eitaa logo
پنـ‌ـــ‌اهِ مــــ‌ن(:
732 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
756 ویدیو
15 فایل
به‌نام‌رب‌او؛ _از مردم گمراه جهان راه مجویید نزدیک‌ترین راه به الله حسین است🤍 _کپی از محتوا کاملا حلاله . فقط سه بار ذکر استغفرالله فراموش نشه ! _شࢪوع:¹⁴⁰²/³/²⁶ https://harfeto.timefriend.net/16872852656406 پل ارتباطی مون↑🌚
مشاهده در ایتا
دانلود
عمریست دخیلم به ضریحی که نداری..!
ب کجا چنین شتابان؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلیـ‌‌دلم‌واسشون‌تنگ‌شده... مادرم؛پدرم؛خواهرو برادرام❤️‍🔥🥺 بهتون قول نمیدم بعد دیدن این فیلم گریه اتون نگیره...
هدایت شده از محبین
«عبادت یا اهانت؟!» -بهترین روش برای خوندن نماز اول وقت -چه جوری عبادتمون اهانت نشه؟! -چه نماز خوندنی مردم رو بی نماز میکنه؟ -شهدا چه جور عبادتی داشتند که خدا خریدارشون شد؟ -مطمئنم تو بعد از این محفل با روشی که گفته میشه دیگه مشکل نماز اول وقت نداری! فرداشب راس ساعت ۲۲ اینجا باش https://eitaa.com/joinchat/646971555C4afc13efcd
عکس مفهومی در مورد فلسطین...!
اما شیخ این مکتب چه زیبا فرموده‌: که اگر خدا، خیرِ کسی را بخواهد؛ محبت را در قلبش می‌اندازد... _امام‌صادق‌علیه‌السلام | کامل‌الزیارات،ص۸۷🌱!
●آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): زشت‌ترین بی‌وفایی فاش کردن است. | غررُالحِکم،حدیث۳۰۰۵🌱!
🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨ افشین تو دلش گفت آره،حقمه.این بار پویان،افشین رو بغل کرد.باهم تو خونه رفتن.پویان متعجب به اطرافش نگاه میکرد. -واقعا اینجا زندگی میکنی؟!! -آره. -چرا خونه تو فروختی؟ -چون حلال نبود. پویان با لبخند نگاهش کرد.افشین هم لبخند زد. -افشین،هنوزم باورم نمیشه خودت باشی...نماز هم میخونی؟!! افشین خندید و با اشاره سر گفت آره. -خواهرمو دست کم گرفته بودم....حالا خاستگاری هم رفتی؟ تمام شب صحبت کردن. پویان از پدر و مادرش گفت.افشین خیلی ناراحت شد.پدر و مادر پویان رو از پدر و مادر خودش بیشتر دوست داشت. یک ساعت به اذان صبح بود. هنوز مشغول صحبت بودن که صدای آلارم گوشی افشین اومد.پویان و افشین با لبخند به هم نگاه کردن.یک دقیقه نگذشت که صدای آلارم گوشی پویان بلند شد.هردو بلند خندیدن.. وضو گرفتن و نمازشب خوندن. برای نماز صبح به مسجد رفتن.همیشه افشین تنها میرفت ولی حالا با پویان میرفتن. روز بعد فاطمه به دیدن مریم رفت. بعد از احوالپرسی با مادر و خواهر مریم،به اتاق رفتن.فاطمه گفت: _تو منتظر کسی هستی که بیاد خاستگاریت؟ -مامانم بهت گفته منو راضی کنی؟ -نه،خاله چیزی نگفته. مریم باتعجب گفت: -بابا گفته؟!! -نه،میگم برات ولی اول جواب مو بده. -نه.منتظر کسی نیستم. -پویان سلطانی یادته؟ تو دانشگاه یه کلاس باهم داشتیم. -همونی که پیش افشین مشرقی ازت دفاع کرد دیگه،آره..خب؟ -به نظرت چطور آدمی بود؟ -نمیدونم،اگه نرفته بود خارج میگفتم احتمالا ازت خاستگاری کرده. -از من؟!! -آره.معلوم بود ازت خوشش اومده بود. فاطمه با تعجب به مریم نگاه میکرد.مریم گفت: _چیه؟ مگه دروغ میگم؟ تو هم ازش بدت نمیومد. -نه،اینجوری نیست.اون عاشق تو شده بود. -من؟؟...پس چرا همش میومد پیش تو و با تو حرف میزد؟ -چون میخواست برای همیشه از ایران بره،نمیخواست تو از علاقه ش چیزی بفهمی. -حالا برای چی الان اینارو میگی؟ -پویان سلطانی برگشته. -خب که چی؟ -گوش نمیدی ها.میگم عاشقت شده بوده.الان بخاطر تو برگشته. -برو بابا..منو سرکار گذاشتی. -نه به جان خودت،راست میگم. -خودشو دیدی؟!! -بله. -خودش بهت گفته بخاطر من برگشته؟!! -به این صراحت که نگفت..حتما که نباید همه چیز رو به زبان بیاره. -حالا چرا به تو گفته؟!! -مریم،خیلی تغییر کرده.خیلی با حجب و حیاست.روش نشد بیاد سراغ خودت. البته مطمئن هم نبود که مجرد باشی. اولین سوالی که ازم پرسید این بود که ازدواج کرده..وقتی گفتم نه،نفس راحتی کشید. -خب که چی مثلا؟ -مریم خیلی بی ذوقی. -فاطمه،اون پسره تو دانشگاه با همه دخترها بوده.همیشه دور و برش پر دختر بوده.حالا چیشده عاشق من شده؟ -اون تغییر کرده. -تغییر هم کرده باشه.من نمیتونم با کسی زندگی کنم که قبلا دستش تو دست صد تا دختر دیگه بوده. فاطمه دید فایده نداره، دیگه چیزی نگفت.حق با مریم بود.پویان هم.... دومین اثــر از؛ بانـــومهدی_یارمنتظرقائم 🤍✨🤍✨🤍✨🤍✨🤍