eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
💖همسر شهید مهدی نعمایی💖 داشته‌های معشوق در نظرت زیبا است. آقا مهدی همیشه می‌گفت من کارم را خیلی دوست دارم، مهدی عاشق کارش بود و همه سختی و دشواری‌های کارش را با جان و دل می‌پذیرفت. من می‌دانستم که با یک نظامی زندگی کردن صبوری خاصی می‌خواهد اما چون عاشقش بودم به خواسته او احترام می‌گذاشتم و همراهی‌اش می‌کردم. به گفته آقا مهدی شما انتخاب شدی که همسر پاسدار باشید. نگرانی‌ها و استرسم بسیار زیاد بود، اما می‌دانستم که این سختی‌ها اجر خودش را دارد. #همسرانه_شهدا ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @parastohae_ashegh313 ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
🌹فرازی از وصیت نامه شهید سید احمد حسین زاده حجازی 🌼شرمنده ام که نمی توانم بیش از این کوشش کنم و امانت دار آرمان شهیدان و رنجهای ملت ستم دیده و قهرمان و بازوی ولایت فقیه و مهم تر از همه مسئولیتی که به دوشم احساس می کنم باشم امیدوارم که خدای بزرگ و متعال مرا به درگاه خود قبول کند و از ناتوانیم درگذرد.... 🌼پیامی از زبان شهیدان پیروزی را به عنوان حجت ذکر می کنم برادرانم و عزیزان ما سپر این انقلاب می باشیم. 🌼خود را باید برای حمله های سنگین تری آماده کنیم هرچه دشمن بیشتر توطئه کند بدانیم موضع ما ثابت تر و استوارتر می شود ... 🌼برادران بدانید که سپر انقلاب بودن یعنی خیلی باید تحمل ما زیاد باشد و از کوره در نرویم ما پاسدار انقلاب هستیم و هر خلافی از ما سر بزند باعث امیدواری دشمن و یأس مستضعفین خواهد بود. 🌼بیایید ، برادران سخن ها را تحمل کنیم واقعاً مهم نیست . ─┅═°•°✾🌺✾°•°═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═°•°✾🌺✾°•°═┅─
🌸🍃 دنیا نو میشود من از تمام دنیا هیچ نمیخواهم جـز قلبـےڪه همه غبارهایش راتکانده ، و تنها صداے نفسهای تو ، درآن جریان دارد. ای شهید دلی که تو را دارد هر روزش بهــاری تمام نشدنیست. 🌷شبتون شهدایی 🌼🍃 @parastohae_ashegh313
ما ، اسیر گشتیم!!! لابلای سیم‌خاردار نفس؛ اما شهــ🌷ــدا پروازی ملکوتی دادند، مرغک جان را از سیم‌خاردارها... گل صلوات هدیه به روح پاک شهدا 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمدو عجل فرجهم صبحتون شهدایی ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌸هر روز سر ساعت مشخص مي رفتيم ديدگاه ، هر چه مي ديديم ثبت مي كرديم و آنها را با روزهاي قبل مقايسه مي كرديم 🌸يك روز همين طور كه شش دانگ حواسم به كار بود ، كسي پرده سنگر را كنار زد و آمد تو : سلام كرد ، برگشتم نگاهش كردم ، ديدم كاوه است 🌸او هر چند روز يك بار مي آمد مي نشست پشت دوربين و راه كارها را نگاه مي كرد . كنارش ايستادم شروع كرد به دوربين كشيدن روي مواضع دشمن. 🌸كمي كه گذشت يك دفعه ديدم دوربين را روي يك نقطه ثابت نگه داشت دقت كه كردم ، ديدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدايي افتاده بود كه بالاي ارتفاع ۲۵۱۹ جا مانده بودند، دشمن آن ها را كنار هم رديف كرده بود تا روحيه ما را ضعيف كند 🌸چند لحظه گذشت ، كاوه چشمش را از چشمي هاي دوربين برداشت ، خيس اشك بود، گفت : یكي پاشه بريم اين شهدا را بياريم اينا رو مي بينم از زندگي بي زار مي شم. 🌸اين حرف ها همين طوري تو ذهنم بود تا شب دوم عمليات « كربلاي 2 » كه از قرارگاه حركت كرد و رفت خط ، هنوز يادم هست 🌸آخرين تماسی که با بي سيم داشت، گفت : از بين لاله ها صحبت مي كنم.  ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💝 همــســر شــهیــد حــســیــن هریــرے : لحظه ای که سر سفره عقد نشسته بوم این باور قلبی را داشتم که حسین روزی به شهادت میرسد . ولی به خودم میگفتم هر چه خدا بخواهد ، همان خواهد شد . ما زندگیمان را ساده شروع کردیم . و زمانی که خبر شهادت همسرم را برایم آوردند ، با آنکه همه بی تابی میکردند ، اولین کاری که من کردم ، دو رکعت نماز شکر خواندم . خود حضرت زینب سلام الله علیها صبری دارد که قابل توصیف نیست . همسرم متولد آبان ماه بود و آبان ماه هم به شهادت رسید . ╔═•♡🌸♡•════•♡❣♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡❣♡•════•♡🌸♡•═╝
طلبه‌ی شهیدی که حضرت زهرا (س) به عروسی‌اش آمد آقا مصطفی وقتی می‌خواست برای عروسی‌اش کارت دعوت بنویسه، برای اهل بیت(ع) هم کارت عروسی فرستاد. یک کارتِ دعوت نوشت برای امام رضا (ع) و فرستاد مشهد. یک کارت برای امام زمان(عج) نوشت و فرستاد جمکران. یک کارت هم به نیت دعوت کردنِ حضرت زهرا(س) نوشت و انداخت توی ضریح حضرت معصومه(س) ... قبل از عروسی، حضرت زهرا (س) به خواب مصطفی آمدند و فرمودند: چرا دعوتِ شما رو رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین هم اومدیم. شما عزیز ما هستی... 🌷خاطره ای از زندگی طلبه‌ی شهید مصطفی ردانی‌پور 📚منبع: یادگاران۸ «کتاب ردانی‌پور» صفحه ۸۴ ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
مملکتی را که شهـدا پاک کرده اند آلوده نکنیــم... «آیه الله جوادی آملی» قبل از عملیات آزاد سازی خرّمشهر ایستگاه حسینیّه منطقه عملیاتی لشکر ۹۲ تیپ ۳ شهدا... بیشتر از ناحیه نیم تنه بر اثر گلوله مستقیم ضد هوایی به شهادت رسیده اند.... انتهای عکس رزمندگان در حال حمل شهدا ╔═•♡🌸♡•══•♡🌼♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡🌼♡•══•♡🌸♡•═╝
🌷شهید آوينى براى او نوشته بود: آن آستين خالى كه با باد اين سوى و آن سوى میشود نشان مردانگیست . گاهى باد فقط بايد به افتخار حسين خرازى بوزد تا نامردهاى روزگار رسوا شوند. ╔═•♡🌸♡•══•♡🌼♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡🌼♡•══•♡🌸♡•═╝
بعضـــے ها وقتــــے مـے رونــــد آن قَدر سبکبارنــــد ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورَد ... دَر وصیــــت نامـــه اش نوشته بـــود : " فقط هَفـــت تا نماز غفیله ام  قضا شده ؛ لطفـــــاً برایم بخوانیــــد! " ❣شهید مسعود گنجی آبادی❣ @parastohae_ashegh313
شب رفتن به حج ، توی خانه كوچكمان ، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. عباس صدایم كرد كه برویم آن طرف ، خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان ، كه قبل از این كه خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یكی راه زیادی نبود . رفتیم آن جا كه حرف های آخر را بزنیم . چیزهایی می خواست كه در سفر انجام بدهم . اشك همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت : مواظب سلامتی خودت باش ، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم .... این را قبلا هم شنیده بودم . طاقت نیاوردم . گفتم : "عباس چه طوری می توانم دوریت را تحمل كنم ؟ تو چه طور می توانی؟ " هنوز اشك های درشتش پای صورتش بودند. گفت: "تو عشق دوم منی ، من می خواهمت ، بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر بخواهمت كه برایم مثل بت شوی. " ساكت شدم . چه می توانستم بگویم ؟ من در تكاپوی رفتن به سفر و او....؟ گفت : صدیقه ، كسی كه عشق خدایی خودش را پیدا كرده باشد باید از همه این ها دل بكند. به روایت همسر خلبان شهید عباس بابایی ❤️همسرانه شهدا❤️ ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
سلام شهیدم پیداشده ، ای شهیدگمنام نـام آورے ات زبانـزد عـام از نام و نشـان فراتری تـو گمنـام منم : اسیـر یڪ نام 🌹صبحتون شهدایی ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌹دست نوشته شهید محمد بلباسی: 💖دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش 💜و عیوب دیگران را ساتر باش 💙با همه مهربان باش و از همه گریزان باش... 💚یعنی با همه باش و بی همه باش @parastohae_ashegh313
🌷بسم‌ رب الشهدا و الصدیقین 🌸شهید مدافع حرم سید خداداد جعفری به جمع شهدای مدافع حرم پیوست. 🌼اولین شهید سال ۹۸ از جمعی لشکر فاطمیون 🌹شهادت ۱۳۹۸/۰۱/۰۷ محل شهادت صبوره @parastohae_ashegh313
🌷شهید مدافع حرم 🍃ولادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۰ 🍂شهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶ ☘محل شهادت:حلب 🍁نحوه شهادت:اصابت تیر به گردن ─┅═°•°✾🌺✾°•°═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═°•°✾🌺✾°•°═┅─
🌺 راوی:همسر محترمه شهید فیروز آبادی 💕 عبدالرحیم یک انسان مهربان و دلسوز بود و در جمع شوخ طبع بود و شیطنت هایی هم می کرد. ❤️پیرو خط ولایت فقیه یک همسر دلسوز وپدری مهربان برای دوتا دخترانش بود. انگشتر عقیقی داشت که همیشه در قنوت نگین اش را برمی گرداند و دعای ❣اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک❣می خواند. 💓عبدالرحیم همیشه در فکرش خوشحال کردن اطرافیانش بود. 💕برای رفتن به سوریه راضی کردن من زیاد سخت نبود. به این نبودن ها عادت داشتم عبدالرحیم ۲۷ روز در منطقه بود که دعاهای در قنوتش به اجابت رسید. 💓شهید بزرگوار:ای مردم مسلمان ! ما برای خاک نمی جنگیم برای اسلام عزیز می جنگیم. ─┅═°•°✾❣✾°•°═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═°•°✾❣✾°•°═┅─
همیشه به همه می گفت که یک روزی می رسد من می روم و شهید خواهم شد و شما اسم کوچه را به نام من تغییر خواهید داد! ولی همه می خندیدند و حرفش را باور نمیکردند !! ولی همه‌ دیدند که آن روز فرا رسید و همانطور شد که میگفت... ─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═°•°✾🌼✾°•°═┅─
دوست داشتم برای بار آخر دست‌هایش را لمس کنم اما دست‌هایش سوخته بود...💔 💖 راوی : همسر شهید ─┅═°•°✾🌸✾°•°═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═°•°✾🌸✾°•°═┅─
ماهها قبل ازشهادت ، ده روز پشت سرهم هنگام وضو گرفتن من سر میرسید و قطرات آب وضو ی مرا می نوشید. و می گفت : مادر ! این آب ! شربت شهادت من است. ❤️به نقل از مادر شهید مدافع حرم عبدالرحیم فیروز آبادی ─┅═°•°✾🌸✾°•°═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═°•°✾🌸✾°•°═┅─
پست اینستا گرام همسر بزرگوار شهید بلباسی : 💞 به دنیای شما فکر میکنم اصلا به دنیای ما نگاه میکنی ؟ نکند آنقدر مشغول وجه خدا شوی که بچه هایت را فراموش کنی... #بابا_محمد #تویی_که_آن_بالا_نشسته_ای #پدرم_رفت_پی_عطر_حرم 🌸 @parastohae_ashegh313
هوا باروتے بود ... وقتے شانہ ات را در شانہ ام قفل کردی و هم پاے بچہ ها از معبـر گذشتے ... وتنہـا ازتو یڪ پوتیـــن ماند جاے آن شانہ ها... 🌷شبتون شهدایی🌷 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
❤️ چہ کنم چہ چارہ سازم کہ شوم فدای مهدی چہ کنم کہ من ببینم رُخ دلربای مهدی چہ خوش است آن زمانی برسد کہ زندہ باشم منِ بینوای مسکین شنوم صدای مهدی... 🌷اللهم عجل لولیک الفرج ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد #متن_خاطره هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه روز دیدم با عصبانیت اومد خونه. با تعجب دست از لباس شستن‌ کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغولِ خوندنِ قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟ بدون اینکه نگاهش رو از قرآن برداره ، گفت: چیزی نیست! اجازه بدین کمی قرآن بخونم ، می ترسم الان حرفی بزنم و به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست کشیدم.بعد از مدتی خودش اومد و‌گفت: امروز چند تا معلمِ زن‌‌که بی‌حجاب بودند ، اومدند مدرسه ؛ به محض ورود با مردها دست دادند ، من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد خیلی ناراحت شدم... 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید رجبعلی آهنی 📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷مادران شهدا به کمک سیل‌زدگان رفتند عقیله ملازاده مادر شهید مدافع حرم محمود رادمهر در حال کمک ‌رسانی و نظافت خانه سیل ‌زده مادر شهید ربیعی در روستای رکنکلای سیمرغ 🌸 @parastohae_ashegh313
🌼بسم رب الشهدا و الصدیقین🌼 🌷خاطرات شهدا🌷 💠 عملیات شروع شده بود گردان ما خط شکن بود همه چیز داشت خوب پیش می رفت یه دفعه خوردیم به یه کانال پر از سیم خاردارهای حلقوی باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم عراقی ها داشتن با تانک بهمون نزدیک میشدن سیدعلی اکبر به بچه هایی که عقب بودن دستور عقب نشینی داد و با این که زخمی بود و دستش قطع شده کاری عجیب کرد توی فکر بودیم که یه دفعه سید خودش رو انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم گفت از روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند خودتونو به کانال برسونید هیچ که حاضر نبود رد بشه تا اینکه ما رو به جان امام قسم داد با گریه از روش رد شدیم آخرین نفر من بودم دستمو گرفت غرق خون شده بود و صداش در نمی یومد پهلوش شکسته بود و... اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود و بهم فهموند که بردارم فکر کردم وصیت نامه اش رو نوشته برداشتم عراقی ها نزدیک شده بودند باید میرفتم تا من رو نبینند وقتی داشتم میرفتم گریه ام گرفته بود برگشتم و به فرمانده ام نگاه کردم دیدم آروم داره اشک می ریزه و به سختی دستاش رو به سمتم تکون میده فکر کردم داره باهام خدافظی می کنه.... خودم رو انداختم پشت یه خاکریز پاکت نامه فرمانده رو باز کردم خشکم زد به جای وصیت نامه یه عکس دیدم عکس دخترش بود دختری که تازه دنیا اومده بود و هنوز ندیده بودش تازه فهمیدم تکون دادن دستاش برا خدافظی نبوده میخواسته بگه برگرد یه بار هم که شده عکس دخترم رو ببینم و شهید بشم 🌺خاطره از علی فتحی (شهید سید علی اکبرسید هاشم) بسیار زیبا👍 حتما بخونید😔 ❤️@parastohae_ashegh313