حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهرش به شهادت برسم 🕊 در روز ۲۳ اردیبهشت ۹۴ در سوریه مجروح شده و بر اثر شدت جراحات حدود ۴۳ روز در سوریه و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت کما بود . در بیمارستان سوریه به خاطر نحوه ی مجروحیت همه اورا به اسم شهید ابوالفضلی میشناختند درست همانطور که میخواست ... 🥀 سرانجام با لبیک به دعوت حق ، ۴ تیر ماه ۹۴ به قافله سیدالشهدا(ع) پیوست و در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرام گرفت. 🍃 @padegane_montazeran
وقت درجه اش رسیده بود گفتم حامد همه ی بچه ها رفتن درجه اشون رو گرفتن ، تو چرا نمیری بگیری ؟! گفت : درجه گرفتن و درجه دادن بازی دنیاست 🌍 وقتش که برسه درجه ام رو تو سوریه از خدا میگیرم 🕊 🎤 @padegane_montazeran
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفت ... تا دامنش ازگرد زمین پاک بماند آسمانی ترازآن بود که درخاک بماند ...🕊 @padegane_montazeran
🎤 حامد برای من با باران شروع شد روزی که رفته بودم تبریز ، که همرزمانش را ببینم باران می بارید ... 💦 روزی که رفتم برای زیارت پدر و مادرش باران می بارید ...🍃 انگار او نسبتی داشته باشد با باران با باریدن ؛ با سیراب کردن ... گفتم سیراب کردن و یادم افتاد حامدِ شهید عاشق حضرت سقّا بود ... 🥀 @padegane_montazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 اقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج اقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان (عج) کنه ، و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت ، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون. 💠 تو راه برگشت به منزل ، رفتن پارک محل ، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند ، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت ، همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یاداور خاطره ای شیرین بود 🌀 همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه ، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند ، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن ، حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل ، از امام زمان (عج) خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه ، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (س) خونده بود فکر می کرد، هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️ تو این فکرها بودن که یه اقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود ، از کنار اونها رد شد ، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی ، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج اقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم ،خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد ، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره ، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و ... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️ حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین ، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀 هادی و همسرش با هم گفتن حاج اقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ، ❇️ یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره ، میده به اقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم ، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰 نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و ... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی @padegane_montazeran