❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع🌈
#قسمت_هجدهم
_با همیـݧ افکار به خواب رفتم...
چند روزم با همیـݧ افکار گذشت
هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشوݧ بده اما خبرے نبود
_بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود
رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم
مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم
_بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود
_تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود.
اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم:
"خدا جوݧ منم اسماء
هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم
بگذریم...
حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه
نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ یاشاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم..."
_خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ
نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ
کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم
همونطور خوابم برد...اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما
اسماء خانمہ❓
_بلہ اسمم اسماست
بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو
چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ
ارثیہ ے حضرت زهرا
شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست
مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم ک چند روزپیش تشیعش کردݧ
_خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓
مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے
چرا اما...
اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود ایـݧ چادر کمکت میکنہ
کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ مـݧ و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ...
باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم
بلند شدم وضو گرفتم کہ ونماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود
_نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتـݧ شدم
_بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ
اشک تو چشام جم شد
یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم
بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست
ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگرےشهدایے 📹
#بهعشقامامحسین♥️
💔 صدا ڪردن تو روستا ڪه بیایید بیایید قبر شهید خراب شده...
راوے
#حاج_حسین_یڪتا🎤
#پیشنهاددانلود 👌🏻
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#حجاب
#یاحسینع
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#دمـــے با شهــــــــــــدا💔
کاش گناهان ما هم مانند #شھدا
ترڪ #نماز شب و دیر شدن #نماز اول وقت بود . . .💔🖐🏻!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راستی رفیق از آخرین نماز شبت چقدر گذشتھ💫؟!😇
#فرصتهارودریاب!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
شبتون بی دغدغه 🦋
🕊🌱 @parastohae_ashegh313🕊🌱
؛🌺☘🌺☘•°•♡
؛☘♥️☘ •°•♡
؛🌺 ☘
؛☘
#شهداومهدویت
♥️ ای ڪسانی ڪه «یابنالحسن» و «یابن الزهرا» میگویید و #عاشقمهدی هستید!
♥️ مهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) در بیابانهای خونرنگ خوزستان ڪه در هر وجبش، گلی پرپر شده.
♥️ مهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) در میان چادرهای رزمندگان است،
♥️ مهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) پیشاپیش سربازانش است.
#شهیدمجیدمحمدزاده
#سلامصبحزیباےمهدویتونبخیر
#امام_زمان_عج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
@parastohae_ashegh313
☘
🌺☘
☘♥️☘ •°•♡
🌺☘🌺☘•°•♡
#پارت115
دومین حضور
امیر منجر
اصغر از فرماندهان بسيار شجاع و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او عاقه داشت. او هميشه مي گفتچريكي بــه شــجاعت و دلاوري ومديريــت اصغر نديــده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر مي زنه. اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت. يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي. اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقاب در لبنان جنگيده ام. كل درگيري هاي سال85 كردســتان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بســيار ورزيده اســت هم مســائل نظامي را خيلي خوب مي فهمد.
🌹🌹🌹🌹
براي همين در طراحي عمليات ها از ابراهيم كمك مي گرفت. آن ها در يكي از حمات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانك دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمان هاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آن ها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد.
@parastohae_ashegh313
مادر همسر شهید :
یڪے از بزرگترین افتخارات من این است ڪه دامادے قرآنے دارم . این شهید هیچگاه به تعلقات دنیاے دلبسته نبود . البته زندگے طولانے نداشت و در جوانے به شهادت رسید ، اما تاثیراتے ڪه از خود به جاے گذاشت ، بسیار فاخر و ماندگار است.😭👇
پاڪے چشم دامادم هیچگاه از یادم نمیرود . شهید همیشه توصیه میڪرد ڪه رفتار قرآنے تنها به تلاوت قرآن خلاصه نمیشود ، بلڪه باید گوش و چشم و زبان ما در خدمت قرآن باشد...😭
#شهیدسیدمجتبیمیرغفاری🌸✨
#شهیدانہ♥
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷یاعلی از لب سردار نیافتاد هرگز
🇮🇷علم از دست علمدار نیافتاد هرگز
🇮🇷پیـمـان بستیم با یکدیگـر
🇮🇷ولله ما ترکناکَ یبن الحیدر
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
#ازشهداجلوبزنید
#حاج_حسین_یڪتا :
♥️ چرا شهدا دارن دل تورو ميبرن ؟
دل خداام بردن !!
ميدوني چرا بردن ؟
✅ چون پشت پا به هرچی دنيا بود زدن
حالا حساب كن اونا پشت پا به اين دنيا زدن
پاشدن رفتن تو جبهه كه ديگه نامحرم نبود
ديگه آهنگ و موسيقی و دی وی دی ، وی سی دی و بلوتوث و موبايل نبود
هيچی نبود .
💚 خدا بود خدا بود خدا بود
خاكريز بود خاك بيابون
دعا بود گريه بود ندبه
روبه روأم شهادت بود
✅ بچه ها بخدا قسم از شهدا جلو ميزنيد
📛 اگه كوفتتون بشه صحنه ی گناه و واردش نشين
✅ بخدا قسم از شهدا جلو ميزنين
📛 اگه رعايت كنين قلب امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) نلرزه
✅ بخدا قسم از شهدا جلو ميزنين
📛 اگه تو اين جهاد اكبر در مقابل اون جهاد اصغر كه اونا رفتن كه توش جهاد اكبر وخودسازيم بود مواظب باشين .
✅ معرفت و بصيرت
بچه ها كل زندگی مسابقه الی اللهِ
📛 نكنه تو اين مسابقه كم بياريم .
#لبیکیاخامنهاے
#ایرانمقتدر
#امامزمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅
✨لبخندانه😅
بچههای اطلاعات رفته بودند شناسایی.
شب قبل ابرها کنار رفته بودند ماه همهجا را روشن کرده بود،مجبور شده بودند بمانند،
وقتی برگشتند خیلی گرسنه بودند افتاده بودند توی سفره و میخوردند.😁
یکی از بچهها که قد کوتاهی هم داشت جلو آمد و خیلی عادی گفت:«دوستان اگه ترکیدید ما رو هم شفاعت کنید.»
بقیه هم میخندیدن هم به حرف او هم به خوردن بچههای اطلاعات😃
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگرےشهدایے 📹
✴️ روایت #حاجقاسمسلیمانی از #شهیدشوشتری
#سالروزشهادت 💔
#امام_زمان
#حجاب
#لبیکیاخامنهاے
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁♥️❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁♥️❁✧═┅┄
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_نوزدهم
_همہ خوشحال بودݧ
ماماݧ کہ کلے نذرو نیاز کرده بود از فرداش رفت دنبال اداے نذراش هر روز خونموݧ پر بود از آدمایے کہ براے کمک بہ ماماݧ اومده بودݧ
ایـݧ شلوغے رو دوست نداشتم از طرفے هم خجالت میکشیدم پیششوݧ بشینم هنوز نمیتونستم خوب حرف بزنم لکنت داشتم
باورم نمیشد انقد ضعیف باشم
_بالاخره نذرو نیاز هاے ماماݧ تموم شد
ولے هنوز خواب مـݧ تعبیر نشده بود ینے هنوز چادرے نشده بودم نمیتونستم بہ ماماݧ بگم کہ میخوام چادرے بشم اگہ ازم میپرسید چرا چے باید میگفتم❓نمیتونستم خوابمو براش تعریف کنم
_ماماݧ بزرگم از،مکہ اومده بود ماماݧ ازم خواست حالا کہ حالم بهتر شده باهاش برم خونشوݧ خیلے وقت بود از خونہ بیروݧ نرفتہ بودم با اصرار هاے ماماݧ قبول کردم
ماماݧ بزرگ وقتے منو دید کلے ذوق کردو بغلم کرد همیشہ منو از بقیہ نوه ها بیشتر دوست داشت میگفت اسماء براے مـݧ یہ چیز دیگست
دست منو گرفت و نشوند پیش خودش و برام از مکہ و جاهایے کہ رفتہ بود تعریف میکرد
مهمونا کہ رفتـݧ مامانبزرگ ساک هارو باز کرد تا سوغاتیا رو بده
_بچه ها از خوشحالے نمیدونستـݧ چیکار باید بکنن
سوغاتیارو یکے یکے داد تا رسید بہ مـݧ یہ روسرے لبنانے صورتے با یہ چادر لبنانے
انگار خوابم تعبیر شده بود
همہ با تعجب بہ سوغاتے مـݧ نگاه میکردݧ و از مامان بزرگ میپرسیدݧ کہ چرا براے اسماء چادر آوردے اسماء کہ چادرے نیست.
_ماماݧ بزرگ هم بهشوݧ با اخم نگاه کرد و گفت سرتوݧ بہ کار خودتوݧ باشہ(خیلے رک بود)
خودمم دلم میخواست بدونم دلیلشو ولے چیزے نپرسیدم
_رفتم اتاق روسرے و چادرو سر کردم یه نگاهی بہ آیینہ انداختم چقد عوض شده بودم ماماݧ اومد داخل اتاق تا منو دید شروع کرد بہ قربوݧ صدقہ رفتـݧ انقد شلوغ کرد همہ اومدݧ تو اتاق ماماݧ بزرگم اومد منو کلے بوس کرد و گفت:
برم براے نوه ے خوشگلم اسفند دود کنم چشم نخوره
منم در پاسخ بہ تعریف همہ لبخند میزدم
ماماݧ درحالے کہ اشک تو چشماش حلقہ زده بود گفت
کاش همیشہ چادر سر کنے
چیزے نگفتم
_اوݧ شب هموݧ خواب قبلیمو دیدم صبح کہ بیدار شدم دلم خواست از خوابم یہ تصویر بکشم....
مداد و کاغذ رو برداشتم چشمامو بستم فقط یہ مرد جووݧ کہ چهرش مشخص نیست میومد تو ذهنم تصمیم گرفت همونو بکشم
(ایـݧ هموݧ نقاشے بود کہ توجہ سجادے رو روز خواستگارے جلب کرده بود)
_ماماݧ میخواست بره خرید ازم خواست باهاش برم منم براے ایـݧ کہ حال و هوام عوض بشہ قبول کردم و آماده شدم از در اتاق کہ میخواستم بیام بیروݧ یاد چادرم افتادم سرش کردم اردلاݧ و بابا وماماݧ وقتے منو دیدݧ باتعجب نگاهم میکردݧ
اردلاݧ اومد سمتم و چادرمو بوسید و گفت اسماء
آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش
_منم بوسش کردم وگفتم چشم.
بابا و ماماݧ همدیگرو نگاه کردݧ و لبخند زدݧ
اوݧ روز ماماݧ از خوشحالے هر چیزے رو کہ دوست داشتم و برام خرید
دیگہ کم کم شروع کردم بہ درس خوندݧ باید خودمو آماده میکردم براے کنکور کلے عقب بودم
مدرسہ نمیرفتم چوݧ بادیدݧ مینا یاد گذشتم میوفتادم
_اوݧ روز ها خیلے دوست داشتم در مورد شهدا بدونم و تحقیق کنم با یکے از دوستام کہ خیلي تو این خطا بود صحبت کردم حتے خوابمم براش تعریف کردم اونم بهم چند تا کتاب داد و بهم گفت اتفاقا آخر هفتہ قراره دوباره شهید بیارݧ بیا بریم...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍂🌸🍃
❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_بیستم
✍🏻خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم.
✍🏻کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود.
✍🏻وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد.
✍🏻یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره
✍🏻پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن.
✍🏻دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد.
✍🏻و...
✍🏻واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم
✍🏻یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن.
✍🏻هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا.
✍🏻خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم.
✍🏻بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و...
✍🏻شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود.
✍🏻پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن
✍🏻پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود
✍🏻رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
✍🏻مادر جان ایـت عکس کیہ❓❓❓
✍🏻لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد⁉️
✍🏻گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو⁉️
✍🏻گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم:
✍🏻مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد.
✍🏻بهش گفتم:
مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام
✍🏻رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار
✍🏻جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود...
ادامه دارد...✌️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@parastohae_ashegh313
#نمازشبسیرهشهدا
🌕 هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود.
🌟 آنهم نه نماز شبی عادی،
نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود.
