eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸 🕊زیارتنـامـه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱 🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸 🌷@parastohae_ashegh313🌷
🌺هرکس که بیشتر برای خدا کار کرد، بیشتر باید فحش بشنود ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم. برای تحمّل تهمت و افترا و دروغ، چون ما اگر تحمّل نکنیم باید میدان را خالی کنیم. 🌱 🌷@parastohae_ashegh313🌷
🦋مروری بر 9⃣ 🌷🌷🌷 : "... پس از شهادت هم دشمنان را شکست داد. این تشییعی که در ایران شد، تشییع عجیب و واقعاً فراموش‌نشدنی‌ای [بود]؛ و همچنین تشییع میلیونی‌ای که در عراق شد؛ در نجف،‌ در بغداد ایشان تشییع شد، تشییع میلیونی عجیبی؛ ایشان و شهید ابومهدی مهندس با همدیگر تشییع شدند. در واقع این تشییع و بعد بزرگداشت ها، ژنرال‌های جنگ نرم استکبار را متحیّر کرد. این هایی که ژنرال‌های جنگ نرم آمریکا و استکبار هستند، اصلاً متحیّر ماندند که این چه وضعی است؛ این که بود ! این چه بود!! این چه حرکت عظیمی است که آن ها را شکست داد ." @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهره اش هرچند معلوم بود که تکیده و لاغرتر شــده اما انگار در کنار آن چشــم های گیرا و پرنفوذش که با دو ابروی پرپشــت و ســفید تزیین شــده بود، چنان درخششــی داشــت که مرا از اســتخوان های بیرون زدۀ گونه هایش و چشم های گودرفته اش، غافل می کرد. لبخند روی لب هایش که عطر آن را از همان فاصله هم می توانســتم استشــمام کنم، مانند گُلی بود که از زیر انبوه برف های پاک و دست نخوردۀ محاسنش بیرون زده بود. اما دستان آفتاب ســوخته اش که روی چانه گرفته بود، نمی گذاشــت خوب محاســنش را ببینم! یک باره هول برم داشت، نگاهی به دخترها انداختم، آن ها هم انگار با من همین چهره را مرور کرده بودند و رسیده بودند به دستی که روی چانه بود و به نظرمان چیزی را پنهان کرده بود! زهرا بهت زده و نگران به سارا گفت: «مثل اینکه بابا مجروح شده!» اما من چیزی نگفتم چرا که نمی خواستم نگرانی شان را تشدید کنم، هرچند درون خودم غوغا بود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
نه من و نه دخترها اصلاً نفهمیدیم که چگونه از پله های هواپیما پایین آمدیم و به حســین رســیدیم. فقط می خواســتیم خودمان را به او برســانیم و ببینیم چه بلایی سر چانه اش آمده است؟! به حســین که رســیدیم، پیش دســتی کرد و همراه ســلام، دخترانش را در آغوش کشــید. همان جا فهمیدم که نگرانی مان بیجا بوده اســت اما ســارا بلافاصله از آغوش پدر که بیرون آمد، با احتیاط دســتش را کشــید روی محاســن ســفید بابا و با اندوه اما پر از عاطفه پرسید: «مجروح شدی بابا؟» حسین خندید و پرانرژی گفت: «نه عزیزم! می بینی که سالم و سرحالم.» سارا ادامه داد: «پس چرا صورتت رو پوشونده بودی؟!» حســین ســرش را کــج کــرد بالبخنــدی شــیرین و پــر از محبــت جــواب داد: «می دونستم که از دیدنم تعجّب می کنین، خواستم کم کم به قیافم عادت کنین!» نگاهش را چرخاند به سمت من و زل زد به چشمانم! پیش دخترها خجالت کشیدم و سرم را پایین انداختم ، گفت: «شما چطوری حاج خانم؟!» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313