✨﷽✨
دستور بنی صدر: دو درجه از صیاد بگیرید!
ماجرا از این قرار بود که شهید صیاد در سال ۵۸ که فرماندهی عملیات غرب و شمالغرب کشور را بر عهده گرفته بود درجه سرگردی داشت و با این درجه، سخت بود که به فرماندهان لشکرهای ۱۶، ۶۴ و ۲۸ امر و نهی کند. تصمیم گرفته شد که ۲ درجه به او داده شود تا درجهاش همسطح فرماندهان آن لشکرها شود و بتواند به آنها دستور دهد. بنیصدر با اختیارات فرماندهی کل قوا که داشت، این درجه را به شهید صیاد داد. مدتی میگذرد و در یکی از روزها جلسهای با حضور بنی صدر، آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی، شهید صیاد، شهید بروجردی، شهید کاظمی و سایر فرماندهان در کرمانشاه برگزار میشود. در ابتدای آن جلسه نه قرآنی خوانده میشود و نه صحبتهای بنی صدر با «بسم الله» آغاز میشود. شهید صیاد که از این اتفاق بسیار ناراحت شده بود، هنگامیکه نوبت به صحبتهایش میرسد بلند میشود و در ابتدا مثل همیشه حرفهایش را اینگونه آغاز میکند: بسم الله الرحمن الرحیم. رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و جعلنی من لدنک سلطانا نصیرا... سپس دعای فرج را هم میخواند.
سپس میگوید: «آقای رئیسجمهور، من خیلی متاسفم. در جلسهای به این اهمیت که برای امنیت جمهوری اسلامی تشکیل شده، نه یک قرآنی خوانده میشود و نه بسم الله گفته میشود. من این جلسه را آلوده و ناپاک میبینم و مجبورم بعد از این جلسه به قم بروم، زیارتی کنم و در آنجا احساس کنم که تزکیه شدهام». گفتن این حرفها جلوی یک رئیس جمهور، آن هم رئیس جمهور متکبری مثل بنیصدر دل و جرأت بسیار زیادی میخواست. بنیصدر که بسیار عصبانی شده بود دستور داد ۲ درجه صیاد را از او بگیرید. صیاد میگفت: من نه به خاطر درجه بلکه به خاطر اینکه به ناحق قرار بود درجهها از من گرفته شوند ناراحت شدم چرا که من از اسلام دفاع کرده بودم. بلافاصله بعد از آن جلسه، آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی به شهید صیاد گفتند که ما میرویم این موضوع را به امام میگوییم. فردای آن روز با شهید صیاد تماس گرفتند و گفتند: ما این موضوع را به امام گفتیم. امام هم فرمودند: «میدانم حق با صیاد شیرازی است، اما به خاطر حفظ سلسله مراتب ۲ درجهاش را از او بگیرید». ببینید که امام چقدر به سلسله مراتب اهمیت میدهد. صیاد بلافاصله پس از شنیدن این حرف، درجهاش را درمی آورد و میگوید: «نمیخواهم درجهای را که بنی صدر به من بدهد»
گفتگوی امیردربندی
#علیرضا_زادبر
🆔 @pajayepa
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸ارتباط اخلاقی شهید صیاد شیرازی🔸
هر وقت به من زنگ میزد، دفترچهاش را باز میکرد، قلمش را به دست میگرفت و میگفت: «یک مطلبی برای من بگویید.»
الآن توی دفترش خیلی از صحبتهای من هست. هر وقت هم پیش من میآمد همین طور بود. حتی گاهی که خسته بود، کنار دفتر من یک حمام بود. میگفت: «اجازه بدهید من یک دوش بگیرم و بیایم که حالت چُرت نداشته باشم.» سر حال و زنده میآمد.
شهید صیاد با دو چیز نشاط پیدا میکرد: یکی با نماز و یکی با غسل. در حالی که دیگران سیگار میکشیدند و راه میرفتند اما او نماز میخواند.
@haerishirazi
صفحه یادبود مجازی مرحومه مغفوره، بی بی صدیقه وافی
https://iporse.ir/6099470
لطفا این لینک را میان بستگان و آشنایان به اشتراک بگذارید. و قرائت صلوات، فاتحه، زیارت عاشورا، و ختم قرآن خود را در آن ثبت فرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
انیمیشن بسیار جذاب از وضعیت وابستگی نسل امروز و جامعه امروز به #تلفن_همراه
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
حالتی که بنشینم و حاجتها را فهرست کنم و آدمها را به اسم بنویسم و بعد شروع کنم یکی یکی خواستن، برایم کمرنگ میشود از بس مجیر و ابوحمزه و کمیل و حتی همین جوشن، عوضم میکنند. یادم میدهند که انگار دعا، خواستن نیست. وقتْ خالی کردن است برای چیزی شبیه گپ زدن. نگاه کن جمله به جملهٔ همین جوشن قربانصدقه رفتن است. سبحانک سبحانک سبحانک...
