eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
‏جو بایدن از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷ معاون اول رئیس جمهور آمریکا بود و در دوره معاونت او آمریکا؛ ۳۵ بار یمن را، ۴۹۶ بار لیبی را، ۳ بار پاکستان را، ۱۴ بار سومالی را، ۱۲٫۰۹۵ بار عراق را، ۱٫۳۳۷ بار افغانستان را و ۱۲٫۱۹۲ بار سوریه را بمباران کرد، اوباما وجو بایدن طراح وشروع کننده جنگ در سوریه بودند وقتی شهید سلیمانی شهید شد بایدن گفت حقش بود او ترو ریست بود مراقب باشیم منافقبن وطن فروش داخلی اورا فرشته جا نزنند!
[🌿♥️•° •اين‌رَقصِ‌جنون‌در‌سرِ‌هر‌بي‌سر‌و‌پا نيست• •جزنامِ‌حسين‌ابن‌علي،در‌سرِ‌ما نيست• ♥️ @parastohae_ashegh313
😉😄 🤲 فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها⛺️ مراقبت کند بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»😏 وقتی دید نمیتونه دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد🤲 و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بندت هستم!»😔 چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود🧐 عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب🚰 و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید💓 فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند📿 و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر⛺️ رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده😴 غرق حیرت شد😦 پوتین هایش را کند و رفت تو فرمانده صداش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔 عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» 😧 عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش🔥 افتاده باشد از جا جهید و نعره زد😫: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خونم و دعا میکنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالمو میگیره و جا میمونم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیام بخوابم. یک به یک!»🤭🤐 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند🤢 و سرخ و سفید می شدند🤐 یک هو فرمانده زد زیر خنده😄 و گفت: «تو آدم نمیشی. یا الله آماده شو بریم.» عباس شادمان پرید هوا😍 و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه، عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می خونم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»😍 @parastohae_ashegh313
••°°🍃••°°🍃 عراقی ها آورده بودنش جلوی دوربین🎥 برای مصاحبه🎤 قد و قواره اش، صورت بدون مویش، صدای بچه گانه اش، همه چیز جور بود؛ همان طور که عراقی ها می خواستند👌 ازش پرسیدند: قبل از اینکه بیایی جنگ چیکار می کردی؟ گفت: درس می خوندم🧑🏻 گفتند: کی تو رو به زور فرستاده جبهه؟ گفت: چی دارید میگید؟!🙄 قبول نمی کردند بیام جبهه؛ خودم به زور اومدم؛ با گریه و التماس گفتند: اگر صدام آزادت کنه، چیکار می کنی؟ گفت: ما رهبر داریم؛☝️ هر چی رهبرمون بگه. فقط همین دو تا سؤال را پرسیده بودند که یک نفر گفت:کات!🎬 با جواب هایش نقشه ی عراقی ها را به آب داد 🎭 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنان در او غرق شدند، ما در خودمان .. آنان نشانِ اویند، ما در پیِ نشان .. ❤️ @parastohae_ashegh313
حسین‌جان{♥️}°• اول صبح سلامی✋🏻 به ضریحت دادم زندگی کردنِ امروز چه زیبا شده است... 🌱°•   @parastohae_ashegh313
🍃🌸تشکیل گردان وسط عروسی🌸🍃 ِشب عروسی یڪی از نیروهایش ، با چند تن از همرزمان ڪنار هم نشسته بودند😍 علی نجیب نشست کنارشان و پیشنهاد تشکیل گــردان ۴۰۸ را بـه حاجی داد 😳 حاج قاسم پذیرفت. همان جا هم گردان تشکیل شد و نیروهایش هم مشخص شدند😦 فرقی نمیکرد کجا باشد ، وسط عروسی هم گردان میچید🤭😎 @parastohae_ashegh313
•.¸¸.•✫ 🦋 🦋 ✫•.¸¸.• "ضَحِکَ رَبُّنـا مِن قُنُوطِ عِبادِه"‌ ‌ خداوند از نـاامیدۍ بنده‌هایش خنده‌اش مۍگیرد.🙂❤️‌ ‌ پیامبر‌ اکرم (ص) : اگر همہ درهاۍ دنیا روۍ شما بستہ شد، تازه باید مثل یوسف شروع کنید بہ دویدن. ‌ حرکت ، راه را هموار مۍ‌کند. راه‌ها بستہ مۍشوند؛ اما دست‌هاۍ خداوند همواره باز است.🍃 ┄┅═══🍃🌺🍃═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══🍃🌺🍃═══┅┄
🍁🍁🍁🕊🍁🍁🍁 نوجوان ۱۲ ساله ای بود اومده بود ستاد اعزام .. - اسم منو برای جبهه بنویسید - سنت کمه! با ناامیدی برگشت روز بعد اومد .. - اسم منو بنویسید - تو که میخوای بری جبهه مادرت راضی هست؟ دوباره برمیگرده .. برای بار سوم اومد اینبار با یه ساک.. سلام کرد! -جواب داد آخه تو خیلی کم سن و سالی مادرت راضی نمیشه! -در ساک رو باز کرد پارچه سفید رو از توش درآورد .. گفت : این کفن منه ، مادرم برام گذاشته ! 🥀 @parastohae_ashegh313
🌙 نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن تو که یار دردمندے تو که یار بینوایی 🤲 آسمان دلم بارانیستـــ😭 حرف ها دارد دلم که نگفتم با تو💘 هرچند ڪه همه را خود میدانی @parastohae_ashegh313