خاکریز خاطرات 39
✍️ این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین
#متن_خاطره:
یه حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم: روغن رو از بازار بیار خونه...گفت: شما اینهمه روغن خریدید، اونوقت از من میخواین اون رو بذارم روی دوشم و بیارم خونه؟!!! من از اینکار عار دارم ، چرا میخواین احتکار کنین؟ من که نمیدونستم احتکار یعنی چی، بهشگفتم: مادر! برا مصرف روزمرهی ماست. مجید گفت: خب! دو کیلو؛ سه کیلو؛ نه 17کیلو... امام خمینی فقط برا مصرف روزانه ش مواد خوراکی داره ، شما چرا؟
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید مجید بقایی
📚منبع: کتاب تا چشمهی بقا ، صفحه 29
#احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شهیدبقایی #امام_خمینی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر
#قسمت_سی_هفت
🍃از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمههای خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آنها را شکستیم. میگفت: اینها برای چی؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام. به همین. وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم. مصطفی رنجید، گفت: مسئله پولش نیست. مسئله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود. ولی من مثل هر زنی دوست داشتم و میگفتم مستضعف قاشق و چنگال دارد، ولی ما نداریم. شما اگر پست نداشته باشید، ما چیزی نداریم. همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدمها بود به اصرار من گرفت. قبل از اینکه من بیایم ایران مصطفی در دفترش می خوابید. زندگی معمولی که هر زن و شوهری داشتند ما نداشتیم. مصطفی حتی حقوقش را میداد به بچهها.. میگفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است. اصلاً در این وادی نبود، در این دنیا نبود مصطفی...
🍃(در این دنیا نبود اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می دید. دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی تواند راه برود. دوید، گفت: مصطفی چرا اینطوری شدی؟ گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم؟ چرا سکوت کردید؟ غاده پرسید مگر چی شده؟ گفت: برای من مجسمه ساختهاند. نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن! بیدار که شد نمی دانست که مصطفی چه می خواسته بگوید. پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران از مصطفی مجسمهای ساختهاند. میدانست در تهران هم یکی از خیابانهای آباد و زیبا را به اسم مصطفی کرده اند. این ظاهر شهر بود و او خوشحال میشد ولی ای کاش باطن شهر هم این طور بود. گاه آدمهایی را در این خیابانها میدید که دلش می شکست. می ترسید ، میترسید مصطفی بشود یک نام و تمام...)
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_سی_هشتم_قسمت_آخر
🍃 این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است که، گاهی فکر میکنم اگر تمام ایران را به اسم چمران میکردند این دلم را خنک می کند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی از دست محبت مصطفی را جبران می کند؟ هرگز ! اما وقتی دانشگاه شهید چمران مثل چمران را بپروراند، چرا... مصطفی کسی نیست که مجسمهاش را بسازند و بگذرند. این یک چیز مرده است و مصطفی زنده است.
در فطرت آدمها ، در قلب آنها است. آدم ها بین خیر دو شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند.
🍃در تهران که تنها بودم نگاه میکردم به زندگی که گذشت و عبور کرد. من کجا؟ ایران کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان؟ من همیشه میگفتم اگر مرا از جبل عامل بیرون ببرند میمیرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب... زندگی خارج جنوب لبنان و شهر صور در تصور من نمیآمد.
به مصطفی میگفتم : اگر میدانستم انقلاب پیروز میشود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل عامل است نمیدانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه... اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامهام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ، مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس میکنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم میسوختم بیرون کشید.
#پایان
#شادی_روح_شهید_چمران_صلوات
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
أعان الله قلباً تمنى
ما ليس مكتوباً له
خدا یاریکند ، قلبی را که در آرزوی چیزیست که تقدیرش نیست
#التماس_دعا
#التماس_دعای_شهادت 💔
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
💠🍃💠🍃💠
وقت نماز نمىرسد
مگر اینكه فرشتهاى در میان مردم ندا مىدهد
اى مردم برخیزید با نماز خود آتشهائى را كه برافروختهاید خاموش كنید
🌟رسول اکرم ص🌟
سفارش یاران آسمانیمان
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
fadaeian-haftegi951226 (5)-2.mp3
زمان:
حجم:
10.13M
🎧🎤🎧
تو #زینبیه قیامته
پس کی نصیبم #شهادته😭😭 ..
🎤🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌺التماس دعای شهادت🌺
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
حاج مهدی رسولیrasoli-Haftegi941213-monajat&roze.mp3
زمان:
حجم:
12.18M
مناجات با امام زمان (عج)!
🎙:حاج مهدی رسولی
🔊:شب غمت سحر نمیشه!
#مناجات
#التماس_دعا
#التماس_دعای_فرج
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات 40
✍️ راهکاری ساده از #شهیدرجایی برای دستگیری از دیگران
#متن_خاطره:
آخرِ میوهفروشهای بازار یه پیرمردِ نحیف میوه میفروخت. بساطِ کوچک و میوههای لکدارش معلوم بود که خریداری نداره. اما پیرمرد یه مشتری ثابت داشت بنامِ شهید رجایی... آقای رجایی می گفت: میوه هاش برکت خدا هستن ، خوردنش لطفی داره که نگو و نپرس. به دوستاش هم میگفت: این پیرمرد چند سر عائله داره ، از او خرید کنین...
🌷خاطره ای از زندگی رئیس جمهور شهید دکتر محمدعلی رجائی
📚منبع: کتاب « خدا که هست » نوشته ی مجید تولایی
#بی_تفاوت_نبودن #مهربانی #کمک_به_فقرا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
از امروز با خاطرات و عاشقانه های شهید #احمد_علی_نیری با ما همراه باشید .
کتاب #عارفانه فوق العاده زیبا و دلنشین است
با ما همراه باشید♥️✨
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