🌱🕊
چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آمادهایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید، امان نمیداد؛ شروع میکرد به بوسیدن. مخمصهای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجیهایی...».
#شهیدمهدیزینالدین
#فروتنی☘
کتــاب 14 سردار، ص30-29
امــام صـادق (علـــيه الســلام):
در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شدهاند. پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.
الکـــــــــــــــــــــــــافی، ج2، ص122
🌸@parastohae_ashegh313🌸
❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع ❤
#قسمت_ییست_نهم
_بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...
باشہ چشم...
روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ
_واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت:
پیاده نمیشید❓
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدے❓
پیاده نمیشید❓
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
_اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے❓خانم محمدی❓
اسماء خانم❓
سرمو برگردوندم طرفش
بله❓
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
اینجا رو دوست ندارید❓
میخواید بریم جاے دیگہ❓
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم:
شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
_اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
_تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم.
_قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
_سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود
_تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے❓
ممنوݧ
اتفاقے افتاده❓
فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر❓
احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم.
_بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب)
_کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
_والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
_ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_سی_ام
_چرا،ایـݧ فکرو میکردید❓
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
_بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے❓
بلہ دیگہ
_آهاݧ خدا خیرشوݧ بده ان شاءالله
مگہ چیہ❓
هیچے،چیزے نیست،ان شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
مث قضیہ اوݧ پلاک❓
خیلے جدے جواب داد...
_چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود.
مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
_مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم.
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد.
_وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود
بازم چیز دیگہ اے هست❓
فقط....
_فقط چے❓
آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم
خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید
_شما از چے میترسید❓
آهے کشیدم و گفتم:از آینده
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید
هرکارے بگید میکنم
نمیدونم....
_و باز هم سکوت بیـنموݧ
براے گوشیم پیام اومد
"سلام آبجے خنگم،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز😜یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ.فعلا"
_خندم گرفت
سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت
خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم...
_پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ
سلاااام عمو علے
سلام مصطفے جاݧ
عمو علے زنتہ❓ازدواج کردے❓
سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کــݧ
_عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے❓
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقہ اے هاااا
خندم گرفتہ بود
خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو
إ عمو فالونمیگیرے❓خالہ شما چے❓
خانم محمدے فال بر میدارید❓
بدم نمیاد.
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
داستان ادامه داره منتظر باشین تا فردا شب😝🦋
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
#حتماقرارشاهوگداهستیادتان🌙
#عزیزمحسین❤️
#شبتونحسینی
❤️•••|@parastohae_ashegh313
#شهودعشق
#مناجاتشهداباخدا
#خداوندا، ♥️
🔗 مرغ ناچیز و محبوس در قفس، چشم به تو دوخته و با لرزاندن بالهای ظریفش آماده حرکت به سوی توست.
▒ اما نه برای اینکه از قفس تن پروا کند و در جهان پهناور هستی بال و پر بگشاید،
▒ نه زیرا زمین و آسمان با آن همه پهناوری، جز قفس بزرگتری برای این پرنده شیدا نیست.
💚 او میخواهد آغوش بارگاه بینهایت را باز کنی و او را به سوی خود بخوانی
#شهیدسعیدهدی
محل تولد مراغه،
محل شهادت #شلمچه به سال 1365
#بهآغوشخدابرگردیم♥️
#سلامشنبتونمعطربهعطرنبوی✨
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلی
┏━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥••••◦•●◉✿◉●•◦••••❥○━┛
#قسمتهفتم
با شجاعت سرباز را به عقب
پرتاب کرد:
روزی سرباز رژیم شاهنشاهی فردی را گرفته بود، کتک میزد، همه مردم دورش جمع شده بودند نگاه میکردند، ولی ناصر با وجود سن کم آن سرباز را گرفت و محکم به عقب پرتاب کرد،
سرباز به پشت، محکم زمین خورد، ناصر آن فرد را بلند کرد و هر دو فرار کردند.
🌻🌻🌻
عکس فرشته جای عکس شیطان:
قبل از راهپیمایی شبانه تدارکات آن را میدیدند، در یکی از این راهپیمایی ها، شهید و دوستانش به شهرداری رفته بودند، عکس شاه را پایین آورده بودند و عکس امام را به جای آن زده بودند. این کار منجربه درگیری بین ژاندارمری و مردم شد.
@parastohae_ashegh313
#قسمتهشتم
پخش اعلامیه ها:
چون روزها شهر به شدت توسط ساواک تحت کنترل بود، بنابراین شهید برای پخش اعلامیه ها و نوارهای خود، شب آن را به مسجد حیدر، ولیعصر و مسجد جامع میآوردند. بعد چراغ ها را خاموش کرده و اعلامیهها را پخش میکردند و روز با اعتراضات مردم روبرو میشدند، اینگونه کار ساواک را بسیار مشکل میکردند.
🌻🌻🌻
آموزش و پرورش جای آموزشی یا جای نظامی گری:
قبل از انقلاب، آموزش و پرورش زرقان بیشتر تحت کنترل ساواک بود، شهید میخواستند در مدرسه، کلاس قرآن و نهج البلاغه برگزار کنند ولی آموزش و پرورش با این طرز تفکر مشکل داشت. یک بار هم با رئیس آموزش و پرورش درگیر شده بود و رئیس آموزش و پرورش، داستان او را به ساواک گزارش داده بود.
@parastohae_ashegh313
#شهادتدرڪلامبزرگان
🌷 تا آن زمانی ڪه شور و عشق
شهادت در دل جوانهای مازنده است؛
دشمنان ما هیچ غلطی نخواهند ڪرد.
#حضرتآقا♥️
✨هرفرقهبرایخودڪتابیدارد
هرشاهوزیرراهیابیدارد
💚 تبریكبه #صاحبالزمان(عجلالله) بایدگفت
ازاینڪهچنین #نائبنابـی دارد...
#لبیڪیاخامنھاے♥️
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
@parastohae_ashegh313
#قسمت 126
گروه شهيد اندرزگو
مصطفي صفار هرندي
مدت كوتاهي از شــروع جنگ گذشــت. فرماندهي سپاه در غرب كشور جلســه اي برقرارنمود. قرار شــد نيروهاي داوطلب و بچه هاي سپاه در مناطق مختلف تقسيم شوند. لذا گروهي از بچه ها از ســرپل ذهاب به سومار، گروهي به سمت مهران و صالح آباد و گروهي به سمت بستان رفتند. طبق جلســه، حســين الله كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتي بود به عنوان فرمانده سپاه گيان غرب و نفت شهر انتخاب شد. او بــه همــراه چند گروهان از گردان هاي هشــتم و نهم ســپاه راهي منطقه گيان غرب شد. .
🍃🍃🍃🍃
ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت ديرينه اي با حاج حسين داشت به همراه او راهي گيان غرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد. گيلان غرب شــهري در ميان كوهستان هاي مختلف است. در 05كيلومتري نفت شــهر و خــط مــرزي و در07 كيلومتري جنوب ســرپل ذهاب. عراق تا نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن راتصرف كرده بود. در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گيان غرب شــدند اما با مقاومت غيور مردان وشــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند.
@parastohae_ashegh313
نیستی ببینی که به اهل حرم؛
چشم حرومی وا شده دوباره
ببین نبودنت چیکارمون کرد
چقد نداشتنت هزینه داره
#حاجقاسم
#ایران
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─