eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹رفته بودم بهشت رضا و نشسته بودم و مزار یکی از بستگان و داشتم فاتحه می‌خواندم که صدای آشنایی توجهم را جلب کرد. چشم در اطراف گرداندم، احمد .برادرزاده ام - بود که سر مزار دوست شهیدش نشسته بود و به آهستگی گریه می کرد و نجوایی نامحسوس با خود داشت. پاورچین به او نزدیک شدم 🌹ای بی وفا! بالاخره رفتی و منو تنها گذاشتی. اومدم دست به دامنت بشم. تو که می دونی آرزوی من چیه؟! می خوام بیام پیش شماها! پیش خدا! دیگه طاقت موندن ندارم. طاقت نامردمی هارو ندارم صدای گریه اش اوج گرفت و سکوت قبرستان را شکست - از خدا بخواه هر چه زودتر منو به شما ملحق كنه. 🌹طاقتم تمام شد، صدا زدم: احمد! چی شده؟» دست هایش را از چشم های اشک آلودش جدا کرد، مرا که دید، حیرت زده پرسید: «شمایین عمه؟! اینجا چه می کنین؟» _اومدم زیارت اهل قبور. نمی خوای جواب منو بدی؟ چی شده؟ چرا اینقده بی قراری؟ در حالی که صدایش در همهمه ی گریه می‌شکست گفت: _می خوام برم جبهه. ولی نمیذارن. میگن حالا دیگه تو پدر شدی. باید پدری کنی، از این جور حرفا... ولی عمه! اونجا بهشته. توی جبهه خدا اون قدر به أدم نزدیکه که به راحتی میشه حسش کرد و باز هق هق گریه کلامش را برید _اینجا نفس کشیدن برام سخت شده. می خوام برم... باید برم ولی ... نمیذارن و بعد از سکوتی حزن انگیز ادامه داد: خدایا! راضی ام به رضای تو 🌹چند روز بعد به دیدنشان رفتم. احمد در خانه نبود. از همسرش پرسیدم احمد رفته جبهه؟» گفت: «نه!» - آخه دلش می خواد بره... مانعش نشو. و قصه‌ی بی قراری اش را در بهشت رضا برایش تعریف کردم. ظهر که احمد به خانه برگشت، زنش گفت: «اگه دوست داری بری منطقه حرفی ندارم». شعف همه ی وجود برادرزاده ام را فرا گرفت. حق شناسانه نگاهی و بی آنکه کلامی بگوید، از خانه بیرون زد. 🌹او حتی منتظر تحویل سال جدید نشد. روز اول عید به خانه شان رفتم. زنش نامه ی احمد را نشانم داد. نوشته خواهشمندم حلالم کنید... می خواهم از خدا عیدی بگیرم...». ... و بالاخره عیدی اش را گرفت. چند روز بعد پیکر غرقه به خونش را از منطقه آوردند. "شهید احمد تزاول" ✍راوی : عمه‌ی شهید @parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم ❤️از مکتب اهل بیت بیاموزیم❤️ انقلاب ۳۱۶ ـ الثَّورَةُ الإسلامِيَّةُ فِي الشَّرقِ قبلَ قيامِ القائمِ عليه السلام رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :يَخرُجُ ناسٌ مِن المَشرِقِ فَيُوطّئونَ للمَهدِيِّ سُلْطانَهُ . {|1=8274|} : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مردمى از مشرق قيام مى كنندو زمينه حاكميت مهدى را فراهم مى آورند. وعده تحقق زمینه حکومت حضرت حجت در این روایت توسط مشرق زمینیان داده شده است خراسان به معنای شرق است و اینکه حضرت اقا در شعر معروفشان فرمودند دلبسته یاران خراسانی خویشم بعنی یارانی از مشرق اما از کدام خطه مشرق مشخص نیست به هر حال باید تا دیر نشده به جمع انقلاب بپیوندیم و از ان عقب نمونیم که ناگهان زود دیر میشود 🌹در سیره شهدا🌹 1⃣ به این فکر افتاده بودم بیایم ایران. دکتر یک طرح نظامی دقیق درست کرد. مهمات و تجهیزات را آماده کردم. یک هواپیما لازم داشتیم که قرار شد از سوریه بگیریم. دوروز مانده به آمدنمان، خبر رسید انقلاب پیروز شده. اما بالاخره خودش را رساند یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 29 2⃣ سال پنجاه و شش پادگان ارومیه خدمت می کردم. آمدند گفتند « ملاقاتی داری. » مهدی