شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
•••♡🍁♡••• هنوز میشود از شب گذشت و روشن شد اگر تو طالع موعود من ظهور کنی...! @parastohae_ashegh
•••♡🍁♡•••
حالم بد است حال مرا رو به راه کن
خورشیدِ من به ظلمت قلبم نگاه کن
دنیا مرا به بازی غفلت گرفته باز
جان را رها ز بند و عقالِ گناه کن
اینجا بدون نور تو دنیای ما شب است
این آسمانِ غم زده را غرق ماه کن
✨ شب پاییزیتون مهدوی
┄┅═══✧🌙✧═══┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═══✧🌙✧═══┅┄
°•|🌸🍃
یک روز توی اتاق دراز کشید و چفیه
ای را روی صورتش قرار داد.
گفت : فرض کن من شهید شدم ، توام اومدی بالای سرم ، میخواهم ببینم عکس العملت چیه ؟
گفتم : محمدآقا ! بازم از این حرفا زدی؟
خیلی اصرار کرد .
پیش خودم گفتم : دلش را نشکنم.
اومدم بالای سرش ، چفیه را کنار زدم.
دست روی محاسنش کشیدم و گفتم : محمد عزیزم ! شهادتت مبارک بالاخره به آرزویت رسیدی !
وقتی این جمله رو به زبان آوردم خیلی خوشحال شد
این خاطره دوباره تکرار شد.
آنروزی که جنازه شهید را آوردند، وقتی وارد سردخانه شدم ، چند لحظه بعد خودم رو با شهید توی سردخانه تنها دیدم ، رفتم بالای سرش و به صورتش نگاه کردم و به یاد آن روزی افتادم
که محمد آقا خواست عکس العمل من را بعد از شهادت اش ببیند
همان جمله ای که آن روز گفتم را تکرار کردم محمد عزیزم ! شهادتت مبارک ، بالاخره به آرزویت رسیدی .
به روایت همسر شهید #محمد_منتظر_قائم
#عاشقانه_شهدا ✨♥️
┄┅═══✧🍁✧═══┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═══✧🍁✧═══┅┄
#طنز_جبهه
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...🤨
فرمانده دستہ بود😁
شب برایش جشن پتو گرفتند...😶
حسابے کتکش زدند 👊
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش 🤦♂
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!
سعید هم نامردی نڪرد ، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت... 😉
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! 😁
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند...😴
بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ 🤷🏻♂
گفتند : ما نماز خواندیم..! 😊
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟🤭
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! 😳
سعید هم گفت من برایِ
نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح 😃
#شهید_سعید_شاهدی
@parastohae_ashegh313
🔴 #چادرهای_سرخ
🛍 #جهیزیه
🏷 #شهیده_طیبه_واعظی_دهنوی
🔖قالی میبافت به چه قشنگی؛ ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمیکرد.
هر چی از این راه در میآورد، یا برای دخترای فقیر #جهیزیه میخرید و یا برای بچهها قلم و دفتر.
حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت؛ البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
ازش پرسیدیم: «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟»
گفت: «وقتی پیش بچهها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر میکردم نکنه یکی از این بچهها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمیپوشمش!».
📚 #منبع:کفش های جامانده در ساحل، صفحه10 الی 15
💌 #حدیث
📜امام صادق علیه السلام:
محبوب ترین مؤمنان نزد خدا کسی است که مؤمن تُهیدست را در امور مادیِ زندگـیاش یاری رساند.
#بحارالانوار
┄┅═✧**❁🍂❁**✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧**❁🍂❁**✧═┅┄
#سخن_شهدا
📚پیامکی که شهید مدافع حرم #محمد_امین_زارع سال ۹۲ به نقل از شهید چمران برای دوستش فرستاده بود :
💥آنانکه به من بدی کردند ، مرا هوشیار کردند.
💥آنانکه به من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند.
💥آنانکه به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر و تحمل آموختند.
💥آنانکه خوبی کردند ، به من مهر و وفا آموختند.
👌پس خدایا!
به همه اینانکه باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی عطا کن .
#سالروز_شهادت
#شهادت_مبارک
@parastohae_ashegh313
سـلام بر آن شهـیــ🌹ـدانــی ڪه با سَــر رفتنـد و بِــدون سَــر آمدند .
سـلام بر آن شهـیـ🌹ـدانــی ڪه با پــای خــود رفتند و بر دوش مَــردم آمدند .
سـلام بر آن شهـیــ🌹ـدانــی ڪه سالـِم رفتند و با چنـد تڪه استـُـخوان آمدند .
سـلام بر آن شهـیــ🌹ـدانـی ڪه نَگذاشتَند حتی یڪ وجَب از خاڪـ ڪِشور بہ دسـت دشمـن بیافتد .
سلام بر شهیدان
#صبحم_به_نامشان
#جانم_فدایشان
@parastohae_ashegh313
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺
دو روز از اقامت خديجه و خانواده اش در سوسنگرد گذشت.
آنها نـه خواب داشتند نه خوراك
ساعت از ۵ بعد از ظهر گذشته بود.
گرماي هـوا شكسته و نسيم خنك صورتمان را نوازش ميداد.
عراقيهـا از اطـراف شهر را به گلوله بسته بودند.
۵ كيلومتر جلوتر ، ناگهان چشمم بـه يـك نفر بـر عراقـي افتـاد.
رو بـه حبيب كردم تا او را خبر كـنم ، فرصـت نـشد.
رگبـار گلولـه از دوطـرف برسرمان باريدن گرفت.
براي يك لحظه ، زمين و زمان به هم ريخت.
از ترس سرم را پايين آوردم.
خدايا چه اتفاقي در حـال افتـادن بـود.
حبيب پدال گاز را فشرد .
ماشين سرعت گرفـت امـا امكـان فـرار نبـود.
ماشين به گلوله بسته شد.
چرخهاي ماشـين مـورد اصـابت گلولـه قـرار
گرفت و پنجر شـد.
چنـد لحظـه بعـد ، ماشـين از حركـت ايـستاد. پـايم ميسوخت و خون از آن جاري شده بود. حبيب هم از ناحيه پـا زخمـي شده بود.
عراقيها هلهلهكنان جلو آمدند و محاصره مان كردند.
با اسـلحه به طرفمان نشانه رفته بودند.
آهسته جلو آمدند و ژ-۳ را از دست مـن گرفتند.
بعد نارنجكها را كه خوني شده بود .
آنها با هلهله داد مـيزدنـد
كه حرس خميني (پاسدار خميني) گرفتيم.
آن روز خديجه ميرشـكاري و همسرش حبيب شريفي به اسارت عراقيها درآمدند.
بعدها عراقيهـا آن دو را از هم جدا كردند و خديجه هرگز شوهرش را نديد.
خديجه بـيش از چهار صد روز در اردو گاههاي عراق اسير بود.
بالاخره او يك روز به همراه تعدادي از خانواده ها آزاد شد .
بـي آن كـه هرگز بفهمد بر سر همسرش چه آمده.
#خاکریز_خاطرات
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 #کلام_بزرگان_درمورد_شهدا 💥 #شهید_بهشتی:💥 🕊ما #شهدا را از دست نداده ایم، بلکه آنها ر
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
#کلام_بزرگان_درمورد_شهدا
💥 #امامخمینی_ره:💥
🕊اين حس شهادت خواهي و فداكاري بود كه يك ملتي ،كه هيچ نداشت، بر طاغوت غلبه پيدا كرد.🥀
₪◤~~~~☆🌷☆~~~~◥₪
@parastohae_ashegh313
₪◤~~~~☆🌷☆~~~~◥₪
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