هم قد گلوله توپ بود . . .
گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
گفت: با التماس!
گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت: با التماس!
به شوخی گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه؟
لبخندی زد و گفت: با التماس!
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . .
قهرمان من #شهید_مرحمت_بالازاده - نفر دوم در ستون
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
4_5879502480932340118.mp3
3.68M
#رزق_شبانه
#مهدی_رسولی
#مناجات_با_خدا
🔸 من بودمو ناشکری بسیار تا حالا...
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#بی_قراری_های_مهدوی_شهدا
❇️ روایت دوم
💌|چهارده ماشین تا جمکران |💌
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. یک روز بهش گفتم : " محمد ! باید معاون گروهان شوی . "
قبول نمی کرد.
با اصرارِ من گفت : " به شرطی که سه شنبه ها تا عصر با من کار نداشته باشی ! "
با تعجب گفتم : " چطور ؟ "
با خنده گفت: " جانِ آقای مسجدی نپرس. "
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود .
مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : " باید مسئول گروهان بشوی . "
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم .
گفتم : " اگر مسئولیت نگیری ، باید از گردان بروی ! "
کمی فکر کرد و گفت : " قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی ! "
گفتم : " صبر کن ببینم، یعنی چه که تو شرط بگذاری ؟! اصلاً بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی ، کجا می روی ؟ "
اصرار کرد که نگوید .
من هم اصرار کردم که باید بگویی کجا می روی .
بالاخره گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از اینجا می روم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم . با تعجب نگاهش می کردم .
چیزی نگفتم.
بعدها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخوین تا جمکران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمان (عج) بر می گردد.
یک بار همراهش رفتم . نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به محمد انداختم مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر بازگشت با او صحبت می کردم. می گفت : " یک بار ، چهارده بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم . "
▫️#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🔸#کتاب_یازهرا_ص_۸۴
🔹لحظات عاشقی تان بندِ نگاهِ عزیزِ زهرا(س)🔹
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
مرا تنها رها ڪردید و رفتید
به حسرت مبتلا ڪردید و رفتید
شما رفتید و من اینجا غریبم
ز فیضِ سرخ مُردن بی نصیبم...
🌱°•|صبحتون شهدایی|•°🌱
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌹❀✿┅┅┄
🌹دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌹
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ
🌷خدایا در این روز نصیبم فرما ترحّم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و افشاء سلام و مصاحبت نیکان، به حق انعامت ای پناه آرزومندان.
╔══ ❅ೋ❅🌺❅ೋ❅ ══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌺❅ೋ❅ ══╝
0458-3_260517221825.mp3
149.8K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
╔══❅ೋ❅🌹❅ೋ❅══╗
@parastohae_ashegh313
╚══❅ ೋ❅🌹❅ೋ❅══╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌹دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌹 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الط
🌹کلاس درس شهدا در ماه رمضان🌹
🌺کمک به دیگران🌺
کلاس هشتم بود 👦
سال چهل و هشت - چهل و نه.
فامیل دورشان با چند تا بچه ی قد و نیم قد از عراق آواره شده بود.👩👧👦👨👧👦
هیچی نداشتند ؛ نه جایی ⛺️ ، نه پولی💰
هفت هشت ماه پا پی صندوق دار مسجد لرزاده شده بود🕌
می گفت « بابا یه وام بدین 💰 به این بندی خدا هیچی نداره 😔
لا اقل یه سرپناهی پیدا کنه گناه داره😔😔
👴حاجی هم می گفت : پسرجون 👦 ! وام میخوایی ! باید یه مقدار پول بذاری صندوق ، همین!!💶
آن قدر گفت تا فامیل پول گذاشتند صندوق😁😁
همه را بدهکار کرد تا یکی خانه دار شد🏡
📚 یادگاران ، جلد چهار ، کتاب حسن باقری ، ص 3
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌹دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌹 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الط
🌹کلاس درس شهدا در ماه رمضان🌹
🌺کمک به دیگران🌺
سال آخر دبیرستان بود👨
شب با مهمان غریبه ای 👲 رفت خانه 🏡 شام بهش داد 🍔 و حسابی پذیرایی کرد☕️🍩
می گفت : ازشهرستان آمده ، فامیلی تهران نداره😊☺️
فردا صبح اداره ی ثبت کار داره🏫 . می ره🚶🚶
دلش نمی آمد کسی گوشه ی خیابان بخوابد🛣
📚 یادگاران ، جلد چهار ، کتاب حسن باقری ، ص 5
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌹دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌹 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الط
🌹کلاس درس شهدا در ماه رمضان🌹
🌺کمک به دیگران🌺
توی تدارکات لشکر ، یکی دو شب ⭐️🌜 می دیدم ظرف ها ی شام را یک شسته🥄🍽🍴
نمی دانستیم کار کیه🤷♂☹️
یک شب ، مچش را گرفتیم😜
آقا مهدی بود👨
گفت : من روزها نمی رسم کمکتون کنم. ولی ظرف های شب با من 😊☺️
📚 یادگاران ، جلد ده ، کتاب شهید زین الدین ، ص 44
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌹دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌹 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الط
🌹کلاس درس شهدا در ماه رمضان🌹
🌺کمک به دیگران🌺
👱♀ خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود👕
👵من هم یک شلوار خریدم 👖 تا وقتی از منطقه آمد ، با هم بپوشد .
لباس هار ا که دید ، گفت : تو این شرایط جنگی وابسته م می کنین به دنیا😔😕
گفتم : آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماهام سربزنی؟ 🙊
بالاخره پوشید.
وقتی آمد ، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود🤦♂
چیزی نپرسیدم 🙅♂
خودش گفت : یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت. 🤵
📚 یادگاران ، جلد ده ، کتاب شهید زین الدین ، ص 47
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
هدایت شده از جانا ستاری
4_5866221303886775439.mp3
9.58M
اسیر و زخمی و بی دست و پا من
رفیقان این چه سودا بود با من
اگر دیر امدم مجروح بودم
اسیر قبض و بست روح بودم...
❤️التماس_دعای شهادت 💔😭😢
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
نمےدانم اینجا چہ اتفاقے افتادہ...
میدان مین بودہ؟
یا
نبرد تن با تانڪ؟
نمےدانم..
#همینقدر_مےدانم
ڪہ اگر یڪ نفرشان
روز قیامت
بپرسد
خون من چہ شد؟؟
چہ دارم جز شرمندگے... 😔
#شهدا_شرمنده_ایم
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