#عاشقانہ_شهـــدا❣
#شهید_عباس_ڪریمی
تواضع و فروتنے عباس😍 باور نڪردنی بود
همیشہ عادتـــ داشت
وقتے من وارد اتاق میشدم بلند میشد و بہ قامتـــ مےایستاد
یڪ روز وقتے وارد شدم روی زانویش ایستاد
ترسیدم😥 گفتم عباس چیزی شده؟!!!
پاهات چطورن؟😱
خندید😍 و گفتـــ : نه شما بد عادت شدید
من همیشہ جلوی تو بلند میشم
امروز خستم
به زانو ایستادم
میدونستم اگر سالم بود بلند میشد و مےایستاد🧐
اصرار کردم که بگہ چه ناراحتیی داره
بعد از اصرار زیاد من گفتــ : چند روزی بود ڪہ پاهام رو از پوتین درنیاورده بودم😳
انگشتان پاهام پوسیده
نمیتونم روے پاهام بایستمـ😔
عباس با همان حال، صبح روز بعد بہ منطقہ جنگـــ مےرفت
این اتفاق بہ من نشان داد ڪہ حاج عباس ڪریمی از بندگان خاص خداوند استــ
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچند سخت اما مهم رفتن است که ما نیز در حال رفتنیم
ربنا افرغ علینا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین ( بقره : ۲۵۰)
@parastohae_ashegh313
شهـــ❣ـادت
فرصتـــ رسوایی
دل های عـــاشق 💘
شهادتـــ فرصتے استـــ
برای رسوایی دلهاے عاشق🕊
و
آگاهے مردم از خوبےهای
خوبانے ڪہ گمنام بوده اند🕊
و محل اثباتـــ صداقتـــ
و شجاعتــ مدافعان حق استــ.❣
#سلام_صبحتون_منور_بہ_نگاه_شهدا
@parastohae_ashegh313
بعد از شهادتــ🥀ــــ مجید،
دوستاش خبر دادند ڪہ فکر میڪنیم مجید بہ فلان رستوران بدهکار بوده.
جویاے قضیہ شدم فهمیدم بہ آن رستوران سفارش کرده بوده
ڪہ هرشب سه غذا🍲 سمتـــ مهرآباد بفرستند و هرماه پولش را حسابــ مےکرد.
یڪبار دوتا بچه👨👦 آمدند
و سراغ مجید را گرفتند💔
گفتند از وقتے آقا مجید شهید شده ڪسی بہ ما سر نمےزنه😔
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
@parastohae_ashegh313
#طنز_جبهه😍😂
#نماز_جماعت📿
يكي از شبها، در سنگر اجتماعي نماز جماعت مغرب و عشا برپا بود✨
حدود 20 نفر بهراحتي مےتوانستيم در آن سنگر با هم نماز جماعتــ بخوانيم.
يڪے از برادران جلو رفتــ و شروع ڪرد به خواندن نماز
بقيه هم به او اقتدا كردند
رڪعت دوم را ڪه خواند، نشست تا تشهد بگويد🤭
در همين حين
يڪي از بچههاے آذربايجانے،
ڪه آن لحظه نماز نميخواند و فقط براي اذيت در صف اول پشت سر امام جماعت ايستاده بود
- با سوزن و نخ🤫 انتهاي پيراهن او را به پتوے ڪف سنگر دوختـــ و به همان حال، در جاي خود نشست.
بقيه ڪه متوجه ڪار او شده بودند، به خود فشار آوردند🤢 تا جلوي خندهشان را بگيرند
امام جماعت تشهد را ڪه گفت، خواست براي خواندن رڪعت سوم بلند شود ڪه احساس كرد🤔 لباسش به جايي گير كرده
بريده بريده گفت:
بحول ... بحول ... بحول ... ا... ا...
نتوانست بلند شود😦
ناگهان صداي انفجار خنده در سنگر پيچيد😂😂😂
همه به دنبال او كه اين كار را كرده بود، دويدند🚶♂ و از سنگر بیرون رفتند.
@parastohae_ashegh313
🕊🍂🕊...
سنگرے ڪہ خاکیستــ
غبارروبی نمیخواهد!
دلتـــ ڪہ بگیرد❣
میان ڪوچہ پس ڪوچہ هاے قدیمی
به دنبال رد پـــاے خاطره ها میگردے...
هستمـ
در همین حوالے...🌱
کمے آنطرفتر از تو ایستاده ام!
اینجا...
👈هنوز هم یکـــ قــــدم تا خداستـــ👉
میان ما و رسیدن
"یڪ قدم" هزار فرسنگـــ استــ🥀
#شهدا_یادتان_باشد☝️
ڪہ یادتان ڪردیم💞
@parastohae_ashegh313
🍃🌷🌱
#کرامات_شهدا
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.
یک شب بچه ها خبر آوردند🗣
که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه تکه شده است🌾
بچه ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه ای گذاشتند و آوردند
آن چه موجب شگفتی ما شد،
وصیت نامه📜 این برادر بود که نوشته بود:
«خدایا! 🤲
اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله الحسین (ع) با بدن پاره پاره ببر»🥀
🎙راوی: خاطره از بسیجی محمد
📚منبع: کتاب کرامات شهدا، صفحه:75
@parastohae_ashegh313