💫 من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم،
اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت
⭐️ اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
#شهیدقاسمسلیمانی
#سرداردلها
#حاجقاسم
📙 برگرفته از کتاب مالک زمان. اثر گروه #شهیدهادی
#شبتونشهداییدرپناهحق
#التماسدعاےفرج
#امامزمانعج
#نمازشبرابهنیتظهورمیخوانیم
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
┅═ೋ❅✿🧡✿❅ೋ═┅
@parastohae_ashegh313
┅═ೋ❅✿🧡✿❅ೋ═┅
✨﷽ ✨
#شهداومهدویت
✴️ امام زمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف ) #منتظر ظهور است ، او می خواهد ڪه هرچه زودتر #ظهور ڪند و ریشه ظلم و فساد را از این عالم براندازد و عدل و داد را به جای آن برقرار سازد
#شهیدچمران
#سلامصبحوعاقبتتونشهدایے
#امام_زمان
#لبیکیاخامنهاے
#اللهمعجللولیکالفرج
─┅═ঊঈ🍁ঊঈ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ঊঈ🍁ঊঈ═┅─
#قسمت116
دومین حضور
امیر منجر
وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها ورزش باستاني را بر پا كرد. هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب مي گرفت و با صداي گرمِ خودش مي خواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از ساح ها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. .
🌹🌹🌹🌹
يكــي از فرماندهــان مي گفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شــهر مانده بودند و پرستاران بيمارستان و بچه هاي رزمنده، صبح ها به محل ورزش باستانيمي آمدند. ابراهيم با آن صداي رسا مي خواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به ايــن ترتيب آن ها روح زندگــي و اميد را ايجاد مي كردند. راســتي كه ابراهيم انسان عجيبي بود
🌷🌷🌷
@parastohae_ashegh313
شهیدمهدی خندان
شادی روحش صلوات هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها 🌹🌹🌹
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپتصویرےشهدایے 📹
🌸 ماجرای دختر خانمی ڪه به #شهدا می خندید اما سرانجام خاك #شلمچه و مناطق او را #محجبه ڪرد...!
💔 در شلمچه جای پای #امامحسین(علیهالسلام ) و #حضرتزهرا(سلاماللهعلیها) رو احساس میڪنی جَـوش میگیردت ...
#حجاب
#ایرانمقتدر
#زن_عفت_افتخار
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه
می گفت:
مدت طولانی بعد شهادتش
اومد به خوابم
بهش گفتم: چرا دیر کردی؟
منتظرت بودم!
گفت: دیر کردیم...
طول کشید تا از بازرسی ها
رد شدیم.
گفتم :چه بازرسی؟!
گفت:بیشتر از همه سر
بازرسی نماز وایستادیم...
بیشتر از همه درباره
نماز صبح میپرسیدن.
#شهید_جهاد_مغنیه❤️❤️
@parastohae_ashegh313
خــــب دوستان رزق امروزمون 🦋
#آشنایی_و_شناخت_شهیده_رودبارے
اول یه #صلوات هدیه کنید به ارواح مطهر #شهـــدا تا بریم برا #معرفی🕊☺️
خــب دوستان ،،،
شهیـــده صدیقــــہ رودباری متــــولد 1340 #اولیــــــن_شهیده_جهادسازندگی در 28/5/1359 هستن که به ضرب #تیر_منافقان کوردل در بانه به #شهادت رسیدن......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 @parastohae_ashegh313🍃
#دمے_با_شهدا
#زندگینامه_شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
صدیقـــــه بعـــد از سحــــری مختصـــری که خورده بود تا موقع افطار سخت مشغول به کار بود.
تنهـــــا در ســــلام نماز ظهر و عصـــرش فرصت پیدا کرده بود، لحظه ای آرام بگیرد.
کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغترین کلاسش، در مدتی بود که در بانه اقامت داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــ
صدیقـــــه افــــطارش را با نمک باز کرده بود قیافه اش بنظر بقیه بچه ها یکجوری خاصی شده بود. آن روز آرامتر از روزهای قبل بود. قصد کرد که #اول_نماز بخواند بعد چیزی بخورد از جا به قصد وضو بلند شد که تیری از تفنگ منافقی، جان 17 ساله اش را از ما گرفت.»🕊
نثــــار روح مطهرشون صلوات🦋
ــــــــــــــــــــــ
@parastohae_ashegh313🕊