eitaa logo
پژواک
778 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
15.3هزار ویدیو
894 فایل
انعکاس بخشی از رویدادهای تربیتی آموزش و پرورش ناحیه 4 قم ارتباط با ادمین : @Payametollab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💻موشن گرافی| مسابقات هفته قرآن،عترت و نماز 🔶مناسب: 🥇🥈🥉🏆🥇🥈🥉 🤩سلام بچه ها یه خبر خوب ! دارالقرآن مائده ویژه برنامه هایی رو برای شما به مناسبت هفته قرآن،عترت و نماز در نظر گرفته. برای اطلاع بیشترهمین الان به آدرس @darolghoranemaedeh 📱در شبکه شاد برید و در🏆مسابقات قرآنی الگوی تلاوت ،تفسیرآسان سوره های ناس و فلق و تولید محتوا در زمینه های مهدویت ، جشن تکلیف و حجاب شرکت کنید. 📨 آثار خودتون رو حداکثر با حجم 10 مگابایت تا هفتم دی ماه برامون ارسال کنید. 🎁واز هدایای ارزشمند نفرات برگزیده بهره مند بشید. ┄┅ 🎀 دارالقرآن مائده🎀 ┅┄ ایتا👈@darolghoranemaedeh شاد👈https://shad.ir/darolghoranemaedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎇 اعجاز علمی قرآن 🌠 🌎 کلیپ تهیه توسط دانش آموز عزیزمان نجمه محمد ابراهیم 🌱دخترانه هجرت 🌱
20.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔄 ⏪موضوع: مهارت نه گفتن 🔄کانون فرهنگی تربیتی آیت الله شهید سعیدی (ره) ❗️لینک عضویت در گروه کانون https://eitaa.com/saeidikanon
🌺 سلام و احترام 🔶 ساعت ۱۲ فردا پنجشنبه آخرین مهلت ارسال آثار جهت شرکت در مسابقه آوایی نوای وحی است. عزیزانی که درخواست تمدید مهلت ارسال آثار را داشتند تا پایان این زمان اقدام بفرمایند. 🆔 @darolquran4j
📚 🔴 🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟🚟 مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید. قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود. یاعلی (ع) ستاد تربیتی دبستان غیردولتی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میدانی زیبایی سجده در چیست؟ این است که تو در زمین سر به سجده میگذاری ولی در عرش صدایت را میشنوند! الهی وَ رَبی مَن لِی غَیرُکَ🙏 یاعلی (ع) ستاد تربیتی دبستان غیردولتی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها
🌼مرد میدان ✍روزها میگذرد و همچنان ؛ مرد این میدان تو هستی برای ما یاعلی (ع) ستاد تربیتی دبستان غیردولتی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها