یکشنبه ۱۳خرداد
غسل. وضو. ونماز توبه یکشنبه ذی القعده یادتون نره
شبش، شب دحوالارض است. یعنی پهن شدن زمین اززیرخاک کعبه بر روی آب وشب بسیارمهمی که رحمت خدا در آن نازل میشود و عبادت درآن اجربسیاردارد
دوشنبه ۱۴خرداد
۲۵ذی القعده روز دحوالارض یکی از ۴روزی است که درتمام سال فضیلت روزه بسیار را دارد
ثواب روزه ۷۰ساله است
ودر روایت دیگر کفاره ۷۰سال است
این پیام رو برای بقیه ارسال کنید تا در ثوابش شریک باشید
التماس دعا🌱
{..دعایفرج..}✨
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ...🌱
سلام رفیق :)🥰
تاحالا دیدی شـهدا دعوتـت کـننجایی؟!
تو دعوتــۍ شهدایی ،، خـوش اومدی
بزن رو اسم همون شهیدی که خیلی دوسش داری و بهش ارادت داری🌹🌱
ببین به کجا دعوتت کرده 😍
✿شهید حـاج قاسم سلیمانی
✿شهید ابـراهیم هادی
✿شهیدحمیدسیاهکالی
✿شهیده زینب کمایی
✿شهیدجوادمحمدی
✿شهیدجهادمغنیه
✿شــهید مصطفـی صدرزاده
✿شهید روح الله عجمیان
✿شهید نوید صفری
✿شهیدمحمدرضادهقان
✿شهید محسن حججی
✿شهید آرمان علی وردی
✿شهید رسول خلیلی
✿شهید علی خلیلی
✿سایر شهدا..
دعوت شهدارو رد نکن :)⭐️💐
https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
بچه ها لحظه شماری میکنم امتحانا تموم شه یا سرم خلوت شه یه ناشناس بزارم دلم تنگیده براتون🥲💔
وووویییی بر و بچ🥲
از چهارشنبه یکی از سریالهایی ک هرچند بار ببینم ازش سیر نمیشم قراره شروع شه🥺🤍
پنــــاهِ مــــن(:
وووویییی بر و بچ🥲 از چهارشنبه یکی از سریالهایی ک هرچند بار ببینم ازش سیر نمیشم قراره شروع شه🥺🤍
بلههههه قراره گرگ و میش شروع شه(:
از چهارشنبه هرشب ساعت ¹⁰ .. ✨
پنــــاهِ مــــن(:
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #رمان_سـربـاز #قسمت_نودوششم به زهره خانوم نگاه کرد و گفت: _من
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز
#قسمت_نودوهفتم
غذا پرید تو گلو امیررضا و سرفه کرد. فاطمه با لبخند نگاهش کرد.یه لیوان آب به علی داد و گفت:
_بده داداشم،الان خفه میشه.
امیررضا که حالش بهتر شد،زهره خانوم گفت:
-تو از کجا میدونی؟
-یه پسری میخواد بره خاستگاریش که من میشناسمش.میخوام به محدثه بگم قبول کنه.
-اگه ازت پرسید بگو.
-نه مامان جون.محدثه که برادر نداره برای تحقیقات کمکش کنه.من کمکش میکنم.طفلکی خیلی دوست داشت داداش هم داشته باشه.خودش چندبار بهم گفت خوش بحالت داداش خوبی داری.
دوباره امیررضا سرفه کرد.همه تعجب کردن.علی یه نگاهی به فاطمه کرد که یعنی آره؟
فاطمه با اشاره سر تأیید کرد.حاج محمود و زهره خانوم هم متوجه قضیه شدن.
حاج محمود گفت:
_من میگم چرا هروقت از در میریم بیرون یا میخوایم بیایم تو امیررضا به در خونه آقای سجادی نگاه میکنه.
همه خندیدن.
امیررضا سرش پایین بود و خجالت میکشید.فاطمه گفت:
_برای همینه که بعضی وقتها آدمو پشت در نگه میداره و با آیفون زیاد حرف میزنه،درواقع چشمش جای دیگه ست.
دوباره همه خندیدن.
فاطمه بلند شد.تلفن رو آورد.شماره خونه آقای سجادی رو گرفت و به مادرش داد.
زهره خانوم گفت:
_کجاست؟
-خونه آقای سجادی دیگه.قرار خاستگاری بذارین.
همه با تعجب و سوالی به فاطمه نگاه کردن.امیررضا سریع بلند شد،تلفن رو بگیره و قطع کنه.گوشی تو دستش بود که محدثه گفت:
_بفرمایید.
امیررضا هم هول شد،
گوشی از دستش روی میز افتاد.همه به سختی جلو خنده شون رو گرفتن.زهره خانوم سریع گوشی رو برداشت و گفت:
_سلام محدثه جان،خوبی؟
زهره خانوم چشمش به امیررضا بود.
بعد احوالپرسی با محدثه،گفت گوشی رو به مادرش بده.
تو همون فاصله به امیررضا گفت:
_چکار کنم؟ قرار خاستگاری بذارم؟
امیررضا سرش پایین بود و جواب نمیداد.خانم سجادی تلفن رو جواب داد. زهره خانوم با خانم سجادی هم احوالپرسی کرد.
دستشو جلوی تلفن گذاشت و به امیررضا گفت:
-بگم؟
امیررضا با اشاره سر گفت آره.
زهره خانوم لبخندی زد و به خانم سجادی گفت....
دومین اثــر از؛
بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