نمیداند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تُنگی که نام دیگرش دریاست
به این امید که با صبر، سنگ، لعل شود
کنون به سینه نهفتیم گفتنیها را ...
کنون ك غرق ِ خیالِ تو شعر میخوانم .
تو یاد میکنی از من ؟ بعید میدانم !