••|| طعمپــروآز 🕊🌱
یُحیے وَ یُمیت،
و مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشْقْ،
فَقَد مــاتَ شَهیـــد..
[ زنده مےڪند و مےمیراند!
و ڪسے که از عشق بمیرد،
همانـا شهیـد مےمیرد.. :) ]
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله
🌱••••@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_سوم
وارد حریم شدیم
خواستم برم اب بخورم
گفتم علی من با رقیه و اردلان میریم اب بخوریم
گفت باشه شما برید
یه قدم دور شدم ازش شروع کرد به گریه کردن گفت اقا جان تو را به خواهرت قسم التماست میکنم به گلوی تیرخورده شیش ماهه ات قسم یه طوری بشه اسما راضی بشه بتونم برم برای دفاع حرم خواهرت
برگشتم و دست زدم رو شونه ی علی گفتم پاشو برگردیم تهران وسایلتو جمع کنیم بعد برو
گفت تو. مگه نرفتی اسمااااا
گفتم نه اقا دلمو راضی کرد پاشو برگردیم
بعد از چند روز زیارت برگشتیم
تهران شروع کردیم به جمع کردن وسایلش
لباساشو جمع کردم اون شب تا صبح گریه کردم و التماس کردم به خدا گفتم من بدون علی چیکار کنم؟؟؟
خدایا من بدون علی نمیتونمم خدایا خودت بهم صبر بده خواهش میکنم انقدر گریه کردم که سر سجاده خوابم برد
صبح که پا شدم دیدم داره کفششو میپوشه
کمکش کردم و کفششو پوشید پوتینشو کمکش کردم بپوشه
گریه میکردمم اشکام باهام یاری نمیکرد
گفتم علی تند تند بهم زنگ بزن علی من نمیتونمااا علی طاقت نمیارمااا
علی گفت که اسما باشهه عزیزم اروم باشش
اصلا میخوای همش پشت سنگر باشم نرم وسط
گفتم علی مواظب خودت باش
گفت باشه
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_پنجاه_چهارم
کیفش رو بهش دادم و با هر نگاهی اشکام سرازیر میشد
وایی من بدون علی نمیتونستم ادامه بدم چقدر تنهایی برام سخت بود
ادما برام غریبه بودن و نفس کشیدن برام دشوار بود علی و اردلان باهم رفتن سوریه
علی و اردلان با هماهنگی هم اعزامی گرفته بودن برای سوریه فقط تنها کسی که از هیچی اطلاع نداشت من بودم
بلاخره علی رفت سعی میکرد تا اونجایی که میتونه تند تند بهم زنگ بزنه شبانه روز داغون بودم همش اشک و گریه
زندگیم همین بود
گاهی وقتا که خیلیی تنگ میومدم و دلم واسسه دیونه بازیاش تنگ میشد میرفتم بهشت زهرا و گل یاس میگرفتم
زیارت عاشورا میخوندم و واسش کلی گریه کردم
گفتم علی رو بهم برگردوند مواظب علی باش
سر قبر این رفیق شهیدم خندم گرفته بود 😊
میگفتم رفیق ببین من چقدر مغرورم چقدر متکبر
هستم که میخواستم علی فقط پیش من باشه
حق داره علی عمه زینب رو انتخاب کنه
چقدر قلبم درد گرفته بود
دلتنگی رو قشنگ احساس میکردم خداجونم ارومم کن تو رو بی بی زینب قسم حالم خوب نیست
#پلاکشان را برای ما جا گذاشتن
تا روزی بدانیم از جنس ما بودن
#هویتشان خاکی بود
اما دلشان را به آسمان زدن
راستی امانتدار خوبی بوده ایم؟
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#مدیون_شهدا_هستیم
🌱
🍃
🥀
🌷 @parastohae_ashegh313
🌱🍃🥀🌷🥀🌷
17.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه دلت بااین کلیپ شکست بدون عاشق رهبروامام زمانی به امیددیداررهبروظهورآقا😢😢😢
@parastohae_ashegh313
🌷🕊🍃
#شهـــــادت یعنی؛
زندگی کن، اما فقط #برای_خدا...
اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط برای خدا...
#شهیدبابک_نوری_هریس🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
#نسال_الله_منازل_الشهدا
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_گمنــــام_سلام🦋
🕊️🕊️🕊️
@parastohae_ashegh313
╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
#قسمت159
دوست
مصطفي هرندي
خون زيادي از پاي من رفته بود. بي حس شــده بــودم. عراقي ها اما مطمئن بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط مي گفتم: يا صاحب الزمان(عج) ادركني. هوا تاريك شده بود. جواني خوش سيما و نوراني بالاي سرم آمد.
چشمانم را به سختي باز كردم. مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين خارج شــد. در گوشه اي امن مرا روي زمين گذاشت.
🍂🍂🍂🍂🍂
آهسته و آرام. من دردي حس نمي كردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسي مي آيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست! لحظاتي بعد ابراهيم آمد. با همان صلابت هميشگي. مرا به دوش گرفت و حركت كرد. آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود معرفي كرد. خوشا به حالش اين ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيان غرب. ماشــاءالله سال ها در منطقه حضور داشت.
او از معلمين با اخاص وباتقواي گيــلان غرب بود كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه در جبهه ها و همه عمليات هاحضور داشت. او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست.
🍂@parastohae_ashegh313🍂
#بوقت_عاشقی🍃
#شهیدانه🕊
#نماز_اول_وقت🦋ـ ـ
قَلبمگرفتدرحالوهواۍاینشھرپـرگناه حـالوهَوای جمعشھیدآنمآرزوسـت..
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
#التماس_دعا
#زندگی_به_سبک_شهدا
@parastohae_ashegh313🕊
✨پاداش✨
در طول بیست و هفت سال زندگی مشترک، یک لحظه را به بطالت نگذرانده بود. فرقی نمیکرد ایام تحصیل باشد، شب امتحان یا زمان تعطیلی دانشگاهها؛ همیشه مشغول درس خواندن بود. در مسافرتها هم دست از درس خواندن بر نمیداشت. حتی وقتی رفته بودند ماه عسل، کتابهای درسیاش را برده بود. اساتید اگر میگفتند پنج مسئله از فصل را حل کنید، مسعود شب تا صبح نمیخوابید تا تمام مسئلههای آن فصل را حل کند. همسرش تمام این خاطرهها را به یک جمله کلیدی ختم کرد؛ "تمام وقتش رو برای مملکت گذاشت." اینجا بود که امام خامنهای(حفظهالله) اینطور شهید را توصیف کردند: "شخصیتهای اینجوری یقیناً پیش خدای متعال مراتب بلندی دارند. دلیلش هم، همین شهادت است. چون شهادت و کشته شدن در راه یک آرمان بلند و الهی به وسیله دشمنان این آرمان را به هر کسی نمیدهند. این یک پاداش است. این پاداش را به کسانی میدهند که مستحق این پاداش هستند. این شهادت نشان میدهد که این شخصیت کاری کرده که مستحق این پاداش شده است."
#شهیددکترمسعودعلیمحمدی
دیدار امام خامنهای(حفظهالله) با خانواده شهید دکتر مسعود علیمحمدی 1389/10/30
🌼•••|@parastohae_ashegh313