آنهایی که سبحانک را «منزهی» ترجمه کردند، اولین کسانی بودند که لذتهای دعا را از ما گرفتند. پاک و منزه؟ نه! سبحانک یعنی چیزی شبیه عزیزم، دورت بگردم، قربانت بروم یا چقدر دوستت دارم.
بگذار بگویم «نار» هم توی این دعاها آتش نیست، یک جور دورافتادگی، یک جور بی محلی است. یک جور قهر که انگار به تو نگاه هم نمیکند. حالا دوباره جمله جمله ترجمه کن: عزیزم، با من قهر نکن. دورت بگردم، نگاهم کن!
شاید برای همین من هر بار جوشن میخوانم، یک جور حیای پسرانه برم می دارد که دوست دارم تنها باشم. میروم توی یک گفتگوی درِ گوشی. جوشن را کسی فریاد نمیزند. یک شب را تا صبح، میخواهی التماس کنی، منتکشی کنی که نکند قهر کرده باشد. توی جمع که نمی شود. اقلا من رویش را ندارم.
حالا آن اولها که به «یا راحمَ العَبَرات» رسیدی آرام گریه کن، اشک حساسترین نقطهٔ التماسکردن است. گریهٔ بلند را بگذار برای تهِ التماسهایت. همانجا که میرسی به: «یا حبیبَ الباکین» بُکاء یعنی گریۀ صدا دار. گریه، همان مرحلهای است که التماس کردنِ توی خلوت را همه میشنوند.
خوش به حال من که با همین اشک ریختنِ آرام، التماسم نتیجه داد. بقیهٔ جوشن را تا صبح گپ میزنیم. همهٔ آن هزار تا آتش، گل شدند. تا صبح گل میگویم، گل میشنوم.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
شنیدم اسم مدرسهات هم نام شهید عطشان کربلا بود
مدرسه دخترانه #سیدالشهداء(علیهالسلام)
و #کابل_کربلا_شد
میخواستم چای افطار را تو دم کنی، پدرت میخواست نان سفره را تو برایش بیاوری، چه شد که تکهتکههای بدنت میهمان سفره افطار شد؟؟؟
منتظر بودیم مثل هر روز با خندههای دخترانهات خانه را پر از عطر یاس کنی
نگفته بودی افطار مهمان مدرسه سیدالشهدایی؟؟؟
تو نیامدی اما چقدر خانهمان امشب بوی یاس میدهد.
دعای افطارت را زود خواندی، و چه زودتر مستجاب شد، #تقبل_الله دخترکم، روزهات قبول! چرا کام تشنهات خونین است؟
نازنین دخترم! میدانی رقیه سه ساله هم دهانش خشک بود؟
میدانی که چقدر شبیه شدی به بی بی سکینه، دختر ارباب بیکفن که از عمو طلب آب کرد؟
تشنه و گرسنه بودی اما تو را به اسیری نبردند، طعم #خار_مغیلان و #محمل_عریان را هم نچشیدی
اما چه زیبا شده بودی وقتی به #خواستگاری_شهادت بله گفتی و از خون خضاب کردی و به حجله وصال قدم گذاشتی
هلهله بکشید و نقل بپاشید و شیرینی قسمت کنید، قربانی آماده است؟! زود باشید
من امشب دخترکم را با کفن سپید به خانه آخرت بدرقه میکنم.
نمیدانم دخترک معصومم، من امشب غمگینترم یا مولایم؟
نمیدانم من عزادارترم یا امام زمانم؟
اما انگار میشنوم نالههای غریبانهای را که با تکرار روضه یاس کبود و عمه سه سالهاش، امن یجیب میخواند و #اذن_ظهور میطلبد.
دخترکم آسوده بخواب، آرام بگیر، گویی جهان آنچنان خفته است که نه گوشی شنید ناله آخرت را و نه چشمی دید پارچه خونین لباس مدرسهات را
شاید هم تو صدایت، ناله ضعیفی بود که چُرتشان را پاره نکرد
آخر با کام تشنه و زبان روزه که نمیشود فریاد زد..
یا غیاث المستغیثین!🤲😭
🆔 @pajayepa
روزهخواری شاه قاجار(از قلم ناصرالدین شاه)
کسانی که روزه میخوردند؛ اول خودمان بودیم که به هزار دلیل عقلی و نقلی و شرعی نمیتوانستیم روزه بگیریم. مجدالدوله هم ناخوش است، میخورد. اکبرخان هم ناخوش بود و میخورد. دو روزی هم روزه گرفتند؛ ولی اذیت کرده، ناچار خوردند. باشی، برادر اکبرخان هم ناخوش بود، میخورد. امینالملک، قبل از رمضان ناخوش شده بود و حقیقتا خیلی ضعیف و لاغر بود، نمیتوانست روزه بگیرد؛ میخورد. میرزاحسینخان، شرف بنائی هم ناخوش نبود، میخورد و راه میرفت؛ خودش میگفت ناخوشم.
