بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۳
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#امام_زمان
#قرآن #متن_عربی #ترجمه_فارسی #تفسیر
#صفحه_3 #سوره_بقره #سوره_2 #جزء_1
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
003-baghare-ar-parhizgar.mp3
1.12M
ترتیل
قاری:استاد پرهیزکار
#صفحه_۳ #بقره
#سوره_۲ #جزء_1
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#بسم_رب_الشهدا
🕊 دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
🌹 و اگر بال خونیـن داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد
❤️ دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به #زیارت "#شهــــــداء" مے رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#اللهمعجللولیکالفرج
🌷@parastohae_ashegh313🌷
صبح که
میشود باز کبوترِ
دلمان پَر میکشد
به بامِ یاد شما...
شهداء
به یادمان باشید
گرداب دنیا دارد
غرقمان میکند...🥀
# روزتون متبرکـ بنگاه شهدا ❤️
🌷@parastohae_ashegh313🌷
💟 ویژگیهای شاخص #شهیدحاجقاسمسلیمانی
7⃣ تعبد و معنویت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌹🔖
♥️حضرتآقاپدرِامّتهستند ،
وایبرکسیکهنسبتبهپدرخود
غیرتنداشتهباشد..
#شهیدسیدروحاللهعجمیان
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
📜فرازےاز
#وصیتنامه_شهید_علیرضا_نورے
♥️معبودا !
به بزرگی چیزهایی ڪه داده ای آگاه و راضیم ڪن تا ڪوچکی چیزهایی ڪه ندارم آرامشم را برهم نزند.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت67
ســارا به دفاع از خودش گفت: «الآن هم می گیم هوای برگشــتن به ایران نداریم. ولی اینجا هم جای موندن نیست، به بابا بگو که...» نگذاشــتم ادامــه بدهــد و گفتــم: «مجبوریــم کــه بمونیم. ابوحاتم هم که برگشــت دمشق. دیگه کسی نیست تا ما رو برگردونه اونجا، پس باید تحمّل کنید.» روز اول تا غروب مثل بچه یتیم ها نشستیم توی خانه. مقداری پول داشتیم که از بیــرون غــذا تهیــه کنیــم. دخترها گفتند: «حداقل بزنیم بیرون. هوای بیرون بهتر از هوای دم کردۀ این حمامه!» چادر هایمان را که سر کردیم، در زدند. زهرا در را باز کرد، چند نفر که کت وشلوار رسمی به تن داشتند و یقۀ پیراهن های سفیدشان مثل دیپلمات ها بود، پشت در ایستاده بودند. یک نفرشان که از همه لاغرتر و قدبلندتر بود و اگر لباسی را که به تن داشت نادیده می گرفتم بیشتر شبیه بسیجی های بی ریای خودمان بــود، جلوتــر آمــد. طوری کــه اول جــا خــوردم. گفــت: «از کارکنان ســفارت ایران هستم، خیلی خوش آمدید.» و تا دید که شُرشُر، عرق می ریزیم، سرایدار را صدا کرد و از او خواست با موتور برق کولر را روشن کند. باد کولر هرچند فقط باد گرم می داد، به تنمان که خورد، کمی حال آمدیم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313