بود. به م گفت « باید از این جا دربری. » هر طور بود زدم بیرون. من را برد خانه ی عمه ش. کلی شیشه ی نوشابه آن جا بود. گفت« بنزین می خوایم. » از باک ژیانم بنزین کشیدم بیرون. شروع کردیم کوکتل مولوتف ساختن. خوب بلد نبودم اما مهدی وارد بود. چند تایش را بردیم بیرونشهر و امتحان کردیم. ازش خبری نداشتم. کوکتل مولو تف هایی را هم که ساخته بودیم ندیدم. دو – سه روز بعد شنیدم مشروب فروشی های شهر یکی یکی دارد آتش می گیرد. حالا می فهمیدم چرا ازش خبری نیست. یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص 3 3⃣ یک وانت سه چرخ خریده بود، چهار هزار تومان. صاحب ماشین رویش نوشته بود پروانه ی عشق، دنیای آرزو. عقبش هم نوشته بود شصت تا، خانه ؛ هشتادتا، بهشت زهرا. پاکش نکرد. می گفت: این جوری کسی شک نمی کنه. باهاش همه کار می کرد. اعلامیه ها را می کرد لای ابرهای توی پشتی. پشتی ها را هم با همان پروانه ی عشق می فرستاد این طرف آن طرف. سوار شدنش دردسر بود، داخلش همه چیز پیدا می شد؛ تفنگ، نارنجک، فشنگ. یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 11 با انقلاب ماندن ، هزینه دارد که باید پرداخت شهدا هزینه دادند سنگین من و تو چقدر اماده هزینه کردن برای انقلابیم @parastohae_ashegh313
شهیدفهمیـده نقشش‌شهیـدشـدن‌بـود! اون‌موقع‌لازم‌بــودشهیـدبشـه شماهـم‌هـرکدوم‌نقشتـون‌روایفـاکنیـد لازم‌نیسـت‌جون‌بدیـد! در‌زمینـه‌ی‌فرهنگی، سیاسـی، اجتماعـی، پایبنـدی‌بـه‌دیـن‌وایمان و... توی‌مـدارس‌یادانشگاه‌‌هـا... هرکدومتون‌میتونیـدیك‌حسیـن‌فهمیده‌باشیـد شرطش‌هـم‌جون‌دادن‌نیست! مهم‌تصمیم‌واراده‌سـت ♥ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ @parastohae_ashegh313
چه تکلیف سنگینیه بلا تکلیفی وقتی که نمیدونم منتظرت موندم یا فقط خودم رو به انتظار زده ام آقا ..🥲🤍 @parastohae_ashegh313
مهر شما همان ڪیمیایے است ڪہ روزگار مرا قیمتے مے‌ڪند... من بہ اعتبار محبت شما نفس مے‌ڪشم اے قرار دل بے قرارم...🌸 🕊 ... @parastohae_ashegh313
بَراۍ‌شَھادَت‌بـٰایَد‌چِکـٰار‌کَرد؟ -نَفـس‌خود‌را‌سـَر‌ببُرید دُنیـٰارا‌براۍ‌دُنیـٰا‌جِدۍ‌نَگیریـم‌ دُنیـٰا‌را‌بَراۍ‌آخِرَت‌جِدۍ‌بِگیریم✋🏻!' ♥️ @parastohae_ashegh313 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
خواستگاری اومد گفت : من تا زن دارم 🙃🍃 اول با ازدواج کردم بعدبا بعدبا آخرش با ❤️ـــو همسر شهید مهدی‌ زین‌ الدین @parastohae_ashegh313
جبهه 🌸 اصطلاحات شیرین و بجای بچه‌های جبهه 👈 نماز بشمـار سه: نمازی که خیلی سریع در شبهای عملیات خوانده می‌شد . 👈 مصیبت: آن فرد که هیچ کس از دستش در امـان نبـود . 👈 لالـه زار : (بیسیمی) میـدان مین  👈 ابـوالفضلی: رزمنـدگانی که در جبهه یک دستشـان قطـع می‌شد. 👈 جوجـه ها رنگی شـدن:(بیسیمی) رزمنـدگان زخمـی یا شهیـد شـدند . 👈 بنیـانش مغـشوش است: کسـی که سـر و وضعش نامـرتب بـود. 👈 دخان خوان: افراد سیگار. (کنایه از قرائت سوره دخان) 👈 آئینـه ای:  وقتـی که حالات و سکنـات و وَجَنــات شهـادت @parastohae_ashegh313
خاطره‌های خوبی تو حرم تو دارم💔 تموم زندگیمو از کرم تو دارم💚 من غرق گناه آمده بودم به حضورت مشمول عطایای تو گردیدم و رفتم... @parastohae_ashegh313
برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگے کنید..!🍃 حتے اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد... ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌@parastohae_ashegh313