صنیعالملک معمارباشی، ابدا عیبی نداشت و روزه میخورد؛ ولی میگفتند دمل دارد. آغابشارت و آغاعبدالله و آغاعلی و مرتضیخان و شمع قهوهخانه هم روزه میخوردند. اعتمادالسلطنه هم گویا روزه میخورد. زیندارباشی هم گویا روزه میخورد. اقبالالدوله هم به جهت خوردن روزه، به محمدآباد رفته بود که تماما را بخورد. معیرالممالک قدیم هم روزه میخورد. ناصرالملک هم روزه نبود. حاجبالدوله و کالسکهچیباشی هم روزه میخوردند، اغلب هم مشکوک بودند. امیناقدس هم که ناخوش بود و روزه نبود. عایشهخانم میخورد. بدرالدوله هم روزه نبود. گلینخانم هم روزه نمیگرفت. زاغی هم روزه نبود. امینالسلطان هم به واسطه درد چشم که ناخوش شد، ده-دوازده روزه خورد. میرزامحمودخان وزیرمختار هم چون مسافر بود و قصد اقامه نکرده بود، روزه میخورد. حکیمالممالک چون میخواست به گلپایگان برود، روزه نبود. امینلشکر هم چون از گلپایگان معزول شده بود، روزه نبود. ایلخانی ریشسفید که هیچوقت روزه نبوده است. میرزاسیدعبدالله، برادر میرزاعیسی هم با خود میرزاعیسی روزه نبودند.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه قاجار، تصحیح و ویرایش مجید عبد امین، خاطرات سال ۱۳۰۸ قمری.
🆔 @pajayepa
46.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓علت اختلاف فقهاء در اعلام ابتدا و انتهای ماه رمضان چیست؟!!!
❓چرا فقهاء با تشکیل جلساتی اختلاف خودشون رو رفع نمیکنند؟!!!
❓آیا نمیتوان با نرم افزارهای کامپیوتری ابتدا و انتهای ماههای قمری رو به شکل دقیق تعیین کرد؟!! چرا فقهاء از این نرم افزارها استفاده نمیکنند؟!!!
❓چرا بین ایران و برخی دیگر از کشورهای اسلامی در اعلام ابتدا یا انتهای ماه رمضان اختلاف وجود دارد؟!!!
❓چرا بین تقویم و زمانی که از سوی فقهاء به عنوان عید فطر اعلام میشود گاه اختلاف به وجود میآید؟!!!
✅ پاسخ علمی به همه این سوالها رو در این کلیپ مشاهده کنید.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
۲۴اردیبهشت۱۳۲۷؛ اعلام موجودیت اسرائیل.
در #منشور_استقلال_اسرائیل آمده:
اسرائیل بر پایه آزادی، عدالت و صلح برپا میشود. اسرائیل تساوی حقوق اجتماعی و سیاسی را برای همه ساکنان، بدون تفاوت مذاهب، نژادها رعایت میکند.
از ابتدای تشکیل، بیش از ۱۰۰هزار فلسطینی توسط اسرائیل کشته شدهاند!
🆔 @pajayepa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتظارات جامعه از ما طلبهها 🤔
🆔 @pajayepa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
صحبتهای دَرگوشی!
🆔 @pajayepa
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃✨﷽✨
ساخت مسجد با قدمت ۴۰۰ سال با یک حبه انگور
حاج اقای قرائتی نقل میکند:
روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود، گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد، برایتان تعریف کنم:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دورِهم با بچه ها انگور بخوریم.
همسرش باخنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوشمزه و شیرین بود...!
مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید..؟!
زن لبخند دیگری میزند و میگوید: بله تمامش را.
مرد ناراحت شده میگوید:
یک من (سه کیلو) انگور خریدم یک حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید؟! الان هم داری میخندی جالب است..!
خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود او را صدا میزند، ولی هیچ جوابی نمی شنود..
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته...
به او میگوید:
یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآن را نقدا خریداری میکند، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید:
بی زحمت همراه من بیایید؛ او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید:
میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید..
معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت مسجد میکند...
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد...؟! چرا بی جواب چرا بی خبر؟!
مرد در جواب همسرش میگوید:
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید چطور؟ مگر چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کملطفی کردیم معذرت میخواهم...
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست.. جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟!؟
وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،
۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت..
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند..
🍃🆔 @pajayepa
🌺🍃